کد خبر: ۶۱۷۴
۳۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۸

زندگی مهاجران افغانستانی در قاب دوربین جواد خلیلی

مجموعه عکس‌های جواد خلیلی از چندین دهه زندگی مهاجران افغانستانی در ایران حکایت دارد؛ از عزا و عروسی تا کار و کاسبی.

بی‌وطن، متولد مشهد با اصالتی افغانستانی و پس‌از ۲۴‌سال زندگی در مهمان‌شهر تربت جام، حالا ساکن شهر ما و محله شهید‌آوینی گلشهر است. جواد خلیلی عکاس چیره‌دستی است که ذوق شاعری دارد. در مجموعه عکس‌هایش هم درد است و هم لحظات شیرین.

عزاداری‌ها را ثبت کرده است و گاهی مراسم عروسی را؛ نوبتی دیگر کارگر و محیط کارش را عکاسی کرده و گاهی چشم‌زخم آبی بالای سر کودکش را. همه و همه از چندین دهه زندگی مهاجران افغانستانی در ایران حکایت دارد که به زیبایی مستند شده است.

مهاجرت، این‌بار «مهمان شهر»

جواد خلیلی متولد ۱۳۶۶ در مشهد اصالتا مهاجر افغانستانی است. پدر و مادرش اوایل انقلاب اسلامی ایران از ولایت قندوز به ایران مهاجرت کردند. جماهیر شوروی در آن سال‌ها به افغانستان حمله کرده بود و خیلی از خانواده‌های افغانستانی مجبور به ترک وطن شدند.

خانواده جواد پیاده خودشان را به مشهد رساندند و این مهاجرت سه ماه طول کشید. در این مسیر، سختی‌های بسیاری هم دیده‌اند. پدرش در حوالی روستای قرقی زمینی خرید. جواد سال اول دبستان را در مدرسه خودگردان درس خواند تا اینکه سال ۱۳۷۳ طرح جمع‌آوری مهاجران اجرا شد.

او می‌گوید: همراه تعداد زیادی از مهاجران سوار اتوبوس ۳۰۲ شدیم و ما را به منطقه‌ای در تربت‌جام بردند؛ محدوده‌ای که بعد‌ها «مهمان‌شهر» نام گرفت. قرار بود از آنجا به افغانستان بازگردانده شویم. نمایندگان سازمان ملل آنجا خانواده‌ها را ثبت‌نام و سازمان‌دهی می‌کردند. بعد‌از مدتی کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان (UNHCR) تصمیم گرفت آنجا را سازمان‌دهی کند.

دورتادور آن محدوده را خندقی با عمق ۳ متر در دهانه ۲ متری کندند تا مهاجران امنیت نسبی داشته باشند. پشت آن هم حصاری نصب کردند. کم‌کم به خانواده‌ها چادر دادند و با کمک خود مهاجران سکو‌هایی ساختیم تا چادر‌ها روی آن نصب شود.


قاب دوربین جواد خلیلی سمت زندگی مهاجران افغانستانی بسته می‌شود

 

خاک سنگین مهمان‌شهر

او در همان سنین کودکی کمک کرده است تا شرایط زندگی‌شان بهتر شود. جواد می‌گوید: خودم در ساخت مهمان‌شهر نقش داشتم و با همین دست‌ها بنّایی کردم. یک سال بعد، چادر بزرگی نصب کردند که مدرسه ما شد و بعد‌ها همان تبدیل به کانکس شد.

عده‌ای از خانواده‌های مهمان‌شهر به‌تدریج بازگردانده شدند. کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان وقتی دید که شرایط برای برگشت مهاجران مساعد نیست، رایزنی کرد تا اردوگاه دائمی شود و به این ترتیب «مهمان‌شهر» تربت جام شکل گرفت.

مهمان‌شهر از نظر جواد، فضایی است پر از سکون و سکوت. او می‌گوید: فضای مهمان‌شهر آدم را آرام می‌کند. خاکش سنگین است و مردمان سر‌به‌زیری دارد. برای خود من این‌طور بود که وقتی به مشهد آمدم، تازه احساس کردم زندگی می‌تواند جریان داشته باشد و امید و آینده‌ای هم هست. البته آن فضا خوبی‌هایی هم دارد؛ مثلا آنجا خبری از دود نیست. آسمان شب یک‌سره پر از ستاره دیده می‌شود و آرامشی وصف‌ناپذیر دارد.

جواد ۲۴‌سال در مهمان‌شهر ساکن بود و حالا حدود پنج‌سال است که به مشهد و گلشهر مهاجرت کرده است. زندگی هنری او به دو بخش تقسیم می‌شود که ابتدای آن مهمان‌شهر است.

او می‌گوید: ۲۴‌سال در موقعیتی زندگی کردم که برنامه‌ریزی برای آینده معنانداشت. تنها روزمرگی بود و سپری‌شدن سال‌ها. هر لحظه ممکن بود به افغانستان بازگردانده شوی، اما زندگی در شهر‌های ایران یا مهاجرت به کشور سوم ممکن نبود.

قاب دوربین جواد خلیلی سمت زندگی مهاجران افغانستانی بسته می‌شود

 

عکاس مستند مهمان‌شهر

او تا سوم دبیرستان را در مهمان‌شهر درس خواند، اما شرایط ادامه تحصیل دانشگاهی نداشته است. او عاشق تحصیل در رشته ادبیات بوده است و هنوز حسرتش را به دل دارد. جواد دوستدار ادبیات به‌ویژه شعر و شیفته مولاناست. بسیاری از کتاب‌های ادبی و دیوان اشعار را مطالعه کرده، اما مسیر او به عکاسی رسیده است.

پس از مدتی کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان در مهمان‌شهر کلاس‌هایی مانند طراحی و عکاسی دایر و جواد هم در کلاس‌های عکاسی ثبت‌نام کرد. یک دوربین کامپکت به او دادند و فصل عکاسی زندگی‌اش آغاز شد. بعد‌ها مغازه عکاسی مهمان‌شهر را هم گرفت و این کار، شغل رسمی‌اش شد. جواد آنجا کسب‌و‌کاری داشت و هم‌زمان عکاسی مستند از زندگی روزمره مهاجران در مهمان‌شهر را هم شروع کرد.

عکسی را می‌بینم که از مراسم عروسی گرفته یا عکس دیگری که مربوط‌به ساخت سرویس بهداشتی برای اتاق‌های مهاجران است. دستی از میانه دیوار سیمانی درآمده است و راه لوله آب را باز می‌کند. عکس دیگری هم از دفترچه نان دارد که طبق آن، هر خانواده سهمیه نان دریافت می‌کرده است. او می‌گوید: بیشتر درد آدم‌ها توجهم را جلب می‌کرد؛ زندگی روزمره‌شان، خانه و زندگی، عزاداری و گاهی هم مراسم عروسی و شادی.

قاب دوربین جواد خلیلی سمت زندگی مهاجران افغانستانی بسته می‌شود

 

پا‌های خسته زائران

عکسی از چند‌پای خسته و رنجور را نشانم می‌دهد. این عکس‌ها مربوط‌به زائران پیاده مهاجر در دهه آخر صفر است که قصد داشته‌اند پای پیاده به حرم مطهر امام‌رضا (ع) برسند. جواد می‌گوید: در آن پیاده‌روی هوا خیلی سرد بود. زمانی‌که این گروه زائر برای استراحت به مکانی رسیدند، پاهایشان را سمت گرما‌تاب سقفی آن مجموعه بلند کردند تا کمی گرم شود.

«شلته»، حافظ داستان آدم‌ها

مجموعه عکس «شلته‌ها» از سری عکس‌های روزمره جواد است. شلته نوعی پارچه چهل‌تکه است که از سرهم‌شدن تکه‌های بریده پارچه‌های مختلف ساخته می‌شود. او می‌گوید: خانه‌های کوچک مهاجران سیستم گرمایشی نداشت. ساکنان برای گرم‌شدن، تکه‌پارچه‌های کهنه را به هم می‌دوختند و روی در و پنجره می‌انداختند تا هوای سرد داخل نیاید.

این پارچه‌ها از نظر گرافیکی به چشم من جذاب بود و داستان‌های بسیاری پشتش داشت. پرده‌هایی که از بریده نوار‌های پرده عزاداری، شادی و حتی مثلا پیراهن تیم رئال مادرید داخلش بود. شلته‌ها در گرمای تابستان هم جلو آفتاب را می‌گرفت و حریم امنی برای خانه درست می‌کرد. به نظر من، شلته‌ها محافظی بود برای داستان زندگی آدم‌ها. انگار زندگی آدم‌ها ابتدا چهل‌تکه، سپس سرهم شده است.

پول‌های سنجاق‌شده

جواد مجموعه عکس دیگری با عنوان «پول» دارد. گویا در افغانستان رسمی دارند که در شب عروسی، وابستگان عروس تحفه خداحافظی را به شکل اسکناس به لباس او سنجاق می‌کنند. جواد می‌گوید: شالی بر سر عروس می‌اندازند و پول‌ها را به آن سنجاق می‌کنند. مراسم خاصی است و جای دیگر این را ندیده‌ام.

هنوز عکاسی از این مراسم را ادامه می‌دهم و در‌حال تکمیل آن هستم. ما به آن شال و مراسم «پای خلاصی» می‌گوییم. در آن مراسم، برادر عروس کفش‌هایش را پای خواهرش می‌کند و بقیه هم پول سنجاق می‌کنند. این مجموعه عکس را اگر خدا بخواهد در آینده چاپ خواهم کرد.

عزاداری در مهمان‌شهر

جواد در چندین نمایشگاه گروهی عکس که در مهمان‌شهر برگزار شده، شرکت کرده است. او می‌گوید: در مهمان‌شهر کانون فرهنگی داشتیم و چندین نوبت نمایشگاه برگزار کردیم. محمدرضا ناظری و حسین ابراهیمی هم از عکاسان آن دوره هستند.

دو نمایشگاه هم در تربت جام برگزار کرده که عکس‌های آیینی با موضوع عزاداری بوده است. البته بعد‌ها عکس‌هایش در دو نمایشگاه گروهی واقع در کوهسنگی مشهد هم شرکت کرده، اما خودش ندیده و برای بازدید نیامده است. یکی از عکس‌ها را نشانم می‌دهد که مراسم زنجیر‌زنی در قبرستان مهمان‌شهر را به تصویر کشیده است. جواد می‌گوید: قبرستان نزدیک مهمان‌شهر محل تدفین مهاجران است. روز عاشورا هیئات به آنجا می‌روند و عزاداری می‌کنند. عکس‌ها مربوط به سیزده‌سال قبل است.

تعلق خاطر به گلشهر

مجموعه عکس مستندنگاری مهمان‌شهر را به یکی از شبکه‌های تلویزیونی افغانستان هم داده و از آن طریق با عکاسان افغانستانی هم آشنا شده است، سپس به مشهد آمده و با خانه عکاسان افغانستان و مسئول آن، مرتضی حیدری، آشنا شده است.

بعد از آن در سال ۱۳۹۴ عضو گروه عکاسی «هر روز گلشهر» شد. البته جواد همچنان ساکن مهمان‌شهر بود و از همان‌جا با گروه همکاری می‌کرد. کم‌کم در مسافرت‌های کوتاه به مشهد می‌آمد و از گلشهر و دیگر مناطق عکاسی می‌کرد.

او می‌گوید: وقتی به گلشهر آمدم، احساس تعلق خاطر داشتم؛ چون بسیاری از آدم‌هایی که می‌شناختم، ساکن اینجا بودند. فرهنگ و آداب و رسوم ساکنان هم آشنا بود و احساس غربت نمی‌کردم.

قاب دوربین جواد خلیلی سمت زندگی مهاجران افغانستانی بسته می‌شود

 

عکسِ جای خالی

او عضو کانون عکاسان مرکز فوتوژورنالیزم چشم سوم در کابل افغانستان است. ماجرای آشنایی و عضویت او در این کانون هم به خاطره‌ای باز‌می‌گردد. جواد ابتدا که از مهمان‌شهر به مشهد آمد، عزم مهاجرت به اروپا داشت، اما در مرز ترکیه دستگیر و به افغانستان بازگردانده شد. اول به هرات، سپس به شهر کابل رفت.

آنجا از‌طریق فضای مجازی، عکاسان کابلی را پیدا کرد. دو نمایشگاه گروهی خیابانی در کابل و دشت‌برچی برگزار می‌شد که جواد در آن‌ها شرکت کرد. به‌خاطر علاقه به ادبیات کانون نویسندگان افغانستان را هم پیدا کرد و پس از عضویت در آن در جلسات شب شعرشان شرکت کرد. مجموعه عکسی هم دارد مربوط‌ به کشتار چند‌نفر از اقوام هزاره توسط نیرو‌های تندرو که بعد‌ها به جنبش تبسم معروف شد.

جواد می‌گوید: زمانی‌که جنازه‌های سربریده را به کابل آوردند، مردم در اعتراض به پا خاستند و تا مرحله تصرف ارگ ریاست‌جمهوری هم پیش رفتند. من نیز همراه جمعیت شدم و عکاسی کردم.
جواد بعد‌از این اتفاق به‌سمت بامیان حرکت کرد و چند عکس خاص هم از جای خالی بت‌های تخریب‌شده آنجا گرفت. او می‌گوید: سیگار در‌حال سوختن را جلو فضای خالی مجسمه‌ها گرفتم و عکسی خاص ثبت شد.

اردوگاه آجر و آتش

بعد از پنج‌ماه دوباره وارد ایران و این‌بار دیگر ساکن مشهد شد. ابتدا برای کارگری سراغ کار ساختمانی و کوره‌های آجرپزی رفت. مجموعه عکس‌هایی نیز حین کار گرفت که بعد‌ها با عنوان مجموعه عکس «مینی‌مالیسم کارگری» و «اردوگاه آجر و آتش» توسط انتشارات مجازی منجنیق ارائه شد. مجموعه عکس «توزیع مرگ خارج از نوبت» نیز توسط همین انتشارات نشر پیدا کرد.

او درباره مجموعه عکس آخر می‌گوید: مهاجران افغانستانی به‌ویژه آن‌ها که غیرقانونی خوانده می‌شوند، هیچ بیمه درمانی دریافت نمی‌کنند و همه هزینه‌های پزشکی و دارویی آن‌ها آزاد است. این مجموعه عکس به این موضوع پرداخته بود.

زندگی بدون شأن اجتماعی

«زندگی زنان باطله» عنوان مجموعه عکس بعدی جواد است. این مجموعه عکس توسط انتشارات عصیان به‌صورت مجازی منتشر شده است. جواد برای توضیح نام این مجموعه درباره تغییر پول افغانستان توضیح می‌دهد و می‌گوید: پس از استقرار جمهوری در کشور افغانستان، پول‌های متنوع مناطق مختلف آنجا از اعتبار افتاد و پول واحدی برای کشور چاپ شد.

پدر من پول زیادی داشت که آن‌ها را تعویض نکرد و باطله محسوب می‌شد. از نظر من، زندگی بسیاری از بانوان مهاجر شبیه همین پول‌های باطله است. نمونه‌اش مادر خودم که سال‌ها زحمت کشیده، اما دیده نشده است. زندگی بانوان مهاجر در مشهد در حال حاضر خوب است، اما زنان ساکن افغانستان کماکان در همان بی‌اعتباری هستند و شأن اجتماعی ندارند؛ مثل همان پول‌های باطله که کاغذی بی‌اعتبارند.


قاب دوربین جواد خلیلی سمت زندگی مهاجران افغانستانی بسته می‌شود

 

زخم‌های آبی بی‌زمان

عکس‌هایی توسط جواد ثبت شده که در رسانه‌ها نشر پیدا کرده است؛ از آن جمله می‌توان به عکس «صلیب سرب» در روزنامه خراسان، «گل زعفران» در وب‌سایت میدان و «زخم‌های آبی» در «کابل‌پرس» اشاره کرد. او همچنین یکی از شرکت‌کنندگان نمایشگاه گروهی هنر با عنوان «بی‌زمان» به سفارش مرکز نخست‌وزیری باب هاوک استرالیا بوده است.

جواد می‌گوید: صلیب سرب، عکسی در حاشیه برگزاری نمایشگاه خیابانی در ده‌متری شهرک‌رجایی مشهد بود. سوژه آن عکس، دو کودک بودند که تفنگ اسباب‌بازی در دست داشتند. گل زعفران هم درباره پاک‌کردن زعفران در مهمان‌شهر است.

مستند‌نگاری این کار فصلی و توزیع گل زعفران بین ساکنان آنجا، در وب‌سایت میدان به نمایش گذاشته شد. درباره زخم‌های آبی نیز باید توضیح بدهم که این مجموعه‌عکس را از دخترم تهیه کردم. موضوع این عکس‌ها چشم‌زخم آبی آویزان در خانه‌هاست. نگرانی‌ها همیشه خاکستری یا سیاه نیست و گاهی به زیبایی و با رنگ آبی به نمایش گذاشته می‌شود. در دل چشم‌زخم‌های زیبا نگرانی نهفته است. زمانی‌که این عکس‌ها را گرفتم، دخترم الهام شش‌ساله بود. نمایشگاه «بی‌زمان» هم به ابعاد مختلف مهاجرت و زندگی مهاجران در سراسر جهان پرداخته بود.

زیبایی در سادگی است

در پایان گفتگو دوباره سراغ ماهیت عکاسی می‌رویم. جواد، عکاسی را این‌طور تعریف می‌کند و می‌گوید: عکاسی یعنی بازیافت چندباره درد آدم‌ها. وقتی عکاسی می‌کنیم، درد‌های آدم‌ها را دوباره به تصویر می‌کشیم. من به‌دنبال گرفتن عکسی هستم که خودش صدا داشته باشد و صدایش بدون دیدن شنیده شود. باور دارم که عکاس نباید نگاه خودش را به بیننده تحمیل کند و تماشاگر باید آزاد باشد.

اگر بخواهم بهتر توضیح بدهم، باید بگویم که زیبایی در سادگی است. هنرمند باید به شهود برسد. شعری شنیده‌ام که شاعرش را نمی‌شناسم، اما بهترین وصف عکاس و عکاسی است. شعری که می‌گوید: ما نمانیم و عکسمان ماند/ کار دنیا همیشه برعکس است.

 

* این گزارش دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۲ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44