تقاطع ابوریحان از معابر اصلی محله ایثار است و مسجد جامع رضوی سر تقاطع واقع است. گفته میشود عمر آن هفتادساله است یا خیلی بیشتر از آن. نقل است از قدیمیترین مسجدهای منطقه است. نیمساعتی مانده به اذان به معبری شلوغ و پرترافیک میرسیم. فضای اطراف تجاری است و پر از مغازههای کیپبهکیپ و رنگارنگ. پلههای کوتاه، ما را به فضایی بزرگ و مفروش میرساند که بزرگ و وسیع و دلباز است و بخشی زنانه آن با پرده جدا شده است. پیرمردی که لباس سبز پوشیده، حتما خادم مسجد است؛ همان که به استقبالمان آمده است.
سالهای حضورش در مسجد از تعداد انگشتان یک دست تجاور نمیکند؛ رویهمرفته شاید پنجسال بشود. میگوید: من به اندازهای میدانم که برایتان چای بریزم و کفشهایتان را پیش پا جفت کنم. باید حاجآقا ساقی بیاید. حاجآقا همهچیز را میداند. حالا پیشخوانی اذان شروع شده است و نمازگزاران یک به یک میرسند. تعداد نمازگزاران این مسجد بسیار است و دلایل زیادی دارد. یکی از آنها تاریخچه و پیشینه آن است و بعد هم مسیرهای دسترسی آن که آسان است. به این مسجد قدیمی آمدهایم تا از روزهای انقلابی آن در اواخر دهه پنجاه بشنویم.
منتظر حاجمحمد ساقی و یکیدو نفر دیگر از قدیمیها میمانیم. حاجمحمد ساقی بیشتر از بقیه میتواند درباره گذشته مسجد صحبت کند. حرفهایش درباره ساخت مسجد و فعالیتهای انقلابی میرسد به این جمله که «اهالی این محله همه امتحانشان را پس دادهاند؛ از همان سال۱۳۴۱ که برای برپاکردن بنا آستین بالا زدند و کنار هم ملاط درست کردند و یکبهیک آجر دادند تا سالهای بعد از آن، که نوجوانهایی که به قد و قوارهشان آن همه شجاعت نمیخورد، اعلامیه میآوردند و کنار جانماز و مهرهای نماز میگذاشتند.»
حاجمحمد نفسی تازه میکند و ردیف عکس شهدای بالای سرمان را نشان میدهد و تعریف میکند: آن بچهها جزو باحالترین بچههای روزگار بودند که نظیرشان را تا امروز ندیدهام. همه این جوانها که میبینید، از پایگاه شهیدهاشمینژاد برخاستهاند.
حاجآقا انگار چیزی به خاطرش آمده باشد، مسیر گفتوگو را تغییر میدهد. ناگهان از همسایگی با شهیدهاشمینژاد یاد کرده و تعریف میکند: خانه ما در خیابان وحید، کنار خانه طلبه جوانی بود که جریانهای انقلابی را دنبال میکرد و ساواک دنبالش بود.
درباره شهید هاشمی نژاد بیشتر بخوانید:
حاجمحمد ساقی ادامه میدهد: حاجآقا خدادادی، امامجماعت مسجدمان، بین نمازهای مغرب و عشا سخنرانی میکرد. جریان انقلاب من را هم کنجکاو کرده بود. هرشب خیلیها میکوبیدند میآمدند مسجد. این را هم بگویم که آن روزها مسجد خارج از محدوده بود و بهاصطلاح امروزیها خارج از شهر. مثل حالا نبود که مترو و اتوبوسهای مدلبهمدل خدماتدهی کنند؛ مردم پیاده میآمدند.
او میافزاید: بین نمازها امام جماعت سخنرانی میکرد، نه با ملاحظه و ملایم، بلکه تند و سخت؛ بهطوریکه هر لحظه میترسیدم بیایند در مسجد را ببندند، اما رژیم از پیربودن حاجآقا هراس داشت و فقط تذکر میدادند و میرفتند و این حرفها به گوش حاجآقا بدهکار نبود. اولش خیلی از نمازگزاران گیج میشدند که حاجآقا از چه دارد حرف میزند و گاهی هم میترسیدند و میگفتند «اگر ساواک بفهمد، ما را زنده نمیگذارد»، اما کمکم شجاعت پیدا میکردند.
درباره تاریخچه مسجد تعریف میکند: در ساخت مسجد همه مردم مشارکت داشتنداما زحمت بعضی افراد بیشتر بود، مثل حاجغلامعلی حمیدی و غلامرضا حقیقی و.... مسجد سال۱۳۴۱ ساخته شد، اما، چون برای جمعیت نمازگزار فضا کم بود، بعضیها پیشقدم شدند و زمین خریدند و اهدا کردند و سال۱۳۵۵ مساحت آن بیشتر شد.
حاجآقا دوست دارد کنار روایت از مسجد، بازگوکننده برخی اتفاقات آن روزها باشد. میگوید: روبهروی این خیابان، یک شیرینیپزی داشتم. معمولا اعلامیهها را که از تهران میآوردند، بین مسجدهای دیگر تقسیم میکردیم؛ مسجد فقیهسبزواری، چهارده معصوم (ع)، مسجد هدایت و.... ساواک زودبهزود دلش برای ما تنگ میشد! میآمد ببیند جریان از چه قرار است و من خیلی وقتها مجبور میشدم اعلامیهها را در کیسه آرد پنهان کنم.
وقوع انقلاب اسلامی، خیال خیلی از مبارزان را راحت کرد، اما اتفاقات مربوطبه انقلاب ادامه داشت. حاجمحمدآقا تعریف میکند: سال۱۳۵۸ پایگاه شهیدهاشمینژاد در مسجد پا گرفت و باز هم کار افتاد دست بچههای پرشور و حال محله. علیاصغر محراب از آن جوانهای رشید و جوانمرد بود که باید آن روزها او را میدیدید تا وصفی را که میکنم، بفهمید.
کافی بود بگوییم منطقه نیاز به نیرو و رزمنده دارد؛ همه این افراد که عکسشان را میبینید، سینه سپر میکردند و بدون، چون وچرا میرفتند منطقه جنگی. خیلیهایشان زن و بچه داشتند، اما نمیدانم آن طرف، چه حلاوتی داشت که برای رفتن دستهدسته بسیج میشدند. ما از پایگاه ۶۵شهید دادیم. بسیاری از فرماندهان جنگ از این مسجد بودند و این افتخار محله و بچههای اینجاست.
رضا محمدی یکی از مسجدیهاست و کمکدست حاجآقا؛ پدرش هم از مسجدیهای قدیمی بوده است. میگوید: ماجراهایی را که حاجآقا تعریف میکند، من از بزرگترها شنیدهام؛ اینکه مسجدیها برای تظاهرات قرار میگذاشتند و وقتهای سخنرانی، مسجد پر از آدم بوده است و یکی از دلایل زیادکردن وسعت آن هم استقبال و اشتیاق مردم بوده است. مهم نیست بدانیم چه کسانی در ساخت مسجد کمکحال بودهاند و بعدتر چه کسانی کنار ماجراهایی ایستادهاند که اتفاق افتاده است. مهم نتیجه کار است و اینکه مسجد ما در شهر بنام است و نام جامع رضوی بر زبان خیلیهاست. مهم این نتیجه شیرین است که ما به آن رسیدهایم.
هنوز هم به رسم همان سالهای قبل از انقلاب، در این مسجد، مراسم سخنرانی برگزار میشود و نوجوانها و جوانهای انقلابی پای کارهای مسجدی هستند. فرقش با سالهای ۵۷ و قبل از آن، این است که پنجاهوهفتیهای آن سالها حالا همه سمتهای اجرایی و مدیریتی دارند و موسپیدکردهاند و خیلیهایشان هم از دایره ما آدمها رفته یا شهید شده یا فوت کردهاند.