کد خبر: ۵۲۹۹
۲۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۹

جهادگران کوچک «کوثر»، خانه بی‌بضاعت‌ها را آباد می‌کنند

کیسه‌ها را پر از شن می‌کند و به داخل حیاط می‌کشد. آقای زارع می‌گوید: نگاه به جثه درشت ابوالفضل نکنید. از همه بچه‌ها فرزتر و کاری‌تر است.

پیش از این هم اتفاق‌های خوب بسیاری را در‌کنار هم رقم زده بودند؛ گروه سرود تشکیل داده بودند، مراسم عزاداری برپا کرده بودند، اردو‌های تفریحی و فرهنگی رفته بودند و...، اما تجربه کار جهادی برای آن‌ها، دلچسب است. نوجوانان گروه فرهنگی و اجتماعی کوثر که زیرنظر سازمان تبلیغات هستند، مرمت خانه یکی از همسایه‌هایشان را شروع کرده‌اند که توان مالی ندارد و خانه‌اش برای زندگی به مرمت نیاز دارد.

با کمک هم دیوار‌ها را لکه‌گیری و سقف را ایزوگام کرده‌اند، راه‌پله‌های کوچک حیاط را بازسازی کرده‌اند، آجر‌ها را با دست‌های کوچکشان روی هم چیده اند و... نباید بیشتر از چهارده‌پانزده‌سال داشته باشند، اما انرژی و انگیزه زیادی برای مرمت این خانه دارند. این تازه ابتدای راه است و قرار نیست آخرین فعالیت جهادی بچه‌ها باشد.

پس از اتمام کار به‌سراغ خانه‌ای دیگر در گوشه‌ای دیگر از شهر می‌روند. به خانه پیرزنی سن و سال‌دار که دستش به جایی بند نیست و چشم انتظار بچه‌هاست تا دستی به سر و روی خانه فرسوده‌اش بکشند. محمد زارع که سرپرست گروه جهادگران نوجوان است، سال‌هاست دغدغه پرورش نوجوانان محله اروند را دارد و آن‌ها را دور یکدیگر جمع کرده است. او حالا این همکاری خوب را مهم‌ترین تجربه زندگی بچه‌های محله اروند می‌داند.


دستی بر سر و روی خانه پنجاه‌ساله

هر‌کس مشغول کاری است؛ یکی در‌حال تعمیر شیر آب سرویس بهداشتی داخل حیاط است، یکی آجر‌های ریخته‌شده را گوشه حیاط هل می‌دهد، چند نفر هم مشغول نصب راه پله جدید خانه هستند. اینجا خانه چندین و چند‌ساله مریم خانم است. او و چهار فرزندش سال‌هاست که اینجا ساکن شده‌اند. عمر این خانه، اما به چهل‌پنجاه سال هم می‌رسد.

مریم‌خانم توضیح می‌دهد که این خانه زمانی اینجا ساخته شده که دور و اطراف آن پر از زمین کشاورزی بوده است. حالا حسابی کهنه و قدیمی شده، اما آن‌ها هزینه جا‌به‌جایی و رفتن به خانه دیگری را ندارند. حتی از پس تعمیر و مرمت خانه هم بر‌نمی‌آمدند، اما به کمک بسیج محله و گروه فرهنگی و اجتماعی کوثر بالاخره موفق به مرمت خانه شدند.

دو هفته پیش یکی از مسئولان بسیج ناحیه سپاه مسلم از خانه آن‌ها بازدید می‌کند و آن را در لیست خانه‌هایی که نیاز به بازسازی دارند، قرار می‌دهد. کانون فرهنگی کوثر هم پای کار می‌آید. هزینه ابزار و مصالح را بسیج تقبل و کانون هم نیروی انسانی‌اش را تأمین می‌کند.


پله‌های زنگ‌زده

حالا در خانه کوچک مریم‌خانم نشسته‌ام و او از زحمتی که بچه‌ها تا به این جای کار کشیده‌اند، می‌گوید. هفته اول دیوار‌های رنگ‌و‌رو‌رفته پذیرایی را گچ کردند و رنگ زدند. حالا هم در‌حال تعمیر سرویس بهداشتی و راه پله کوچک حیاط هستند؛ راه‌پله‌های آهنی زنگ‌زده‌ای که قیژ‌قیژ صدا می‌دهند و به قول مریم‌خانم هر لحظه ممکن است از آن سقوط کنند!

بچه‌ها حالا در حیاط مشغول کار هستند. با هر سر‌و‌صدایی که بلند می‌شود، مریم‌خانم سر می‌چرخاند داخل حیاط. معلوم است که نگران بچه‌هاست. می‌گوید: خدا خیرشان بدهد. اگر این بچه‌ها نبودند، معلوم نبود چه بر سر این خانه می‌آمد. اما نگرانشان هستم. در این شرایط گرما و وقت و بی‌وقت کار می‌کنند.

 

جهادگران کوچک «کوثر» خانه بی‌بضاعت‌ها را آباد می‌کنند

 

استاد بنّای گروه

مریم‌خانم سینی به دست پا به حیاط می‌گذارد. خسته نباشیدی می‌گوید و یکی‌یکی به همه چای تعارف می‌کند. پس از چند ساعت کار سخت، این چای می‌تواند حسابی حالشان را جا بیاورد و خستگی را از تنشان بیرون کند. بچه‌ها هم دست از کار می‌کشند، عرق از پیشانی پاک می‌کنند و مشغول خوردن چای می‌شوند. فرصت خوبی است برای شناختنشان.

هر‌چهار نفر هم‌مدرسه‌ای هستند و سن و سالشان هم نزدیک به یکدیگر است. حسن یازده‌ساله، پسر آقای زارع، از همه کوچک‌تر است و بازیگوش‌تر! مهدی پانزده‌ساله هم از قد و قواره‌اش پیداست بزرگ‌تر از همه است و به قول آقای زارع از بقیه استا‌دتر! پدرش استاد بنّای محله است. تابستان‌ها که درس و مدرسه تعطیل می‌شود، کنار پدرش کاشی‌کاری و گچ‌کاری می‌کند و خلاصه چم‌و‌خم کار رامی‌داند.

وقتی از بچه‌ها می‌پرسم که از صبح چه کار‌هایی انجام داده‌اند، مهدی زودتر از بقیه شروع می‌کند به صحبت و با جزئیات همه‌چیز را تعریف می‌کند: از ۷:۳۰ صبح با موتور آقای زارع آمدیم اینجا. نرده‌ها را جوش دادیم، پله‌ها را تکمیل کردیم. حالا هم باید دیوار دست‌شویی را گچ کنیم.

با ذوق و اشتیاق همه این‌ها را تعریف می‌کند و سه نفر دیگر هم حرف‌هایش را تکمیل می‌کنند.

سخت‌ترین مرحله

چای را خورده و نخورده دوباره کار را شروع می‌کنند. آقای زارع زودتر از همه دست به کار می‌شود و به سمت راه پله‌هایی که ساخته‌اند می‌رود تا میله‌ها را جوش بدهد. برای جوش‌دادن میله‌ها از امیرعلی کمک می‌گیرد؛ پسربچه کم‌سر‌و‌صدا و باهوشی که با دقت به دست‌های آقای زارع نگاه می‌کند تا همه‌چیز را یاد بگیرد. امیرعلی دوازده‌ساله این قسمت را سخت‌ترین مرحله کار می‌داند؛ «قبلا با کمک پدرم خانه پدربزرگم را درست کرده بودیم. گچ‌کاری و رنگ‌کاری را بلدم، اما دوست داشتم جوش‌کاری را هم یاد بگیرم.»

مهدی در گوشه دیگر حیاط مشغول سیمان‌کردن دیوار سرویس بهداشتی است. با مهارت خاصی، کاردک را روی ملاط می‌کشد و به دیوار می‌چسباند. ابوالفضل کمک‌دست او می‌شود. بدو‌بدو به کوچه می‌رود، کیسه‌ها را پر از شن می‌کند و به داخل حیاط می‌کشد. شن‌ها را خالی می‌کند و با آب و سیمان قاطی می‌کند تا ملاط کار را بسازد. آقای زارع می‌خندد و می‌گوید: نگاه به جثه درشت ابوالفضل نکنید. از همه بچه‌ها فرزتر و کاری‌تر است.

 

رفاقت چندین‌و‌چند‌ساله

یکی‌دو ساعت به همین منوال می‌گذارد. این تجربه برای بچه‌ها صرفا یک تجربه کاری نیست. بین کار، خاطرات مدرسه را مرور می‌کنند، با هم شوخی می‌کنند و می‌خندند و از کنار هم کار‌کردن لذت می‌برند. این رفاقت عمیق، حاصل سال‌ها دوستی است. مدت رفاقتشان را می‌پرسم. حسن جواب می‌دهد: وقتی هنوز به دنیا نیامده بودیم با هم رفیق بودیم!

تعریف می‌کنند که چگونه در عالم همسایگی رفاقتشان شکل گرفته و بعد با عضویت در کانون فرهنگی کوثر عمیق‌تر شده است. امیرعلی تعریف می‌گوید: ما کلی خاطره با هم داریم. یک گروه سرود داریم و در مناسبت‌ها در مساجد محله اجرا می‌کنیم. در برنامه‌ها به بزرگ‌تر‌ها کمک می‌کنیم، با آقای زارع به اردو‌های تفریحی خارج شهر می‌رویم و....

به نیمه روز که نزدیک می‌شویم، بچه‌ها دست از کار می‌کشند و برای استراحت می‌روند. کار این خانه هم تقریبا تمام شده است. این، اما پایان فعالیت جهادی بچه‌ها نیست. هفته آینده قرار است به سراغ خانه دیگری بروند.


مرمت خانه همسایه سالخورده

قرار است سرویس بهداشتی کوچکی در انتهای خانه بسازند؛ برای پیرزن سالخورده‌ای که حالا با تک‌پسرش زندگی می‌کند و توان طی‌کردن مسیر خانه تا حیاط را ندارد. مهدی فرزند شصت‌ساله خانم کرمی است. صبح زود مصالح را بار زده و دم در خانه خالی کرده است. دقایقی بعد بچه‌ها هم از راه می‌رسند و کار را شروع می‌کنند.

وقتی می‌رسم که دیوار حمام را کنده‌اند، گودالی را وسط خانه برای جانمایی لوله‌ها حفر کرده‌اند و کف خانه هم پر از خاک و گل و خرده‌شیشه است. ابوالفضل چکش‌به‌دست به آجر‌هایی که ریخته‌اند، ضربه می‌زند و گل و کلوخ را ازشان جدا می‌کند تا دوباره بتوان از آن‌ها استفاده کرد. مهدی هم هر‌از‌گاهی بیل را از آقای زارع می‌گیرد و گودال وسط خانه را حفر می‌کند.

مهدی که برای بار‌زدن لوله‌ها رفته بود، از راه می‌رسد. وانت را پارک می‌کند و بچه‌ها برای آوردن لوله‌ها به کوچه می‌روند. نظر آقا مهدی را درباره کار بچه‌ها می‌پرسم؛ «مادرم چهار‌پنج‌سال است که افتاده شده است و نمی‌تواند راه برود. حمام و دست‌شویی هم داخل حیاط بود و هر بار که می‌خواست این مسیر را طی کند، کلی مکافات داشتیم.

دست و بالمان هم خالی بود و نمی‌توانستیم جا‌به‌جا شویم یا داخل خانه سرویس بهداشتی بزنیم. آقای زارع که موضوع را فهمید، با گروه جهادی‌اش به کمکمان آمد. اول کار فکر نمی‌کردم این بچه‌ها کار خاصی انجام بدهند، اما دیدم که چقدر پر‌تلاش و کاری هستند. این بچه‌ها همسایه ما هستند و پدر و مادر‌هایشان را می‌شناسم. در این دوره و زمانه، تربیت چنین بچه‌هایی واقعا نوبر است؛ بچه‌هایی که بدون چشمداشت به همسایه‌شان کمک می‌کنند.»

توضیح می‌دهد اگر همین‌طور پیش بروند، تا دو‌سه‌روز دیگر، کار این خانه هم تمام می‌شود. خانه بعدی، احتمالا خانه‌ای کوچک و فرسوده باشد در انتهای خیابان پورسینا. خانه متعلق‌به همسایه ایثارگر محله است. دو دختر دم بخت دارد و وضع مالی خوبی ندارد. خانه شان بیشتر شبیه یک کپر فرسوده شده است. قرار است با کمک بچه‌ها سقف خانه را ایزوگام کنند، گچ دیوار‌ها را لکه‌گیری کنند، حمام خانه را مرمت کنند و...

 

جهادگران کوچک «کوثر» خانه بی‌بضاعت‌ها را آباد می‌کنند

 

هرکاری سختی خودش را دارد

آخر همه این صحبت‌ها از زارع درباره انگیزه و هدفش می‌پرسم. اینکه چرا از نیروی نوجوانان برای انجام این فعالیت‌های جهادی استفاده می‌کند.

او درباره اشتیاق بچه‌ها به این کار میدانی می‌گوید: آن‌ها در محله کار‌های فرهنگی بسیاری انجام داده‌اند. مثلا یکی از برنامه‌هایی که اخیرا برگزار کردیم، برپایی مراسم در مدرسه روستای گرجی بود. آوازه گروه ما را شنیده بودند، به ما زنگ زدند که برای دهه کرامت در روستایشان جشن برگزار کنیم. ما همه پشت وانت نشستیم و یک سفر یک‌روزه به این روستا رفتیم و با کمک بچه‌ها یک جنگ شاد برای بچه‌های روستا برگزار کردیم.

از این دست برنامه‌ها تا دلتان بخواهد برگزار کرده‌ایم، اما این برنامه جهادی زمین تا آسمان با دیگر برنامه‌های فرهنگی فرق دارد. برگزاری سمینار و همایش خوب است، اما در میدان عمل و تجربه بچه‌ها می‌توانند مهم‌ترین درس‌ها را یاد بگیرند. اینکه با دستان خودت خانه‌ای را آباد کنی و چیزی را خلق کنی، تجربه خوبی است که تا همیشه در ذهن بچه‌ها می‌ماند. این بچه‌ها بی‌غل‌و‌غش کار می‌کنند. حتی نمی‌دانند که این کار را برای که دارند انجام می‌دهند. همین حس و حال خوبی که الان دارند، برایشان مهم است.

بچه‌ها هم از شور و شوقشان برای مشارکت در این فعالیت می‌گویند؛ اینکه چقدر از این همکاری و همدلی لذت می‌برند. می‌پرسم که این کار برایتان سخت نیست؟ یکی جواب می‌دهد: همه کار‌ها سخت است. هرکاری سختی خودش را دارد، اما نتیجه‌اش خوب است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44