۱۳ ماه رجب، زادروز ولادت حضرت علی (ع)، روز پدر و مرد، نامگذاری شده است. مردان و پدرانی که با کار و تلاش شبانه روزی، هدفی جز فراهمکردن وسایل آرامش و آسایش خانواده و فرزندان خود ندارند، شایسته چنین افتخاری هستند؛ پدرانی که سالهاست بیمحبتیها و سختیهای روزگار را در سایه همت مردانه خود پنهان کرده و دم برنیاوردهاند.
مردانی نیز هستند که در نبود همسر، درکنار انجام وظایف پدرانه با محبتی مادرانه، فرزندان خود را تربیت کرده و بهخوبی از عهده این کار برآمدهاند. احمد فتوتی، یکی از این پدران دلسوز و فداکار است که بعداز فوت همسرش به او قول میدهد که نگهداری و مراقبت از فرزندانش را برعهده گیرد و آنها را به سروسامان برساند.
احمد فتوتی، متولد سال ۱۳۵۱ (خیابان ضد) مشهد است. او که با عشق، همسرش را انتخاب کرده، از فداکاری و عشق همسرش در زندگی میگوید: همسرم اهل شمال بود. برای اولینبار که او را دیدم، شیفته مرام و معرفتش شدم. هنوز ۲۱ سالم تمام نشده بود که با اصرار من به خواستگاری رفتیم.
او هم راضی شد، اما وضعیت مالی هردویمان بد بود. نه خانواده او پولی برای خرید جهیزیه و عروسی داشتند و نه من، کار و پول درست و حسابی داشتم. بااینحال به وصلت هم درآمدیم و با یک مهمانی جمعوجور به خانه خودمان رفتیم.
چون کرایه خانه در شهر بالا بود و من نیز بهتازگی سر کاری در شهرک صنعتی رفته بودم، خانهای در محله فردوسی کرایه کردیم. خانه کوچک ما بدون یخچال، تلویزیون و... تقریبا خالی به نظر میرسید؛ به همین دلیل از همسرم خجالت میکشیدم. از آن سو هم حقوقی که میگرفتم، کفاف مخارج زندگی و کرایه خانه را نمیداد.
همسرم متوجه رنجی که میکشیدم، شده بود. یک شب که به خانه آمدم، به من گفت: اگر ناراحت نمیشوی از فردا بروم سر کار تا کمکهزینهای برای خانواده داشته باشیم. ابتدا با شنیدن این حرف ناراحت شدم و مخالفت کردم، اما سرانجام با اصرار همسرم موافقت کردم.
بعد از آن، او همراه با دیگر زنان محله در کارهای کشاورزی (میوهچینی) شرکت میکرد. کارکردن در تابستانهای گرم مشهد برای یک نوعروس شمالی طاقتفرسا و بسیار سخت بود؛ بااینحال همسرم بهدلیل کمکی که به من میکرد، راضی و خوشحال بود. کمکم موفق به خرید برخی وسایل خانه شدیم و با تولد اولین فرزندم، شیرینی زندگیمان کامل شد.
کانون خانوادگی احمد فتوتی با تولد دو دختر و یک پسر روزبهروز گرمتر میشود. آنها با مهربانی و عطوفت درکنار یکدیگر، سختیها را تحمل میکنند. با بزرگشدن بچهها، نیازهای عاطفی و مادی آنها نیز افزایش پیدا کرد.
از طرف دیگر، چون همسرم بیرون از خانه کار میکرد، فرصت زیادی برای رسیدگی به بچهها نداشت؛ به همین دلیل برخلاف سایر پدرها ارتباط عاطفی خوبی با فرزندانم پیدا کرده بودم و بااینکه دو فرزند بزرگم دختر هستند، هر زمان که دچار مشکل و نگرانی میشدند، با خیال راحت موضوع را با من و مادرشان مطرح میکردند.
یک سال، چند روز مانده به عید نوروز، بچهها از من خواستند که برای خرید لباس و دیگر مایحتاج عید به شهر برویم، اما چون وضعیت اقتصادی خوبی نداشتیم، به آنها گفتم که امسال نمیتوانیم چیزی بخریم. بچهها بهراحتی موضوع را درک کردند.
بهسراغ لباسهای قدیمی رفتند و با شستن همان لباسهای کهنه به استقبال سال نو رفتیم. این ارتباط خوب و مهربانی را همسرم نیز رعایت میکرد و هیچوقت از من چیزی که در توانم نبود، نمیخواست. یک سال چند روز مانده به روز بزرگداشت زن به همسرم گفتم: جوراب هدیه ویژه روز مرد است، اما من میخواهم این رسم را بشکنم و روز زن، یک جفت جوراب هدیه بدهم. ه
مسرم لبخندی زد و گفت: هیچ چیزی هم که ندهی، دوستت دارم. چندروز بعد که روز زن بود، یک جفت جورابی را که خریده بودم، به او هدیه دادم و او نیز با خوشحالی پذیرفت.
زندگی خانواده فتوتی با مرگ ناگهانی مادر خانواده دچار تلخی میشود، اما پس از این واقعه، احمد فتوتی پای قولی که به همسرش داده میماند و با مهربانی مادرانه، تربیت فرزندانش را برعهده میگیرد. نشانههای جدی بیماری همسرم (سرطان) بیشتر از یک ماه طول نکشید.
اگرچه قبل از آن همسرم احساس درد خفیفی در ناحیه شکم داشت، اما دکترها بیماریاش را تشخیص نداده بودند تا اینکه یک ماه قبل از فوتش، دچار درد شدیدی شد. دکترها بعد از معالجه و آزمایشهای متعدد اعلام کردند که بیماری سرطان است. به دکترهای زیادی مراجعه کردم. چند روز که گذشت، بیماری همسرم بدتر شد.
او را به بیمارستان بردم. بعد از اینکه کارهای پذیرشش را انجام دادم، به دیدن همسرم که روی تخت خوابیده بود رفتم. در همان وضعیت از من پرسید: هزینه بیمارستان چقدر شد؟ گفتم: شبی ۶۵۰ هزار تومان. با شنیدن این حرف از روی تخت پایین آمد و با اصرار زیاد، از من خواست که به بیمارستان ارزانتری برویم.
هرچه اصرار کردم فایدهای نداشت. همان روز او را به بیمارستان دیگری بردم. سه شب آنجا بود و درست در همان شبی که تولد من بود و بچهها خانه را برای تولدم تزیین کرده بودند، خبر دادند که همسرم دچار مرگ مغزی شده است. برای آنکه بچهها نفهمند، بهآرامی از خانه بیرون آمدم.
دختر بزرگم گفت: میروی مادر را به خانه بیاوری؟ با تلخی گفتم: شاید آوردمش. بعدازظهر همان روز و در شبی که قرار بود جشن تولد برایم بگیرند، بچهها متوجه فوت مادرشان شدند و همگی سیاه پوشیدند.
احمد فتوتی بعداز مرگ همسرش، همانطورکه به همسرش قول داده بود، مراقبت و نگهداری از فرزندانش را برعهده میگیرد. در حال حاضر، یکی از فرزندان او دانشجو و دو فرزند دیگرش محصل هستند.
در لحظه مرگ، همسرم از من خواست که مراقب فرزندانمان باشم و آنها را تنها نگذارم. من نیز تمام تلاش خود را به کار بردم و تاجاییکه توانستم با مهربانی از آنها مراقبت کردم. زمانیکه فرزند کوچکم که پسری دهساله است، نیمههای شب به یاد مادرش بلند میشد و با صدای بلند شروع به گریه میکرد، کنارش مینشستم و با او صحبت و آرامش میکردم.
با دخترها نیز ارتباط خوبی دارم و تاجاییکه توانستهام، نیازهای آنها را برطرف کردهام. خوشبختانه آنها نیز راضی هستند. دختر بزرگم را به دانشگاه فرستادم. دختر دیگرم دیپلم گرفته و پسرم نیز مشغول تحصیل است و از این نظر خیلی خوشحالم.
بعداز گذشت چندسال، برخی اقوام و حتی دختر بزرگم از من خواست که ازدواج کنم و به فکر خودم باشم، اما نه میتوانم عشق همسرم را فراموش کنم و نه قولی را که به او دادم. تا فرزندانم را به سروسامان نرسانم، ازدواج نخواهم کرد.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۴ فروردین ۹۶ در شماره ۱۸۵ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.