مسعود نیکدل| محمدباقر اوحدی، که یکی از اولین عکاسان خبری مشهد بود و مجموعهای بینظیر از شهر داشت، صبح جمعه ۲۲ اردیبهشت دار فانی را وداع گفت. او عکسهای فراوانی از چین و ژاپن تا مکه و سوریه ثبت کرده بود، اما عکسهای او از مشهد یکی از ارزشمندترین تصاویری است که تاریخ این شهر را روایت میکند. خانه او در محله کلاهدوز و دقیقتر در یکی از کوچههای خیابان تورج با عکسهای خوش رنگ و لعاب ورزشی تزیین شده است.
گفت و گوی زیر بخشی از مصاحبه مشهدچهره با محمدباقر اوحدی در زمان حیات اوست.
با کنجکاوی وارد پارکینگ میشویم. کاش شما هم همراه ما بودید و این لذت را تجربه میکردید. در لحظه اول کاملا حس میکنیم در عکسها محاصره شدهایم.
دیوارها و زمین و سقف اینجا پر است از عکس آدمهایی که در حالتهای مختلف به ما خیره شدهاند. به هر طرف که نگاه میاندازیم با یک هنرپیشه یا یک ورزشکار یا یک آدم سیاسی معروف چشم در چشم میشویم. اینقدر اینجا پر است از آدمهای ساکت و مبهوت که برای مدتی از حضور مردی که در این پارکینگ به ملاقاتش آمدهایم فراموش میکنیم.
در میان چرخش نگاهمان روی عکسها با چهره خندان و مهربان محمدباقر اوحدی با آن موهای جوگندمی مواجه میشویم. اما این چهره کاملا زنده است و با ما حرف میزند و عکس نیست. او اینجا در میان اینهمه انسان خاموشمانده چه میکند؟
اوحدی از هفتسالگی به همراه خانوادهاش از قوچان به مشهد نقل مکان کردهاند. نوری که از در باز پارکینگ به چهره و موهایش میتابد، به ما نشان میدهد که موهایش رو به سپیدی گذاشتهاند و وقتی لبخند میزند کاملا روی صورتش خط لبخند نمایان میشود.
با صدای کمی خشدار و، اما پر از شور و شوق و مهربانی میگوید: «الان هفتاد و چار سالومه.» لهجه قوچانی و مشهدیاش باهم ترکیب شدهاند البته بیشتر به مشهدی میزند. وقتی به او میگوییم این سن به شما نمیآید، میخندد و میگوید که هنوز سربازی هم نرفته است.
اول گمان میکنیم مانند خیلیهای دیگر از خدمت فراری بوده است، اما او توضیح میدهد که مشمولان را از سال ۱۳۱۱ تا سال ۱۳۲۲ از خدمت معاف کردند، چون به نیرو نیاز نداشتند. بهترین خاطرهاش درباره سربازی همین است؛ اینکه یک لحظه هم خدمت نکرده است. (اینها را با خندهای زیبا که از مردی مهربان و دنیادیده انتظار میرود برایمان تعریف میکند.) با همین مکالمه کوتاه میشود فهمید که این مرد حرفهای بسیاری برای گفتن دارد.
از او میپرسیم از چه زمانی شروع به عکاسی کرده است؟ کمی تمرکز میکند و به آسمان پر از عکس بالای سرش نگاهی میاندازد و میگوید: از بیستسالگی.
آن هم با یک دوربین مارک «آگفا» که وقتی آن را به دست گرفتم متوجه شدم کاملا از هرگونه امکانات عکاسی بیبهره است و فقط جعبهای است که فیلم را داخل آن میگذارند و بقیه قواعد را فقط عکاس تعیین میکند و هیچ سیستم هوشمند یا مکانیکی برای تنطیم زمان و ... ندارد.
برایمان روشن میشود که عکاس پیشکسوت مشهد مردی است که نسلهای مختلفی از دوربینهای عکاسی را نیز تجربه کرده است. اما چرا بیشتر عکسها ورزشی است. از او درباره این علاقه میپرسیم.
بلند میشود و یک عکسی قدیمی را که به دیوار چسبانده نشانمان میدهد. ششمرد و کودک که به ترتیب قد در عکس ایستادهاند؛ در حالی که ماهیچههای ورزیده خود را به نمایش گذاشتهاند. با انگشت کوچکترین عضو این گروه را که آن زمان دهساله بوده، نشان میدهد و با خنده میگوید که این تنها عکس دوران ورزشی خودش است.
زمانی که ژیمناستیک را به عنوان ورزش اصلی خود در پیش گرفته بود. البته این عکس را هم بعد از پنجاهسال از تاریخ ثبتش، یکی از دوستانش اتفاقی پیدا کرده بود. بله، اوحدی بهخوبی میداند که همه دوست دارند لحظات زندگیشان ثبت شود و یک ورزشکار که دوران پر از طراوت پیشرفت و حتی معروفشدن را طی میکند و هر لحظه برای او مهم و خاص است، بیشتر از همه دوست دارد از این لحظات تصویری به یادگار داشته باشد.
او تلاش میکند این لحظات را که خود از آن محروم بوده است برای دیگران به ثبت رساند و به آنها هدیه دهد. او تلاش کرده در تمامی میدانها حضور داشته باشد و هر رویداد مهمی را ثبت کند.
در این کار هم بسیار موفق است. عکسهایش بهترین شاهدان این تلاش هستند. در تمام آنها استفاده از ترفندها و ضرب شصتهای عکاسان قدیمی به چشم میخورد. او برای خودش یک فتوشاپ پیشرفته است.
در لابه لای حرفهایش میگوید که از آدمهای پرمدعی و بداخلاق بیزار است و بارها پیش آمده که آنها را از یک عکس بیرون کشیده است و بهجایشان عکس آبدارچی یا خدمتکاری پرتلاش را جایگزین کرده است و با هر یک از این حرکات شیطنتآمیز، فردی را تنبیه و ادب کرده و به دیگری جایگاه و منزلت بخشیده است.
برای هر عکسی داستانی مفصل در ذهن دارد که نام تکتک افراد را نیز شامل میشود. میگوید حافظه خوبش را مدیون پدر مادرش است که روزی حلال به او خوراندهاند و حاصل این روزی حلال فرزندانی با سلامت روحی و ذهنی است.
همنشینی و همراهی با انسانهای خاص را هم از آثار همین رزق حلال میداند. بهویژه همنشینی پدرش با شیخ حسنعلی نخودکی و خادمی بارگاه رضوی، تا گرفتن گواهینامه رانندگی در کنار مقام معظم رهبری و همنشینی و دوستی با ایشان و رفت و آمدهای خانوادگی ...
بحث را دوباره به عکاسی برمیگردانیم تا از اصل ماجرا دور نشویم. از تکنولوژی عکاسی امروز بسیار لذت میبرد، چون لازم نیست برای گرفتن عکسهای زیادی که در میدانهای ورزشی میگیرد حلقههای فیلم بخرد و حالا به قول خودش تق و تق عکس میگیرد و تا مموری دوربینش پر نشود از ورزشگاه بیرون نمیآید.
میگوید: صحنههای گل برایم خیلی مهم است، اما تلاش میکنم صحنههای زیبای بازی را نیز از دست ندهم و به همین خاطر بارها خودم و دوربینم را خطر تهدید کرده است.
عکاس ورزشی خیابان تورج از پنجاه و پنج رشته ورزشی عکس دارد. تعریف میکند یکبار در روند یک عکاسی از مسابقه کشتی، هردو کشتیگیر روی او میافتند و تمام بدنش کوفته و کبود میشود.
حتی یکبار بازیکن خارجی ابومسلم خراسان به نام «اولروم» بعد از گل با شادی روی او میپرد و دوربینش میشکند که خداداد عزیزی مبلغ دوربین را با یک چک پانصد هزار تومانی به او پرداخت میکند. کلی از آجرهایی که به سمت بازیکنان و داورها پرتاب شده توی سرش خورده است.
در عکاسی به فکر درآمد و کسب و کار نیست. حقوق بازنشستگیاش را صرف خانه میکند و هرچه از راه عکاسی بهدست آمد برای خود عکاسی به کار میگیرد. برایش شادی مردم و محبت آنها از هر چیزی مهمتر است.
آنقدر سرویسهای چینی و هدیه گرفته است که حتی از آنها برای جهیزیهدادن به دیگران استفاده کرده است. یا از همکاران عکاسش، دوربینهای خاص هدیه گرفته است. حتی یکی از سوژههای عکاسیاش برای او از آمریکا یک لپتاپ لمسی آورده است که بسیار کارآمد و نمونهاش در ایران کم نظیر است.
این مثالها را که میزند ناگهان بعد از کمی سکوت جملهای میگوید که برای خودش هم حس خوبی دارد. این جمله را به نوعی بدون لهجه میگوید: «من امروز تازه فهمیدهام هنرمندم.» قبلا این حس را نداشته و ما میدانیم که این بهخاطر افتادگی و خاکیبودن خودش است، اما این روزها بهتر و بیشتر حس میکند که دارد احترامی را که جامعه از لحاظ معنوی باید برای یک هنرمند قائل شوند میبیند و این حس را دوست دارد.
صحبت با مردی که بیش از هفتاد سال است در این دنیای پر تلاطم زندگی میکند و به قول خودش که با خنده فراوان آن را به زبان میآورد، «آدم جلوکی» است، یعنی مدام در حال اینطرف و آنطرف پریدن است، بسیار دلچسب و طولانی است. درپایان این همنشینی زیبا از او میخواهیم لذتش را از عکاسی برایمان توصیف کند.
خیلی ساده چنین توضیح میدهد که عکاسی برایش چهار لذت دارد و چهارمرحله ایجاد میکند. میگوید: لذت اول همان لذت خود عکاسیکردن است که مرا به عکاسی وا میدارد. لذت دوم را دیدن عکسی میدانم که خوب از آب درآمده است.
لذت سوم هم وقتی است که عکس را به فردی که از او عکس گرفتم نشان میدهم و او به عکس خیره میشود و من به چهره او نگاه میکنم و از چروکهایی که با لبخند رضایت روی صورتش شکل میگیرد لذت میبرم؛ و چهارمین لذت هم قطعا لذت فروختن عکس است که سرمایه گرفتن عکسهای بعدی را برایم فراهم میکند.
* این گزارش شنبه ۳ مهر ۹۵ در شماره ۲۱۴ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.