کمترفردی در جامعه پزشکی هست که نصرت لطفی، نخستین بانوی متخصص کودکان در مشهد را نشناسد. پزشک هشتادوپنجساله بیرجندی ساکن محله کوثر که بیش از شصتسال از سرنوشتش، با سختیهای رسیدگی به بیماران و سلامت مردم گره خورده است.
برای او همهچیز از یک روز گرم تابستانی در مرداد سال۳۶ شروع شد، روزی که نصرتبانو به خانه عمویش در مشهد آمده بود تا در کنکور پزشکی دانشگاه فردوسی شرکت کند. عصر همان روز قرار بود نام قبولشدگان را اعلام کنند.
مهدی لطفی، پسرعموی نصرتخانم، پیژامه بهپا و با دوچرخه به دانشگاه رفت تا سر و گوشی آب بدهد؛ نام سینفر روی یک کاغذ کاهی که پشت پنجره دانشکده پزشکی نصب شده بود، خودنمایی میکرد، ۲۹مرد و یک زن! آن یک زن نصرتخانم بود که از قضا رتبه اول را آورده بود. او تحصیلاتش را تا دوره تخصص ادامه داد و پشتکارش سبب شد که عنوان «اولین پزشک زن متخصص اطفال در مشهد» بعدها کنار نامش بنشیند.
او بعد از حدود نیمقرن طبابت، در سال۱۳۸۰ درخواست بازنشستگی کرد و از آن سال به بعد در مطبش به بیماران خدمت میکند، حتی همین حالا و در این سن و سال. میگوید من برای خدمت به مردم آفریده شدهام.
تأسیس بخش نوزادان نارس بیمارستان امامرضا (ع) در سال ۱۳۵۲، افتتاح اولین پایگاه تعویض خون در دانشگاه علوم پزشکی به سال ۱۳۵۲، بنیانگذاری انجمن متخصصین کودکان در مشهد به سال ۱۳۶۳، ریاست انجمن متخصصین کودکان ایران، برگزاری اولین کنگره بینالمللی کودکان ایران در سال۱۳۴۷، تأسیس مرکز مشاوره ژنتیک در بیمارستان قائم (عج)، مؤسس و مدیرمسئول فصلنامه متخصصین کودکان که اولین شماره آن دراسفند۸۳ به چاپ رسید، تألیف سه کتاب به نامهای «واکسیناسیون در کودکان»، «ژنتیک بالینی در پزشکی» و «نوزادان نارس» ازجمله فعالیتهای لطفی در سالهای طبابت است.
کسب علم و دانش و تربیت خانوادگی برای پدر و مادر نصرتخانم اهمیت بسیاری داشت. پدرش، حسنآقا، و مادرش، قمر معاونی، از خانوادههای شناختهشده بیرجند بودند که یکی سیکل داشت و دیگری دیپلم. حسنآقا بهخاطر تسلطی که به زبان انگلیسی و فرانسوی داشت و با همان مدرک دیپلم، در سال ۱۳۰۷ بهعنوان رئیس اولین بانک ملی شهر بیرجند انتخاب شد.
او برایمان از دوران کودکی و تصمیمش برای آینده اینچنین تعریف میکند: اولین جرقههای پزشکشدنم در همان دوران کودکی زده شد. دو برادر بزرگتر داشتم به نامهای ناصر و مسعود که در کودکی بهدلیل ابتلا به بیماری حصبه فوت کردند.
آنزمان در بیرجند پزشک حاذقی نداشتیم؛ یک دکتر روس بود و یک دکتر انگلیسی که طبابتشان چنگی به دل نمیزد. ازطرفی هنوز علم پزشکی اینقدر پیشرفت نکرده بود که بیماریها به کمک واکسن درمان شوند. همین انگیزهای برای پزشکشدن من شد.
راستش فوت برادرم تأثیر بسیاری روی اعضای خانواده ازجمله مادرم گذاشت. او خودش عاشق درسخواندن و معلمی بود، اما بهخاطر قانون عجیبی که از رفتن زنان متأهل به دبیرستان جلوگیری میکرد، نتوانست بیشتر از ششکلاس درس بخواند و این آرزو همیشه بر دلش ماند.
برای همین همواره به من تأکید میکرد که «درست را بخوان و دکتر بشو تا کودکی به خاطر بیماری فوت نکند و خانوادهای در عزای فرزندش غمگین نشود.» در تمام طول تحصیل، حرف مادرم مانند زنگ در گوشم صدا میکرد که با درسخواندن و دکترشدن میتوانم جان کودکان دیگر را نجات دهم تا مانند برادرانم در کودکی فوت نکنند.
نصرت لطفی در بیرجند متولد شد. دوره اول و دوم ابتدایی را در مدرسه ایراندخت زاهدان سپری کرد، سپس برای ادامه تحصیل راهی دبیرستان نوربخش تهران شد. او بعداز طیکردن دوران متوسطه به مشهد آمد و در رشته پزشکی دانشگاه فردوسی مشغول تحصیل شد. او بلافاصله پساز فارغالتحصیلی بهعنوان آسیستان (کارورز بالینی) دانشگاه علوم پزشکی مشهد انتخاب شد؛ یعنی هم باید درس میداد و هم درس یاد میگرفت.
پزشکان حاذقی مانند دکتر علیرضا اعتمادی، دکتر فرید فخاری، دکتر حسین واحد، دکتر رضا فریدحسینی، دکتر رضا رجبیان و... تحت تعلیم و آگاهی و علم پزشکی نصرت لطفی در آن سالها آموزش دیدند که امروز هرکدامشان در شاخهای از علم پزشکی تبحر دارند و جان هزاران بیمار را نجات میدهند.
لطفی میگوید: در سال ۱۳۴۴ آسیستان اطفال شدم و از وجود استادانی مانند دکتر محمدتقی صراف (استادیار بخش اطفال) و دکتر هدایت یغمایی بهره میبردم. بخش اطفال بیمارستان امامرضا (ع) در ابتدا ۲۵ تخت داشت که کودکانی با انواع بیماریها در رده سنی نوزاد تا چهاردهسال درآن بستری میشد. واقعا کار سختی داشتیم.
در آن سالها همراه با ازدیاد جمعیت کودکان، انواع عفونتها و بیماریهای عفونی اطفال نیز افزایش پیدا کرده بود وکودکان بسیاری به درمان و بستری نیاز داشتند. با این حال ما با دل و جان کار میکردیم. از نظر امکانات کاملا دستمان خالی بود. یادم میآید آن سالها با یک میکروسکوپ کوچک در بیمارستان امامرضا (ع) آزمایش ادرار را برای بچهها انجام میدادیم.
اولین پزشک زن متخصص اطفال در مشهد، علاوهبر دانش، خصوصیت دیگری هم داشت و آن خلاقیت بود. بین سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۷ بیماری زردی بین نوزادان تازهمتولدشده مشهدی شیوع فراوانی داشت و همین موضوع، توجه نصرت لطفی را به خودش جلب کرد.
آن موقعها خبری از دستگاه فوتوتراپی (نوردرمانی) نبود و لطفی با ساخت یک دستگاه ساده، کمک بسیاری به درمان بیماری زردی نوزادان کرد؛ «یک نجار آوردم بیمارستان و با یک تخت چرخدار و هشت لامپ مهتابی که برابر یک لامپ فوتوتراپی بود، دستگاهی درست کردیم که بچههای مبتلا به زردی را درمان میکرد. برای این کار، چشم کودکانی را که دچار بیماری زردی بودند، میبستم و بهجز پوشک، بقیه لباسها را از تن آنها خارج میکردم.
هر نوزاد بسته به درجه بیماری، بین یک تا دو ساعت همراه چرخش متمادی روی تخت خوابانده میشد. نتیجه مثبت این روند در آن سالها، تحولی در درمان بیماری زردی ایجاد کرد و باعث خوشحالی من و همکارانم در بخش کودکان بیمارستان امامرضا (ع) شد.»
خاک مشهد برای نصرتخانم دامن گیر بودهاست. او از سال ۱۳۳۶ که به این شهر آمد، دیگر هیچگاه مشهد را ترک نکرده است، حتی وقتی سال۴۸ یک فرصت مطالعاتی بینظیر نصیبش میشود و برای ادامه تحصیل در رشته ژنتیک به کشور آمریکا میرود. او آن سالها در دانشگاه جان هاپکینز شهر بالتیمور درس میخواند و هر ماه ششصددلار از دولت آمریکا حقوق میگرفت.
لطفی بیان میکند: سال۴۸ بود که در آزمون ادامه تحصیل در خارج از کشور قبول شدم. به آمریکا رفتم تا روشهای تشخیص بیماریهای فنیل کتونوری و عقبماندگی و سندرم داون را پیدا کنم. در آن زمان کودکان مبتلا به این بیماریها زیاد بودند؛ من هم عاشق بچهها بودم و دوست داشتم برای درمان آنها راهی پیدا کنم.
بههمیندلیل در برگه آزمونم نوشتم که دوست دارم تحقیق کنم و علت عقبماندگی ذهنی بچهها را پیدا کنم تا جلو مرگشان را بگیرم. دقیقا به این دلیل بود که راهی آمریکا شدم؛ دنبال زندگی و رفاه بیشتر نبودم. بههمیندلیل سال۵۰ به کشورم بازگشتم و در بخش اطفال بیمارستان قائم (عج) مشغول به کار شدم.
نصرت لطفی هرجا که فرصت مطالعاتی به پستش میخورد، به نفع کودکان شهرش از آن استفاده میکرد. او در سال۱۳۵۲ به مدت دوماه در دانشگاه اولم آلمان دوره نوزادان و شیرخواران را سپری کرد و همان سال برای نخستینبار فرایند پیچیده «تعویض خون کودک» را برای بچههای مبتلا به زردی نوزادی در بیمارستان قائم (عج) انجام داد.
میگوید: سال۵۴ با هزینه شخصی خودم دوره نوزادان نارس را در «همراسمیت هاسپیتال» لندن سپری کردم. در بازگشت از انگلستان یک اتاق با دوازدهدستگاه انکوباتور درست کردم که بچههای نارس را در آن نگهداری میکردند و مانعاز مرگ نوزادان میشدند. این هم شد اولین بخش مراقبتهای ویژه نوزادان شهر مشهد که در بیمارستان قائم (عج) افتتاح کردیم و خودم درچندسال اول ریاستش را برعهده داشتم.
نصرت لطفی معتقد است که اگر قرار بود در دوران تخصص، رشتهای بهجز اطفال را دنبال کند، حتما دکتر متخصص زنان میشد؛ مهمترین علتش را هم زنبودن خودش میداند. بههمیندلیل در دوران اَنتِرنی (کارورزی پزشکی عمومی) در بخش زنان نیز فعالیت داشته است. دانشگاه علوم پزشکی در آن سالها به همه کارورزها میگوید که اگر بتوانند ۳۵زن باردار را برای زایمان در بیمارستان متقاعد کنند، دو نمره، به نمره کارآموزیشان اضافه میشود.
نصرتخانم میخندد و میگوید: اوایل دهه۴۰ زنان باردار بیشتر به قابلهها اعتماد داشتند تا پزشکان متخصص زنان و زایمان! باید ۳۵ زن باردار را متقاعد میکردم که در بیمارستان وضع حمل کنند. هر روز کارم این بود که چادر سر کنم و بروم حرم امامرضا (ع).
آنجا کلی میچرخیدم و زنان باردار را پیدا میکردم؛ بعدش هم به آنها درباره محسنات زایمان در بیمارستان میگفتم. آنقدر به آنها میگفتم تا موفق میشدم برخی را به حضور در بیمارستان مجاب کنم؛ البته گاهی هم مرغ آنها یک پا داشت و هرچه زیر گوش زنان حامله حرف میزدم، فایدهای نداشت که نداشت.
لطفی طی دو سال انترنی، ۲۳۰زن باردار را برای زایمان به بیمارستان برد و برای این کار همیشه به خودش افتخار میکند؛ البته دانشگاه هم سر حرفش ماند و دو نمره کارآموزی را به او دادند.
نصرتخانم هفتم فروردین سال۳۷ با پسرعمویش ازدواج کرد. خاطره آن روز شیرین برای همیشه در ذهنش ثبت شده است. مهدی از کودکی خاطر نصرتخانم را میخواست؛ همان داستان قدیمی که عقد دخترعمو و پسرعمو را در آسمانها بستهاند و این حرفها ....
مهدی خودش ورودی سال۳۱ دانشکده پزشکی دانشگاه فردوسی بود و سالها بهعنوان یکی از متخصصان اورولوژیست معروف مشهد فعالیت میکرد. حاصل شصتسال زندگی این زوج فرهیخته، سه فرزند به نامهای صادق و رؤیا و رضا و کلی دستاورد پزشکی است. شاید ناخوشایندترین اتفاق زندگی نصرتخانم بیماری همسرش باشد.
وقتی صحبت از دکتر مهدی لطفی میشود، صدای نصرتخانم میلرزد، بغض میکند و میگوید: عاشقی تاوان دارد. پانزدهسالی میشود که کار در مطب را بسیار کم کردهام، زیرا وظیفه مهمتری از طبابت داشتهام و آن هم پرستاری از همسرم بوده است.
مهدی از سال۸۷ دچار آلزایمر و افسردگی شد و من هم تا وقتی زنده بود و نفس میکشید، از او پرستاری میکردم. بابت این سالها که مواظب مهدی بودم، هم خدا را شاکرم و هم به خودم افتخار میکنم. چند روز دیگر، دومین سالی است که من را تنها گذاشته است و بسیار دلتنگش هستم.
نصرت لطفی در پایان کلامش، از برخی جوانان گلایه دارد، جوانانی که دوست دارند از ابتدای زندگی همهچیز داشته باشند، جهیزیه کامل، خانه، ماشین، سفرهای آنچنانی و...! نصرتخانم میگوید: همین چند روز پیش، مادری به من زنگ زد و قصد داشت برای تهیه جهیزیه دخترش، کلیه خود را بفروشد. دخترش چندسال است که بهخاطر یخچال سایدبایساید و تلویزیون فلاناینچ و گاز چندشعله در عقد مانده و آبروی خانواده درخطر است! چرا برخی از جوانان امروزی اینقدر عجول هستند؟
برمیگردد به سالها پیش، به اوایل دهه۴۰ که هم دانشجو بود و هم بچهداری و شوهرداری میکرد. در آن سالها همسرش مطبی کوچک در خیابان تهران داشت و برای ویزیت هر بیمار یکتومان دریافت میکرد. این زوج با اینکه هردو پزشک بودند، برای گرمکردن خانهشان از چراغ علاءالدین استفاده میکردند و نصرتخانم بیم آن را داشت که فرزندانش با سوختن چراغ علاءالدین در خانه، درگیر بیماری آسم شوند.
او میگوید: مرتب به مهدی میگفتم ایکاش بتوانیم یک بخاری چکهای داشته باشیم. مهدی هم در جواب میگفت «بخاری چکهای ۵۵تومان است و برای خریدنش باید ۵۵بیمار را ویزیت کنم. صبر داشته باش، شاید تا سال آینده بتوانیم یک بخاری چکهای بخریم!».
نصرتخانم ادامه میدهد: یک روز مهدی تا شب در مطب بود. وقتی به خانه برگشت، یک بخاری چکهای در بغل داشت. به قدری ذوق کردم که انگار دنیا را به من داده بودند. از او پرسیدم که ۵۵ تومان را از کجا آورده است.
گفت «امروز یک خانواده پرجمعیت که از اهواز برای زیارت به مشهد آمده بودند، به مطب آمدند؛ سه پسر قدونیمقد داشتند که هر سه را ختنه کردم. دوسه تا از بزرگترهای خانوادهشان را هم ویزیت کردم و برایشان دارو نوشتم. آنها هم موقع رفتن ۵۷تومان در پاکت گذاشتند و به من دادند.
با ۵۵تومان یک بخاری چکهای خریدم و ۲ تومان هم باقی ماند.» میخواهم به فرزندان خودم بگویم من و مهدی زندگیمان را با کمک هم ساختیم و به همهجا هم رسیدیم. جوانهای امروز هم باید دستشان را در دست همسرشان بگذارند و زندگیشان را کمکم بسازند. آن روزها سقف آرزوی من، یک بخاری چکهای بود.
*این گزارش چهارشنبه یکم شهریورماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۵ شهرآرامحله ۹ و ۱۰ چاپ شده است.