نامش حاجمحمدرضاست و بین اهالی رده به حاجرضا معروف است. تواضع و همراهی او با بچههیئتیها، خوشنامش کرده است. آنها خانه حاجی را خانه خودشان میدانند و ما را هم دعوت میکنند به جایی که درش همیشه به روی بچههای محله باز است و چایش همیشه بهراه.
کار خیر که همیشه جیب پر از پول نمیخواهد؛ گاه یک آدم پایه توی یک محله، مایه برکت و خیر است. این نقل ما نیست؛ صحبت همه کسانی است که نمیخواهند مصاحبت حاجی را از دست بدهند.
دستمان روی زنگ دری مینشیند که نام هیئت «منتظران مهدی (عج)» بر آن نشسته است. حاجمحمدرضا غلامی، خودش در را باز میکند. خانه کوچک و نقلیشان دو طبقه است. اهالی برایمان تعریف کردهاند همه بچههیئتیها از همین چند وجب جا، نوحهخوان مراسم امامحسین (ع) شدهاند، ازبس حاجی روی گشاده و خلق خوش دارد. هنوز ننشسته، سینی چایبهدست مقابلمان ایستاده است.
حاجی انگار به سنوسالش، حساس است. از گفتن آن طفره میرود، اما تعریف میکند: پسرم چهلودوساله است. همیشه دوست داشتم عاشق و محب امامعلی (ع) و امامحسین (ع) بزرگ شود و از همان دوسهسالگی دستش را میگرفتم و میبردم هیئت و روضه. بزرگتر که شد، عاشق این خاندان شده بود.
دوازدهسیزدهساله بود که خودش میرفت دنبال بچههای دیگر و جمعشان میکرد و مراسم میگرفتند. مراسم، خانهبهخانه میچرخید. من گاهی همراهیاش میکردم و غالبا از دور هوایش را داشتم و لذتش را میبردم که پسرم امامحسینی بزرگ میشود.
اما ماجرای پا گرفتن هیئت منتظران مهدی (عج) در خانه حاجی، برمیگردد به روزی که نوجوانهای محله جایی برای برگزاری مراسمشان نداشتند و نگران بودند که چه کنند. حاجی میگوید: نمیدانم چرا تا آن روز به ذهنم نرسیده بود که خانه خودمان برای برگزاری مراسم، بهتر از هرجای دیگری است.
پیشنهادش را دادم و بچهها قبول کردند و آمدند خانه ما و ماندگار شدند. بزرگ شدند. عروسی کردند. بچهدار شدند، اما هنوز که هنوز است، قرار چهارشنبههایشان برقرار است. غیر از آن هروقت دلشان از جایی بگیرد و حرفی داشته باشند، یکراست میآیند سراغ خانه ما. من هم مثل پسرم دوستشان دارم. یک چای که خرجی ندارد! آنها حرف میزنند و من اگر بتوانم، راهنماییشان میکنم و اگر نتوانم، هم همین اندازه که به حرفهایشان گوش میدهم، حالشان خوب میشود.
حاجمحمدرضا، کارگر نانوایی بوده است و به قول خودش، مال و مکنتی ندارد و آبرو و احترام و عزت، نتیجه لطف ائمه به او و خانوادهاش است. تعریف میکند: بعد از آن، هرهفته تعداد هیئتیها زیاد و زیادتر شد. کمکم خانوادههایشان هم میآمدند. عیال هم مثل خودم عاشق این برنامههاست. چهارشنبه صبح که میشود، به فکر شب است.
پذیرایی گاه شامل نان و پنیر و سبزی است و یک کوکوی ساده و گاه شامل عدسپلو و... دعا و برنامه روضهخوانی که تمام شد، سفره کوچکی هم پهن میکنیم. البته همه با هم بانی میشوند و سهم خودشان را میدهند و اسمش به نام خانه ما تمام میشود.