روزگار غریبی است، «اصالت» رنگش را باخته به زرق و برقهایی که گریبان زندگی امروز را گرفتهاند. حالا خیلی چیزها کیمیا شده است. «مرام پهلوانی» یکی از آنهاست.
برای خیلیها، آن روز و روزگاری که گود زورخانهها رونقی داشت یا چوخهکاران پُرهیاهو در گود حریف میطلبیدند؛ حالا چیزی در حُکم فیلمهای سیاه و سفید است.
یک خاطره دور از نوجوانانی که سر و دست میشکستند تا که روزی رخصت بگیرند و قدم به گود بگذارند. اسطوره همه آنها ابتدا مولا علی و بعد «پوریای ولی» و سرانجام «جهان پهلوان تختی» بود.
بزرگ مردانی که ضرب و زنگ زورخانهها به نامش نواخته میشد و مرشدها نامشان را بلند فریاد میزدند و قسم روح «پهلوان» حُکم کلام صادق را داشت. همین حالا هم اگر از گوش شکستهها بپرسی، بهانه خیلیهایشان برای کشتی گرفتن، همین ۳ ابر پهلوان بوده است.
از اینها برایتان میگویم، چون انگار چند قرنی گذشته و لابهلای مُشتِ پُرزور و پُرفشار زندگی، دیگر کمتر کسی، یاد آن ایام میکند؛ به جز اندکی که هنوز باور دارند: «پهلوانِ زنده را عشق است...»
آنهایی که هنوز قلبشان به نام و برای کشتی میتپد. پهلوانان و قهرمانانی که چند سالی است کمر همت بستهاند تا گود کشتی گلشور را از نو احیا کنند. نیتشان هم زنده کردن همه آن مرامها و سنتهایی است که روزگاری بنیان اخلاق و فرهنگ این جامعه را شکل میداد.
به سراغ محمدابراهیم مجیدی و احمد علیزاده، دو تن از قدیمیهای کشتی باچوخه مشهد رفتیم تا از آن روزها برایمان بگویند.
پهلوان مجیدی یکی از قدیمیهای محله طلاب است. او از همان زمانی که از روستای بُرجمهری سرخس به مشهد کوچ کردند، کُشتی با چوخه را هم با خود به شهر آورده است.
«در روستای ما از قدیمالایام رسم است در مجالس عروسی، ختنهسوران و جشنها، کشتیگیری برای کشتی گرفتن دعوت میشود. محمداسحاق، برادر بزرگترم، یکی از بهترینهای کشتی زمان خود بود.
هر جا عروسی بود او را برای کشتی میبردند. من هم بیشتر وقتها با دوست و همبازی دوره بچگیام، غلامعلی نظرزاده، به دنبال او میرفتم. هنوز ۱۴ سالم نشده بود که خانواده ما و غلامعلی به مشهد آمدند.
از وقتی به مشهد آمدیم کشتی برای هر دوی ما جدیتر شد. در این شهر به خاطر خانههای خشت و گلی کورههای آجرپزی زیاد بود و زمینهای خاکی وسیعی که یک قسمتش به واسطه خاکی که خشتمالها برای آجرپزی میبردند، گودال وسیعی به وجود میآمد.
گودالی که محلی میشد برای بازی و تفریح کودکان و نوجوانان آن روزگار. یکی از این گودالها نزدیکی راهآهن، سمت بولوار میرزاکوچکخان بود. جایی که به آن روستای شادکن گفته میشد. این گود؛ بعدها به گود راهآهن معروف شد. اولین گودالی که حدود دهه ۴۰ کشتی باچوخه در آن انجام میشد.»
اوایل بچههای مدرسه عباسقلیخان به گودال راهآهن میرفتند تا در آنجا "توپچوب" بازی کنند. یک روز که مشغول بازی بودند مرد بارکشی که با گاری چوبی از آنجا رد میشد، برای کُشتی حریف میطلبد.
یکی از شاگردان با او کُشتی میگیرد که آن مرد او را زمین میزند. با چند نفر دیگر هم که کشتی میگیرد، حریفشان میشود. من، چون از بچگی از فنون کشتی چیزهایی میدانستم، شیخ کریمی نامی بود که او هم کشتیگیر بود.
همان شب او به در خانه ما آمد و گفت یکی آمده ادعای کشتیگیری کرده و چند نفری را هم زمین زده است. قرارمان شد برای جمعهای که در پیش داشتیم. روز موعد وقتی به زمین رفتم مردی را مقابلم دیدم که حداقل ۲۰ کیلو بیشتر از من وزن داشت.
از نگاه خیرهاش دستم آمد اصلا من را عددی حساب نکرده است. با این همه در آن مسابقه اگر چه خیلی سخت، اما با چند فنی که از برادرم یاد گرفته بودم، موفق شدم کتفش را به زمین برسانم.
بردی که ولوله در تماشاچیان انداخت. تماشاچیان من را سر دست گرفته و دور گود چرخاندند. حریفمم هم سریع روی گاریاش نشست و مثل باد از جمعیت دور شد.
بعد از آن کشتی، کم کم گود راهآهن به محلی برای برگزاری کشتی باچوخه تبدیل شد. کشتیگیران نه تنها از شیروان، چناران، فریمان و... برای مسابقه به مشهد میآمدند.
از همان اول کشتیهای این گود بعدازظهر جمعهها برگزار میشد و الان هم همینطور جمعهها ساعت ۲ به بعد گودکشتی جا برای سوزن انداختن ندارد. گود راهآهن فقط ۳ سال پا برجا بود تا اینکه مالک زمین قصد ساخت و ساز کرد و گود پر شد.
بعد آن رفتیم گود حسینآباد. کمی بالاتر از راهآهن، اما زمین آنجا دیگر گود نبود. خوبی بازی در گود به خاطر دید خوب و اشراف همه به بازی است. آن زمان رادیو و تلویزیون که از آنِ اعیان و اشراف بود، تفریح مردم عوام همین دورهمیها و تماشای قدرنمایی کشتیگیرها بود.
مسابقات کشتی باچوخه با حضور کشتیگیران بنامی، چون غلامرضا و محمود قشنگ، جمشید کشمیری، زینال فاطمی و .. در این گود دیگر رسمی شده بود و جوایز هم جوایز خوبی بود.
چون جایزه این مسابقات از اول کله قند بود، جایزه پهلوان میدان به قند اول معروف شد. بعدها کنار کله قند گوسفند، پول نقد و ... قرار گرفت، البته این را هم بگویم پول قند و جایزه مسابقات همه مردمی بود و دلی داده میشد.
کشتی در گود حسینآباد هم چند سالی بیشتر دوام نداشت تا اینکه صاحب آن زمین هم تصمیم به ساخت و ساز گرفت.
رسم دعوت از کشتیگیران در مراسم عروسی از روزگار قدیم بوده است و الان هم در روستاها و حاشیه شهر مشهد وجود دارد، اما یکی از رسوم جالب باجگیری پهلوان کشتی روستا از خانواده عروس و داماد است.
یعنی روز عروسی به خانه عروس میرفت و هدیه خود را که معمول بره بود، طلب میکرد. خاطرم هست یک روز برای حضور در مراسم عروسی به فریمان رفته بودیم.
صبح از صدایی از خواب بیدار شدیم که «بره من کجاست بدهید ببرم.» رضا شاهحسین یکی از کشتیگیران قدر فریمان بود که برای گرفتن برهاش آمده بود.
او موتور اژی داشت که در روستا راه میافتاد و هر مجلسی بود، برهای را روی موتور میگذاشت و میبرد. برای کسی هم چرایی نداشت؛ چون این یک رسم بود.
صاحب خانه رفت سراغ رضا پهلوان و گفت بره چی؟! ما کشتیگیر از مشهد داریم؛ پهلوان مجیدی میهمان ماست. رضا شاه حسین تا نام من را شنیده بود گفته بود مجیدی را سلام برسانید و بره را به او بدهید. البته او به حرمت پا پس کشید و همه هم این را فهمیدند.
یکی از خاطرات من در گود حسینآباد به روزهایی برمیگردد که سربازی با جثهای نحیف به همراه مافوقش به تماشای کشتی میآمد. آن سرباز، ولی نام داشت که بعدها به پهلوان، ولی معروف شد. نزد داور رفته و حریف طلبید.
از بچههای آشخانه بود. او اولین کشتی را با یکی از برترینهای کشتی گرفت و در کمال ناباوری با اجرای فنی او را با تخت پشت به زمین زد. هفتههای بعد هم به میدان آمد و حریفان را یکییکی خاک کرد. حریفانی که هر کدام در کشتی حرفی برای گفتن داشتند.
این خبر گوش به گوش چرخیده و به یکی از پهلوانان بنام چناران به نام احمد نهرآبادی رسیده بود. او بکوب به مشهد آمده و سراغ آن سرباز را گرفته بود. روز مسابقه آن دو نفر جمعیت زیادی آمده بودند.
مسابقه سنگینی بود؛ اما سرباز او را هم با فن قبلی به زمین زد و خاک کرد. نهرآبادی سریع از زمین بلند شد و یقه لباس سرباز را چسبید تا بازی را ادامه دهد.
غرورش قبول نمیکرد از یک سربازی با آن جثه و هیکل زمین بخورد، اما همینکه دستش به طرف چوخه سرباز رفت صدای اعتراض داورها و تماشاچیها بلند شد. آن سرباز تا مدتی که در مشهد بود برای کشتی به گود میآمد و در مرخصیها با چند بره و کلهقند به شهرستان بر میگشت.
بعد از رانده شدن از گود حسین آباد مدتی در گودها و زمینهای اطراف شهر چرخیدیم تا اینکه اوایل دهه ۵۰ در زمینهایی که به آقای شاهدوست تعلق داشت، زمین وسیعی را انتخاب کردیم.
آنجا به پاتوقی برای کشتیگیران تبدیل شد. در اطراف مشهد گودهای دیگری مثل فردوسی، خواجهربیع، بحرآباد و ... هم بود، اما اصلیترین گود شهر گود گلشور بود.
در این گود پهلوان احمد وفادار هم برای تماشا آمده بود. در مرام کشتیگیری هست که اگر چنین کسی در میان جمع باشد قند یا جایزه اول از اوست.
در مسابقات گود گلشور هم هر زمان پهلوان احمد وفادار در جمع بود، قند اول برای او اعلام میشد، اما او همیشه به رسم جوانمردی قند را به دیگران میبخشید.
ایشان هیچ وقت در آن گود کشتی نگرفت. البته، چون به احترام و حرمتی که داشت کسی ادعایی در برابرش نمیکرد. این را هم بگویم من و غلامعلی که بعدها شهید شد و امروز به "شهید بابانظر" معروف است، هیچوقت با هم دست به یقه نشدیم.
حرمت دوستی این اجازه را به هیچکداممان نمیداد که رودرروی هم بایستیم و زورآزمایی کنیم.
از دهه ۵۰ تا سالهای ۷۳-۷۲ که قرار به احداث بوستان بهشت در منطقه گرفته شد، مدت ۲۰ سال این گود هر هفته شاهد خیل عظیم مردان پیر و جوانی بود که به عشق کشتی باچوخه به اینجا میآمدند.
چه جوانهایی که از همین گود به میادین بینالمللی کشتی و جودو راه یافتند و پرچم کشورمان را در دنیا بلند و نام ایران را پر آوازه کردند. برادران دلیر خسرو و امیر که خسرو مربی تیم ملی کشتی جودو بود، علی قاسمی، ناصر، عباس و محمد برادران نیکسرشت که ۳ برادر بودند و به تیم ملی جودو راه یافتند و ... همه از همین گود گلشور بودند.
اگرچه من بعد از ۲۸ سال کشتی همان اوایل آمدن به گود گلشور، زمین را بوسیده و کشتی را کنار گذاشتم، اما به عشق کشتی هر هفته به آنجا میرفتم. بعد تعطیلی گود، بچهها به گودهای اطراف شهر میرفتند، اما برخورد نامناسب و گاه حقکشیها خیلیها را ناراحت کرد و کشتی را برای همیشه کنار گذاشتند.
چه قهرمانانی که در این زمین پشت حریف را به خاک مالیدند و برای خودشان یلی بودند، اما با جمع شدن گود کشتی گلشور، سرخورده شده و نه تنها کشتی را کنار گذاشتند که حتی به اعتیاد روی آوردند.
نوجوانها و جوانهایی که هر جمعه به عشق تماشای مسابقات و همزاد پنداری با پهلوانان گود به گلشور میآمدند، اما بعد جوانان بیکار و علافی شدند که سر کوچهها و خیابانها میایستادند و دیگر هیچ انگیزهای برای حضور در میادین ورزشی نداشتند.
احمد علیزاده، یکی دیگر از کشتیگیران قدیمی منطقه ماست. او اگرچه از کودکی در روستای کلات تمرین کشتی داشته است، اما اولینبار در ۱۰ سالگی پا به خاک گودکشتی نهاد.
شیرینی بُرد در نوجوانی چنان به مذاقش خوش آمد که کار را تا رسیدن به مرحله انتخابی تیم ملی ادامه داد. اما دغدغههای کار و زندگی پای رفتنش را به بیرون از مرزهای کشورمان و حضور در مسابقات برونمرزی سست کرد.
او و دیگر پهلوانان دیروز قصه ما تمام دغدغهشان راهانداختن گودی در جوار گود گلشور است. تلاشی که قرار است در بهار ۹۸ به ثمر بنشیند. «وقتی از روستا به شهر آمدیم پدرم در محله تلگرد خانهای خرید.
از بچههای محله شنیده بودم پایینتر از خانه ما گودی هست که بزرگترها در آنجا کشتی میگیرند. اولین بار در همین گود از داور خواستم حریفی برایم بطلبد و جار بزند.
حریفم کسی نبود جز یکی از بچه محلها که رویمان به هم باز بود و برای همین ترس و استرسمان از گود کمتر بود. در آن مسابقه که اولین مسابقه بود، شانه حریف را به خاک زدم و فقط مورد تشویق قرار گرفتم.
تشویقی که من را به ادامه این راه مصممترم کرد. بعدها، چون احمد نامهای دیگری در جمع کشتیگیران بودند، از آنجا که جثه من نسبت به حریفان نحیفتر و کوچکتر بود به «احمدخردو» معروف شدم.»
تا چند سال جسته و گریخته در گود گلشور مسابقه میدادم. در تمام آن سالها بردهایم بیش از باختها و تساویها بود، اما اولین مسابقه جدی من زمانی بود که برای حضور در مسابقات کشتی باچوخه جشن توس دعوت شدم.
مسابقات کشتی باچوخه جشن توس هر ۴ سال یکبار در فردوسی برگزار میشد و کشوری بود. از دربار هم شخصیتهایی برای تماشا میآمدند. این مسابقات، چون بومی - محلی بود از هر روستا یا شهرستان ۶ نفر در سه رده سنی میتوانستند در آن شرکت کنند.
آن زمان هیئت ورزش دست بچههای کرد بود. من و غلاملی نظرزاده برای شرکت در مسابقات کاندید شدیم، اما حقکشی شد. با آنکه بردهای هر دوی ما نسبت به باختها خیلی بیشتر بود انتخابمان نکردند.
ما همان زمان از تربتجام برای شرکت در این مسابقات دعوت شدیم. من در سبک وزن و شهید بابانظر در سنگین وزن. در مسابقات جشن توس که فرح هم شرکت داشت، حاضر شدیم، اما نامردی و ناحقی خیلی شد.
جوایز ارزشمند بود؛ نفر اول اسب، نفر دوم گوسفند، نفر سوم بره و نفرات چهارم تا ششم خروس لاری. با آنکه نه من و نه غلامعلی هیچ باختی نداشتیم در کمال ناباوری ما را چهارم در سبک و سنگین وزن اعلام کردند. حتی خروس لاریهایی هم که به نفر چهارمیها وعده داده بودند، هیچ وقت رنگشان را ندیدیم.
با آنکه ناحقیهایی در برخی مسابقات دیده بودم، ناامید نشدم و به کشتی ادامه دادم و تا مرحله اول استانی هم پیش رفتم. سه هفتهای هم برای شرکت در اردوی تیم ملی در مسابقاتی که در تهران برگزار میشد، شرکت کردم.
من در سبک وزن و هم محلهام حسن نیکبین در سنگین وزن. مدتی در تهران بودیم. درخشش در مسابقات، ما دو نفر را در زمره انتخابیها برای مسابقات برونمرزی قرار داد و قرار بر این شد ۲ ماه دیگر در تهران و در اردوی آمادگی بمانیم.
اما از آنجا که من کارگاه جاروسازی و آقای نیکبین گاوداری در مشهد داشتیم و کسی نبود مدیریت آنها را به او واگذار کنیم، تصمیم به ترک اردو گرفتیم. تصمیمی که عملی کردن آن خیلی هم راحت نبود.
به ما اجازه ترک اردو داده نمیشد. آن زمان خواهرم تهران بود به بهانه خرید زدیم بیرون و شب را برای خواب به خانه خواهرم رفتیم. فردا صبح هم به راهآهن رفته و مستقیم به مشهد آمدیم.
فردا صبح یکی از فدراسیون کشتی به سراغ ما آمد. خیلی هم اصرار به برگشت کردند، اما وقتی از دغدغههایمان گفتیم، دیگر اصراری نکردند. البته من ۳۵ سال کشتی باچوخه را ادامه دادم.
سال ۶۰ بود که پهلوان احمد وفادار در زمین چمن ورزشگاه سعدآباد برایم گلریزان و جشن خداحافظی گرفت و من خاک گود را بوسیده و کشتی را کنار گذاشتم.
در طول این ۲۵ سال که گود گلشور تخریب شده است، بارها به ما میگفتند که چرا جایی را مثل گود گلشور برای خودتان پیدا نمیکنید. خیلی هم با بچههای قدیمی کشتی مثل آقای مجیدی به دنبال زمینی برای احیای گود بودیم.
یا مالکان زمینها این اجازه را به ما نمیدادند یا زمینهایی که میتوانستیم از آن استفاده کنیم مناسب نبود. شهرداری منطقه ۵ زمینی حوالی جمعه بازار به ما میداد، اما ما جایی میخواستیم که نزدیک صدمتری و بزرگراه باشد و مزاحمتی هم برای کسی نداشته باشد.
بالاخره آمد و شدها به شهرداری منطقه ۴ جواب داد و از آنجا که شهردار منطقه یکی از کسانی بوده که از گذشته به تماشای این کشتی مینشسته است، حرف و درد ما را خوب درک کرد.
اختصاص ۵ هزار متر زمین در کنار بوستان بهشت، یعنی همجوار گود کشتی گلشور بزرگترین کمک شهرداری منطقه ۴ به ما و ورزش کشتی این خطه است.
* این گزارش یکشنبه ۱۶ دی سال ۱۳۹۷ در شماره ۳۲۴ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.