قدم به حیاط که میگذارد، غوغایی بین دانشآموزان برپا میشود و همه دور او حلقه میزنند. خود را به او نزدیک میکنند و او دست نوازش و مهربانی بر سر تکتکشان میکشد و با همه بچهها خوشوبش میکند.
او نهتنها برایشان مکانی بنا کرده که در آن به تحصیل مشغول شوند، بلکه مانند مادری مهربان هر آنچه خواستهاند تهیه کرده است. از جهیزیه گرفته تا خرج دانشگاه و مایحتاجشان را.
«فروردین طاهباز»، با چندین میلیارد تومان هزینه و به یاد همسر مرحومش مجتمع فرهنگیآموزشی دکتر مصطفی نراقی را شامل ۳ مدرسه دبستان، دبیرستان (دوره اول) و هنرستان کارودانش در حر ۷۶ در مساحت ۱۰ هزار مترمربع ساخته است. مدارسی که مجهزتر از بسیاری دانشگاههاست.
در یک نیمروز پاییزی که قرار بود با اصغری، مدیر مدرسه، درباره این مدارس و خدمات دکتر طاهباز گفتوگویی کنیم این خیّر مدرسهساز هم از قضا برای پیگیری امور مدرسه به مشهد آمده بود و درنتیجه با او درباره نیت خیرخواهانهاش گفتگو کردیم.
داخل حر ۷۶ که میشوی بعد از چند خانه کوچک که به چشم در این منطقه آشناست، ناگهان با ساختمانی آجری روبهرو میشوی که توقع آن را در این منطقه نداری. ساختمانی نوساز و بیشتر شبیه ورودی یک دانشگاه.
بر سر در ورودی، بالاتر از نام مدارس؛ نام مجتمع فرهنگیآموزشی دکتر مصطفی نراقی نوشته شده کسی که بهواسطه همسرش ۳ مدرسه در این منطقه ساخته است.
دبستان دخترانه فروردین طاهباز، دبیرستان دخترانه باقر طاهباز و هنرستان کار و دانش دخترانه ربابه طاهباز. هر ۳ مدرسه هم دخترانهاند و با تمام امکانات بدون هیچ قید و شرطی در اختیار دانشآموزان این منطقه.
از ورودی هنرستان وارد فضای مدرسهها میشویم. حال و هوای مدرسه تازه است و بوی نوبودن و تازگی میدهد. هرچند مدارس با فنس از هم جدا شدهاند، ولی همه پیوسته و در ارتباط با هم و پشت سر هم هستند. دبستان، دوره اول دبیرستان یا همان راهنمایی قدیم و هنرستان.
این ترتیب هم از تفکرات خاص خیّر بوده است که به آن هم در ادامه اشاره خواهیم کرد. در اولین گام با خانم اصغری که چندین سال است در این مجموعه حضور دارد و حدود ۳ سال است که مسئولیت مجتمع را برعهده دارد، همصحبت میشویم.
او درباره این مدارس میگوید: این هنرستان در سال ۱۳۷۷ توسط خانم دکتر فروردین طاهباز به نام مادر محرومشان، ربابه طاهباز، اهدا شد و دوباره در سال ۱۳۸۴ توسط ایشان بازسازی و طبقه دوم آن ساخته شد.
در ابتدا فقط همین هنرستان ساخته شد تا اینکه سال گذشته ایشان تصمیم گرفتند دبستان و دبیرستان دوره اول را هم راهاندازی کنند که در مهر امسال این ۲ مدرسه افتتاح شد.
تصمیم ایشان هم نشئت گرفته از یک اتفاق بود که بهتر است آن را از زبان خودشان بشنوید، ولی در کل دلیلش این بود که از رفتوآمد عصر و ۲ شیفتبودن بچهها چندان راضی نبودند و این مدارس را ساختند تا بچهها در هوای سرد و تاریکی دم غروب بیرون نباشند.
تمام کارها زیر نظر بنیاد خیریه دکتر نراقی انجام میشود که همسر مرحوم خانم دکتر بودهاند و بنیاد کاملا خانوادگی است و فرزندانشان در این بنیاد به همراه نوهها مشارکت دارند.
بهطورکلی تمام کارهایی که در این مدارس انجام میشود با مدیریت خود خانم دکتر است. ایشان باوجوداینکه ساکن مشهد نیستند در هوای سرد و گرم و در هر شرایطی برای رسیدگی به امور مدارس اینجا میآیند و کارها را از نزدیک پیگیری میکنند.
ما در این ۳ مدرسه و ۲ مدرسه گرجستانی و شیخ توسی، همجوار پسرانه سعی میکنیم خدماتی را در اختیار بچهها قرار دهیم. بهعنوان مثال هر روز بچههای هر ۵ مدرسه صبحانه صرف میکنند که این صبحانه در روزهای هفته متفاوت است و بیشتر سعی کردهایم که غذای گرم و مقوی مانند سوپ، آش، حلواشکری، ماکارونی، نان و پنیر و از این دست غذاها توزیع کنیم.
علاوهبراین ما در مجموعه ۳ نفر آشپز داریم که ضمن آمادهکردن صبحانه برای مدارس پسرانه که در شیفت عصر هم هستند، ناهار آماده میکنند. روزانه ۲۵۰۰ نفر دانشآموز دختر و پسر صبحانه و فقط در مدارس پسرها ناهار توزیع میشود که تعداد دانشآموزان پسر مدرسه شیخ توسی ۱۰۰۰ نفر و مدرسه گرجستانی ۵۶۰ نفر در ۲ شیفت هستند.
تعداد دانشآموزان مدارس دخترانه نیز به تفکیک در دبستان ۴۱۰ نفر، در دبیرستان ۳۳۹ نفر و در هنرستان ۱۵۰ نفر هستند.
با این ساختار جدید و مدارس تازهساختهشده بچهها از دبستان تا آخر دوره دبیرستان میتوانند در مدارس تحت حمایت خانم دکتر باقی بمانند. البته این حمایتها را فقط مالی نباید دید بلکه در حوزه تربیتی و آموزشی مدارس ما زبانزد هستند و با این کیفیت مدرسهای در سطح کشور کم است.
حتی مدارس غیردولتی هم چنین فضایی برای دانشآموزان ندارند. ورود دانشآموزان نیز به این مدارس بدون هیچ شرط و شروطی انجام میشود و بستری مناسب برای آموزش بدون دغدغه برای آنها فراهم است.
یکی دیگر از خدمات این مدارس که توسط خانم طاهباز حمایت میشود تهیه لباس و سبدهای غذایی برای بچههاست که در سال ۴ بار این سبد غذایی بین دانشآموزان توزیع میشود. لباس گرم و کلاه و دستکش نیز به بچهها داده میشود که البته اینها شامل مدارس پسرانه همجوار نیز میشود.
ناگفته نماند که امسال ما شرط معدل بیشتر از ۱۷ را برای مدارس پسرانه بهمنظور حمایت گذاشتهایم، ولی قبل از این شرطی نبود.
تأمین وسایل لازم بچهها مانند رایانه و چرخخیاطی را هم خانم دکتر انجام میدهند و باتوجه به اینکه ما رشتههایی مانند گرافیک، رایانه، خیاطی و کشت گیاهان دارویی را در هنرستان داریم.
تمام تجهیزات را تأمین میکنند و به انتظار کمکهای آموزش و پرورش نیستند و حتی از نظر هوشمندسازی برای هر ۳ مدرسه بهترین امکانات را فراهم کردهاند.
البته در گذشته رشتههایی مانند مددیاری سالمندان، هتلداری، طراحی بستهبندی و پرورش قارچ را هم در هنرستان داشتیم و اکنون هم هنوز یک فضای گلخانهای داریم که امسال بچهها در آن زعفران کاشتهاند که به ثمر هم نشسته است.
ما در این هنرستان رتبههای برتری مانند رتبه اول کشوری در صنایع دستی، رتبه اول در گلابتوندوزی و مقامهای استانی در پتهدوزی داریم.
همچنین در ناحیه در مسابقات ورزشی مقام دوم را کسب کردهایم. البته بهتازگی با ساخت مدارس یک سوله ورزشی هم در کنار مجموعه برای بچهها ساخته شد که به رشد ورزش ما خیلی کمک کرد.
در کنار این، چون بچهها در حوزه هنرهای دستی توانمند هستند یک نمایشگاه دائمی در محوطه سالن مدرسه از دستدوختههای آنها داریم و هر سال در هفته مشاغل یک بازارچه در فضای بنیاد خیریه که در کنار مدرسه است ایجاد میشود تا بچهها بتوانند کارهایشان را بفروشند.
از دیگر پشتیبانیهایی که در این مدرسه در نظر گرفته شدهاست این است که به دخترهایی که از مدارس ما به دانشگاههای دولتی میروند هزینههای دانشگاه داده میشود و بچههایی که ازدواج میکنند جهیزیه دریافت میکنند.
حتی جالب است که خانم دکتر یک لباس عروس را که مربوط به یکی از خانمهای اعیان و فوقالعاده قیمتی و گران بوده و هدیه داده است، اینجا در مدرسه گذاشتهاند و رایگان به دخترهایی که میخواهند ازدواج کنند کرایه میدهیم.
صحبتهایم با خانم اصغری که تمام میشود با خبر میشوم خانم دکتر طاهباز برای بازدید از مدارس و صحبت با معلمها بهطور سرزده به مدرسه همجوار آمدهاند.
خانم اصغری میگوید تلاشی برای مصاحبه با ایشان نکنم چرا که راضی به مصاحبه نمیشوند، اما شانسم را امتحان میکنم. مدیر مجموعه معرفیام میکند و هنوز حرفش تمام نشده است به خانم دکتر میگویم که فقط چند دقیقه بیشتر وقتش را نمیگیرم.
نگاهی به من میکند و با چهرهای مهربان عذرخواهی میکند که جلسهای مهم دارد، اما وعده میدهد که اگر صبر کنم بعد از جلسه صحبت خواهد کرد البته با این شرط که هیچ آماری از میزان مخارج چندین میلیاردی او در مجموعه نیاورم.
جلسه تمام میشود و با بانوی مهربان مدرسهساز که در هشتمین دهه از زندگی خود است گفتگو میکنیم: «اینکه میگویید چرا کمک میکنم و اصلا چرا اهل این برنامهها هستم بهدلیل این است که ذات من اینگونه است و نمیتوانم به گونه دیگری رفتار کنم. تی در خانه خودم هم همینطور هستم و هرچه خودم میخورم همان را هم کارگرم باید بخورد و هیچ تفاوتی قائل نمیشوم.»
حتی جالب است که مادرم تعریف میکرد در زمان قدیم که بارها را با شتر میآوردهاند و خانه ما از خانههای قدیمی و بزرگ بود که سردرهای بزرگ داشت، یک روز که هوا هم خیلی سرد بوده من برای دیدن شترها رفته بودم، وقتی دیدم در آن هوای سرد پاهایشان برهنه است به آقایی که آنجا بوده گفته بودم که اینها چرا کفش ندارند.
او هم گفته که کفشهای خودت را بده و من هم دادهام و بعد با پای برهنه و گریهکنان برگشتهام پیش مادرم. از همان اول ذاتم این بوده است که اول دیگری و بعد خودم. حتی اینجا (خیابان حر) هم که آمدیم توی گل بودیم و همه میگفتند چرا میخواهی اینجا بیایی.
ما من منظورم و هدفم این بود که به مناطق محروم بیایم و این را ثابت کنم که از این مناطق هم میتوان بچههایی ویژه بیرون آورد. میخواهم همه در سطح ایران بدانند در منطقه محروم هم میشود مدرسه ساخت و بچهها را پرورش داد.
هدفم من این بوده است که همه بدانند که در مناطق محروم هم استعداد هست و اکنون با ساخت این ۳ مدرسه در آینده همه چیز مشخص خواهد شد و ثمر خواهد داد.
برای رسیدن به این ثمر و نتیجه، تمام تلاشم را میکنم و حتی باوجوداینکه در تهران زندگی میکنم در موقعیتهای مختلف به مدارس سر میزنم و با معلمها صحبت میکنم.
اکنون هم آمدم به آنها گفتم که هرچه در توان دارند برای آموزش بچهها بگذارند و امتحان زیاد بگیرند تا نتیجه حاصل شود. خودم هم آخر ترم میآیم و از بچهها امتحان میگیرم تا نتیجه را ببینم. تمام تلاشم را میکنم تا دیگر نگویند این منطقه بد است.
خودم مشهدی هستم و تا بیستسالگی که ازدواج کردم و رفتم تهران در همین شهر زندگی میکردم. اکنون ۲۱ سال است که همسرم فوت کرده و ما خانوادگی با همراهی پسرم، دخترم، عروسم و نوههایم بنیاد خیریهای خانوادگی با نام شوهرم دکتر مصطفی نراقی داریم و فعالیتهای خیریه انجام میدهیم.
در ارتباط با این ۳ مدرسه هم من هیچ نیتی برای ساخت ۲ مدرسه دیگر نداشتم و درباره هنرستان سختی زیاد کشیده بودم و مسائل زیادی وجود داشت مثل اینکه معلمها به این منطقه نمیآمدند و میگفتند منطقه خوبی نیست.
مدارس و مراکز دیگری در تهران راهاندازی کرده بودیم، ولی در مشهد نه. یک روز عصر برای بازدید از مدرسههای کناری آمدم و دیدم که بچهها در هوای سرد زمستان و در گرگ و میش باید به خانه بروند.
پرسیدم چرا در یک شیفت نمیآیند؟ گفتند مدرسه نداریم و همانجا به من پیشنهاد دادند که چرا مدرسه نمیسازم و کاری برای بچهها نمیکنم. کمی فکر کردم و این بچهها را با نوه خودم مقایسه کردم. با خودم گفتم اکنون نوه من با فاصله ۴ تا خانه وقتی میخواهد از خانه من به خانه خودشان برود اجازه نمیدهم تنهایی برود و نگران هستم. حالا این بچهها چه میکشند که در این شرایط و در این هوا باید بروند خانه.
برای همین دبستان و دبیرستان را برای دخترها ساختم تا دیگر اذیت نشوند.
البته در مسیر ساخت این مدارس و در هماهنگیها اذیتهای زیادی شدم، حتی در روز افتتاحیه ویلچرنشین شدم، ولی چون ایدهام این بود پای کار ایستادم و میخواهم همینها را به ثمر برسانم.
بهدلیل علاقهای که به پدر و مادرم داشتم اسم مدارس را به نام آنها گذاشتم. این هنرستان هم که به نام مادرم است و هر وقت میخواهم بیایم اینجا میگویم که میخواهم بروم خانه مامانم.
اینجا مدرسه مامانم است و دبستان هم به نام خودم هست. این کارهایی که انجام دادهام از روی چشم و همچشمی یا تبلیغات و نمایشی و حتی برای سوءاستفاده نبوده و فقط به خاطر همان هدفی است که مدنظرم هست.
خاطره از بچهها زیاد دارم، ولی احساس میکنم بچههای دبستانی بامحبتتر هستند و با احساس خاصی دست من را میگیرند و فشار میدهند حتی چند وقت پیش یکی از بچههای کلاس چهارمی برایم نامه جالبی نوشته بود که دقیقا عین متن خاطرم نیست، ولی در نوشتهاش با این مضمون آورده بود که تو نور خدا را در دل ما تاباندی.
این حرفش برایم خیلی جالب بود. بچهها درک میکنند محبت را و به من احساس دارند که من این احساس آنها را میفهمم. آنها غالبا برایم نامه مینویسند و زمانهایی که برای بازدید میآیم دورم جمع میشوند و حرفهایشان را میگویند. این رفتارها و احساسهای بچهها برایم ارزشمند است.
کمکم وقت گفتوگوی ما تمام میشود و دکتر طاهباز باید به جلسه با معلمهای دبیرستان برود. جلسهای که در آن قرار است به معلمها بگوید هرچه در توان دارند برای آموزش بچهها بگذارند. همراه با او راهی حیاط مدرسه میشویم. دستهای دیگر از دختربچههای دبستانی از پشت فنسها سرک میکشند.
کمکم خود را به او میرسانند و او با ذوق تکتک آنها را میبوسد و حالشان را میپرسد. بچهها هم که به آغوشی مادرانه رسیدهاند غرق در محبت او میشوند و من نیز تماشاچی محبتی هستم که این بانو با تمام داشتههایش بیدریغ میبخشد.
* این گزارش دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷ در شماره ۳۱۵ شهرارامحله منطقه ۶ چاپ شده است.