گوششکستههای زیادی در گود کشتی رفته و مقام آوردهاند اما کمتر کسی در ورزشگاه سعدآباد پیدا میشود که جوانترها پیشش بیایند و بگویند نصیحتمان کن. این ویژگی، خاص عمو ذوالفقار است. اینکه سرد و گرم روزگار را چشیده و عمرش را در کشتی گذرانده باعث این نوع طرز فکر شاگردان اوست.
ما با عمو ذوالفقار گود کشتی سعدآباد اینطور آشنا شدیم. شنیدیم مردی افتاده و پهلوان در این ورزشگاه هست که از دل و جان برای تربیت نسل جوان مایه میگذارد. او از سال1361 تاکنون هر روزش را در گودکشتی سعدآباد سپری کرده است. آقا ذوالفقار یکی از قدیمیترین افراد ورزشگاه است. دورههای مختلف این ورزش را دیده و به اوج رسیدن نامآورانی مانند برادران خادم را از نزدیک تماشا کرده است. با کشتیگیران معروف مشهد که حالا از آنها فقط نامیبه یادگار مانده وقت سپری کرده است.
ذوالفقار ذوالفقاری متولد 1337است، زاده گلمکان و ساکن محله سعدآباد است. اگر چه در کارنامهاش بیشتر از مقام استانی دیده نمیشود اما او جزو معدود افرادی است که بدون چشمداشت هر روز وقتش را صرف پرورش کودکان و نوجوانان کشتی میکند.
ساعت چهارونیم عصر است. روی تشک کشتی بچههای خردسال در حال تمرین هستند. اول مربی با آنها صحبت میکند. یک تکنیک را یادشان میدهد و بعد از آنها میخواهد تمرین کنند. بچههای قد و نیمقد با هم شوخی میکنند ریز ریز میخندند و همزمان فن را روی یکدیگر اجرا میکنند.
ذوالفقار ذوالفقاری روی صندلی قهوهایرنگ اتاق مدیریت نشسته است. با انگشت محدوده اتاق را نشانم میدهد و میگوید که در این سالها هیئت فوتبال آرام آرام بخشهای زیادی از هیئت کشتی را از آن خود کرده است. بعد این حرف را پیش میکشد که پدرش و پدربزرگش کشتیگیر بودهاند: «پدربزرگم و بعد از او پدرم از خانهای روستا و علاقهمند به کشتی پهلوانی بودند. من هم از همان وقتی که خودم را شناختم در عروسیها با بچههای همسن و سالم کشتی میگرفتم. یعنی بزرگترها تشویقمان میکردند. اولینباری که کشتی گرفتم یادم هست پسر همسایهمان را که هم قد و قواره خودم بود زمین زدم.»
ذوالفقار وقتی به دنیا میآید 74سال با پدرش فاصله سنی دارد: «پدرم 103سال عمر کرد. فاصله سنیام با او زیاد بود باوجوداین شیفته تنومندی و قدرت بدنی پدرم بودم. دوست داشتم جا پای او بگذارم. پدرم همیشه میگفت دوصد مَن استخوان میخواهد که صد مَن بار بردارد. این جملهاش همیشه توی ذهنم هست.»
پدرم همیشه میگفت دوصد مَن استخوان میخواهد که صد مَن بار بردارد
خانواده ذوالفقاری تاکنون چهارنسلشان گوششکسته کشتی هستند؛ پدربزرگ، پدر، ذوالفقار و پسرش. آنها سال65 به مشهد کوچ کرده و در میدان شهدا ساکن میشوند.
تا دوره دبیرستان ورزش برای آقا ذوالفقار در کشتیهای گاه و بیگاه در کوچه خلاصه میشد اما همکلاسیاش او را به سمت باشگاه و ورزش حرفهای سوق داد. میگوید: «او پرورش اندام کار میکرد اصرار داشت که بدنم مناسب این رشته است و من هم پی این رشته را بگیرم. همینطور هم بود. به همراهش به باشگاهی در میدان ده دی فعلی یا همان سوم اسفند قدیم رفتم. یکسال بیشتر طول نکشید که در باشگاههای مشهد، بعد در استان و در آخر در مسابقات کشوری که در تبریز برگزار شد اول شدم.»
این اولشدن در پرورش اندام به این راحتیها هم نبود او تا مدتها زیر سایه سهراب سرابی قرار داشت. میگوید: «سهراب یکی از بهترینهای پرورش اندام در آسیا بود. من و او هم وزن بودیم برای همین همیشه او اول بود و من دوم. قوانین تغییر کرد و به جای وزن در مسابقات بر اساس قد تقسیمبندی شد. بالأخره من از زیر سایهاش در آمدم و توانستم در رده خودم مقام اول کشوری را به دست بیاورم.»
این ماجرا مصادف میشود با پیروزی انقلاب و ذوالفقار دیگر سراغ این رشته نمیرود چون آنطور که خودش میگوید تا سال61باشگاهها تعطیل شده است. وقتی دوباره بهسراغ ورزش میرود که سالن وزنهبرداری بازگشایی میشود. او برای اینکه بتواند دوباره به ورزش برگردد و تمریناتش را شروع کند چند ماهی را به این باشگاه میرود.
تعریف می کند: «همزمان سالن کشتی هم بازگشایی شد. مربیهای وزنهبرداری گفتند که در این باشگاه نرمشهای خوبی انجام میشود و پیشنهاد دادند برای آمادگی جسمانیام ساعاتی را در آنجا سپری کنم. این شد که با دیدن مربیهای بنام و بااخلاق کشتی دوباره دلم برای این ورزش پر کشید.»
اولین مربیهایی که ذوالفقار با آنها روبهرو میشود پهلوان احمدوفادار و عباس گلمکانی هستند. او شیفته منش پهلوانی این افراد میشود. «وفادار صاحب بازوبند پهلوانی آنقدر افتاده و خاکی بود که هر وقت وارد گود میشد به بزرگ و کوچک بلند سلام میکرد. محمد خادم مربی دیگری بود که زیر دستش آموزش دیدم. آن موقع بیستوچهارساله بودم و میتوانستم در رده امید در مسابقات شرکت کنم. برای منِ کشاورز کار راحتی هم نبود. من در تربت حیدریه زمین کشاورزی داشتم صبح به تربت میرفتم و عصرها خودم را با همه خستگی به کشتی میرساندم. یکی دو سال شرایط اینطوری بود و بعد در مشهد کار میکردم.»
آنطور که ذوالفقاری نقل میکند در مسابقهای یکی از مربیها همدورهای تختی بود و او را بهخوبی میشناخت. او تعریف میکرد در محلهای که این پهلوان زندگی میکرد پسری دانشگاه قبول شده بود و توان پرداخت شهریهاش را نداشت. دکهدار روزنامهفروشی سرکوچه متوجه ماجرا شده بود و به این جوان پیشنهاد داد که شهریهاش را به عنوان قرض به عهده بگیرد تا هر وقت او به جایی رسید بدهیاش را پس بدهد. همینطور هم شد. آن جوان پزشک شد و بعد از تمامشدن درسش بهسراغ دکهدار رفت.
به او گفت دستش به دهنش میرسد و میخواهد بدهیاش را پرداخت کند. این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که جهان پهلوان تختی از دنیا رفته بود. دکهدار به جوان میگوید حتی یک ریالش از جیب خودش نبوده و همه هزینه تحصیلش را تختی پرداخت کرده بود. دکهدار هم واسطه شده بود تا جوان از چشم توی چشم شدن با تختی که در همان کوچه ساکن بود شرمنده نشود. ذوالفقار این ماجرا را که تعریف میکند تأکید میکند که در هیچ رشتهای مانند کشتی اخلاق حرف اول را نمیزند.
مدالها فراموش میشوند اما منش پهلوانی هرگز. چون تا وقتی بالای سکو هستی همه تشویقت میکنند اما این دائمی نیست
میگوید: «مدالها فراموش میشوند اما منش پهلوانی هرگز. چون تا وقتی بالای سکو هستی همه تشویقت میکنند اما این دائمی نیست بالأخره دست بالای دست بسیار است قویتری میآید و جایت را میگیرد این اخلاق است که کشتیگیر را جاودانه میکند.»
شاید تأثیر همین آدمها بر زندگی آقا ذوالفقار باعث شد که او هم خاطرهای از زمینخوردن روی تشک کشتی در ذهنش ماندگار شود که به قول خودش از همه بردهای زندگیاش لذتبخشتر بوده است. میگوید: «قهرمانهای شهر را بردند تا با زندانیها کشتی بگیریم جایزه آنها این بود که دو ماه به زندانیان مرخصی تشویقی میدادند. چنگیز عامل آن موقع مربیمان بود.
از او اجازه گرفتم که به حریفم امتیاز بدهم که به مرخصی برود. زندانی وقتی مقابلم قرار گرفت با همه توان تلاش میکرد من را زمین بزند. سعی کردم متوجه این موضوع نشود که میخواهم برنده مسابقه شود. از اواسط بازی آرام آرام به او امتیاز دادم تا برنده شد. شوقی را که در چشمهایش دیدم هیچ وقت فراموش نمیکنم.» چشمهای ذوالفقار برق میزند هنوز از تصمیمیکه گرفته راضی است.»
او در ذهنش خوب نقش بسته که وقتی نام کشتیگیر روی فردی گذاشته میشود اخلاق و رفتارش الگوی بقیه است و نباید پایش را کج بگذارد: «همه در کوچه و خیابان به گوش شکستهام نگاه میکنند و میگویند فلان کشتی گیر رفتارش اینطور است و آنطور است. پس اگر خدای ناکرده پایم را کج بگذارم انگار کشتیگیرها را روسیاه کردهام.»
او این آموزه را به جوانهای کشتیگیر هم گوشزد میکند. به آنها میگوید هر چه نیرومندتر شدی باید افتادهتر باشی. وقتی در جایگاهی قرار داری که قدرت داری نباید ظلم کنی. چون نام پهلوانی را یدک میکشی پس باید متناسب با آن رفتار کنی.»
هر چه نیرومندتر شدی باید افتادهتر باشی. وقتی در جایگاهی قرار داری که قدرت داری نباید ظلم کنی
او تا سال67حرفهای کشتی میگیرد. از آن سال تاکنون تنها مربی افتخاری باشگاه است و هر روزش را در کنار علاقهمندان به کشتی سپری میکند. وقتی مصاحبه به پایان میرسد ساعت تمرین جوانترهاست. از اتاق مدیریت که خارج میشویم مربی تمرینش را متوقف میکند و در مدح ذوالفقار کشتی سعدآباد صحبت میکند. او و همه شاگردانش ایستاده تشویقش میکنند.
من اعتیاد عجیبی به ورزش دارم. دقیقا همینطور است. حتی روز ازدواج بچههایم دوساعت وقتم را خالی کردهام و به کشتی رسیدهام. در مسافرت هم که هستم ساک ورزشیام توی صندوق ماشین است. هر شهری که ماندهام عصر به باشگاه کشتیاش رفته ام و آنجا تمرین کردهام.
برادری دارم که فاصله سنی کمی با من دارد. او از همسر دیگر پدرم است. برادرم ورزش نمیکند همین حالا که داریم با هم حرف میزنیم او آنژیو کرده و در خانه دوره نقاهتش را میگذراند. اما شکر خدا من با 64سال سن هنوز سروکارم به سیسییو و عمل قلب و فشار خون و... نیفتاده است.
(میخندد)ضربخوردگی نان و ماست کشتی است. مگر میشود کشتی بگیری و آسیب نبینی. من هم بارها دندهام شکسته، انگشتهایم از بند در رفته و... اما زود سرپا شدهام.
واقعا همینطور است. من در طی این 40سال دورههای مختلفی را دیدهام. مثلا در زمان جنگ علاقه به ورزش کلا کم بود چون همه همّ و غم مردم جبهه و پیروزی بود. در دورههایی هم کشش مردم به این ورزش کم و در دورههایی زیاد شده است. اگر بخواهم از سالهای اخیر مثال بزنم بعد از پیروزیهای حسن یزدانی استقبال خانوادهها برای آوردن بچههایشان به باشگاه زیاد شد. طی چند ماه اخیر هم سریال یاغی توانسته باعث کشش مردم به کشتی شود.
از پچپچ کردن بچهها میفهمم. آنها هر وقت که بیکار میشوند با هم از صحنههای مختلف کشتی جاوید حرف میزنند. این خودش جای شکر دارد که یک سریال توانسته است باعث جذب جوانها به ورزش شود.
شش دنگ یعنی کشتیگیر هم بتواند فرنگی کشتی بگیرد و هم آزاد. این دو از نظر تکنیک با هم متفاوت هستند اما کشتیگیری موفق است که به هر دو فن مسلط باشد.
کشتی پهلوانی یکی از روشهای کشتیگرفتن است که ریشه ایرانی دارد. در کشتی پهلوانی، کشتیگیران شلوار مخصوصی میپوشند که از کمر تا زانو را میپوشاند و کمربند هم دارد.
بله مگر میشود فراموش کنم؟ به قسمت کمر شلوار از جلو، «پیش قبض» به قسمت کمر شلوار از پشت، «پس قبض»، به قسمت جلو زانوی شلوار ، «پیش کاسه» و به قسمت پشت زانوی شلوار، «پس کاسه» میگفتند. منظور از کاسه همان کاسه زانو است.
پدرم علاقه عجیبی به کشتی داشت من هم این علاقه را از او به ارث بردهام. در واقع کشتیگرفتن و قوای بدنی به نوعی باید در خونت باشد. وقتی به طور حرفهای وارد کشتی شدم پدرم خیلی خوشحال شد. او مدام نصیحتم میکرد که جوانمردانه کشتی بگیرم.
بله من حریف تمرینیشان بودهام. سنم از آنها بیشتر بود بدن ورزیدهای هم داشتم برای همین آنها در تمرین با من حسابی به زحمت میافتادند.(میخندد).آنها از وزن 28کیلو شروع کردند و هر بار در وزن خودشان مسابقه میدادند اینطور نبود که وزن اضافه یا کم کنند تا با فرد ضعیفتری روبهرو شوند.