احتمالاً قدیمیهای مشهد رژه روزهای پنجشنبه لشکر را خوب یادشان هست. دستهای که فرمانده آن روزهای لشکر 6 خراسان، یعنی فتحالله مین باشیان، که از قضا روزگاری دروازهبان تیم تاج هم بود، از دیدگاه لشکر با ساز و دهل و مارش نظامی به سمت حرم امام رضا(ع) راه میانداخت. مردم مشهد هم پنجشنبهها میآمدند بالا خیابان و در پیادهرو به صف میایستادند تا این رژه پر سروصدا را ببینند.
شاید به مخیله مینباشیان و همه آن آدمهایی که آن روز در بالا خیابان پا میکوبیدند و به سمت حرم میرفتند نمیرسید که کارشان یک مشتری پر و پا قرص دارد. پسری که تا آن روز سرش به ورزش و شمشیربازی گرم بود و احتمالاً میخواست که قهرمان ورزشی باشد، اما سان دیدن از لشکر خراسان سودای پوشیدن لباس نظامی و نظامیگری را به سرش انداخت تا سیدصادق روحبخش اقتصادی که 30سالی میشود در محله لشکر زندگی میکند، بشود یک ارتشیِ ورزشکار.
کسی که هنوز پایش به ارتش باز نشده است، سنگبنای شمشیربازی لشکر خراسان را گذاشت و اولین مدرسه شمشیربازی ایران را هم در همین مشهد خودمان راه انداخت.
من بچه دروازه سراب هستم. کوچهای به نام حیطه گودالی. اگر اشتباه نکنم الان میشود کوچه دوم از خیابان سعدی. سال1320 در آن به دنیا آمدم. راستش را بخواهید جایی که ما زندگی میکردیم جزو مناطق خوب و بالا شهر محسوب میشد. البته آن زمان دروازههای مشهد مثل نوغان و دروازه قوچان و سراب، بهترین مکانهای مشهد برای زندگی بودند، چون آب و آبادانی در آنجاها بیشتر از خیابانهای دیگر مشهد بود. ما البته از خیلی قدیمتر در سراب زندگی میکردیم.
یادم هست آن زمان هر محلهای برای خودش یک بزرگ یا به عبارت عامیانهتر گردن کلفتی داشت که همه از او حساب میبردند و روی حرفش حرف نمیزدند و ان قلت نمیآوردند. جد و پدربزرگ من و برادرهایش از بزرگان دروازه سراب بود و آنطور که برایمان تعریف میکردند برای خودشان برو و بیایی داشتند. میانه این برادران به هم میخورد و خطشان را از هم جدا و حتی فامیلهایشان را هم عوض میکنند.
تا ششم دبستان میرفتم مدرسه دیانت در خیابان آبکوه، یادم هست روسها کمی بالاتر از مدرسه ما خط درشکه راه انداخته بودند و مردم را سوار میکردند. بعد از آن هم رفتم مدرسه طاهر که الان اسمش شده امیر معزی. اولینباری که من دست به شمشیر بردم و شمشیربازی کردم در همین مدرسه بود.
امیرمعزی یک سالن ورزشی داشت که یک طبقهاش مالِ بوکس بود و در طبقه دیگرش خدابیامرز علی یزدا ژیمناستیک درس میداد و یک گوشه کوچک از همان سالن را داده بودند به شمشیربازها. البته من آن موقع کشتی کجکار بودم و ورزش اصلیام این رشته بود. آقای حسینی نامی که مرد گردن کلفت و بدنسازی بود در کوچه آب میرزا باشگاهی تأسیس کرده بود که میرفتم آنجا. بعدها در زمان شاه کلاً بساط کشتیکج را جمع کردند.
بعد از آن رفتم سراغ بوکس که آن موقع برای بچههای هم سن و سال من حسابی جذاب بود و همهمان بلا استثنا عشق محمدعلی کلی بودیم. اتفاقاتی در مشهد افتاد و ما خانوادگی کوچ کردیم تهران. چند نفری از دوستان دستم را گرفتند و من را بردند به یک باشگاه شمشیربازی.
یادم هست روسها کمی بالاتر از مدرسه ما خط درشکه راه انداخته بودند و مردم را سوار میکردند
یک زیرزمین خاکی در میدان کاج. خیلی از این رشته خوشم آمد و جذبش شدم. دورههای شمشیربازی را در کلاسهای فدراسیون که زیرنظر پاساریلو که جزو بزرگان و اسطورههای شمشیربازی دنیا بود و هست گذراندم و به صورت رسمی وارد این ورزش شدم.
اگر خاطرم باشد و اشتباه نکنم، یکی، دو سال بعد از این داستانها برگشتم مشهد و وارد نظام شدم. اصلاً عشق من به ارتش برای خودش ماجرایی دارد. من که نوجوان بودم، فتحا... مینباشیان، فرمانده لشکر خراسان بود. پنجشنبه به پنجشنبه ارتشیها را به خط میکرد و با ساز و دهل و مارش نظامی از دیدگاه لشکر راه میافتادند و میرفتند به سمت حرم. با یک سر و صدای عجیب و غریب.
کار من این شده بود که هر پنجشنبه رأس همان ساعتی که اینها راه میافتادند بروم دیدگاه لشکر و همراه این دسته تا حرم امام رضا(ع) بیایم و برگردم. مدام به این ارتشیها و یونیفرمشان نگاه میکردم و میگفتم خدایا میشود که من هم یک روز از این لباسها بپوشم و وارد ارتش بشوم؟ ورزشی که میکردم یکجورهایی نظامی بود و با جنگ در ارتباط، خودم هم از آنطرف عاشق ارتش و نظامیگری شده بودم.
همه فکر و ذکرم این بود که سریع درسم را تمام و بروم در ارتش ثبتنام کنم. همین هم شد، اینقدر عاشق بودم که دیپلم را نگرفتم و رفتم که درس نظام بخوانم. سال1342 بود. خیلیها وقتی وارد ارتش شدند از کرده خودشان پشیمان شدند اما من اینطور نبودم، هرچه میگذشت از نظامیگری بیشتر خوشم میآمد.
آن نظم و انضباطی که حکمفرما بود و نگاههای مردم وقتی که با لباس ارتش بیرون میآمدم را خیلی دوست داشتم. یادم هست شبها شلوارم را میگذاشتم زیرتشک که مثلاً خط اتو داشته باشد و چروک نشود.
لشکر خراسان، مثل الان، جزو مجهزترین و بهترین لشکرهای ایران از نظر نیرو و تجهیزات بود. نیرویی هم که جذب میکرد خودش آموزش میداد. من در همین مشهد به قول قدیمیها درس نظام خواندم و درجه گرفتم. بعد سر از دانشکده افسری لشکر پیاده شیراز درآوردم که دوره دژبانی ببینم. وقتی که برگشتم با خودم گفتم چه کاری است که هربار کلی آدم را میفرستند، شیراز دوره ببینند.
نشستم همه آن چیزهایی که در دوره دژبانی یاد گرفته بودم را خیلی مرتب و تر و تمیز کتاب کردم و به اُمرای ارتش در مشهد دادم. گفتم از این به بعد همین دوره را در شهر خودمان برگزار کنید و بچهها را به شهر دیگر نفرستید. همین کار را هم کردند. البته در این میان من هم تشویق شدم و اگر اشتباه نکنم50تومان تشویقی گرفتم. بماند که به خاطر همان پول پای کلی ورقه مالی را امضا کردم.
خیلیها فکر میکردند وقتی که من وارد ارتش بشوم، ورزش و شمشیربازی را میبوسم و میگذارم کنار اما اینطور نشد. تازه آنموقع حرفهایتر هم شدم. تقریباً چند ماهی بعد از ورودم به لشکر مشهد با چند نفر از کادریهای لشکر که قبل از من شمشیربازی میکردند شدیم یک گروه و باهم تمرین میکردیم.
قبل از من سرگردی که اسمش خاطرم نیست این ورزش را در لشکر مشهد یکجورهایی راه انداخته بود و چند نفری با هم تمرین میکردند. من هم آمدم و به جمعشان اضافه شدم. با همدیگر میرفتیم در باشگاه خراسانِ چهارراه لشکر فعلی و شمشیربازی تمرین میکردیم.
این کار ما همزمان شد با ریاست تیمسار الماسی در فدراسیون شمشیربازی ایران. ایشان خودش شمشیرباز بود، مدرک مربیگری از ایتالیا داشت و نماینده ایران در المپیک توکیو. اصلاً سنگبنای شمشیربازی در ایران و حتی آسیا را ایشان گذاشت و باعث رشدش شد.
آن زمان فهمیده بود که ما چند نفر ارتشی در مشهد داریم، حرفهای شمشیربازی میکنیم. من را صدا زد که بروم تهران. گپ و گفتی با هم داشتیم و قرار شد که تجهیزات ورزش شمشیربازی را برای ما بفرستند تا در خودِ پادگان لشکر مشهد یک پیست شمشیربازی راه بیندازیم.
سر حرفش هم بود و به موقع وسایل و تجهیزات را فرستاد و ما هم سالن را تجهیز کردیم. تجهیزاتی که همه از آلمان یعنی مهد این رشته آمده بود و درجه یکترین برند دنیا بود. البته فقط لشکر مشهد به تجهیزات شمشیربازی مجهز نشد، الماسی شمشیربازی را در همه لشکرهای ارتش در ایران فعال کرد.
سالن شمشیربازی لشکر که راه افتاد ما چند نفر هم دیگر سراغ باشگاه خراسان نرفتیم و ترجیح دادیم که با همان تجهیزات مدرنی که تیمسار الماسی برایمان فرستاده بود، تمرین کنیم. همین زمان بود که اولین تیم شمشیربازی لشکر خراسان را هم راه انداختیم. در واقع از بین کادر و سربازان ارتش استعدادیابی کردیم و آنهایی که هوش یادگیری این ورزش را داشتند، غربال کردیم.
استعدادیابیمان هم در نوع خودش جالب بود. یک عده که میآمدند تمرین کردن ما را در پیست لشکر میدیدند و از شمشیربازی خوششان میآمد. چون اصلاً تماشای شمشیربازی و حرکاتی که ورزشکارانش انجام میدهند، جذاب است و فرد تماشاچی دوست دارد خودش جای آن ورزشکار داخل پیست باشد.
اینها اول برای تماشا و سردرآوردن از کار ما میآمدند سالن، بعد خودشان جذب میشدند. اگر فیزیک بدنیشان مناسب بود و میتوانستند شمشیربازی یاد بگیرند که کنارمان میایستادند وگرنه آرام آرام خسته میشدند و خودشان میرفتند.
از بین کادر و سربازان ارتش استعدادیابی کردیم و آنهایی که هوش یادگیری این ورزش را داشتند، غربال کردیم
یک عده دیگر را هم من و یکی دو نفر دیگر آوردیم داخل گود. مثلاً در پادگان میدیدیم که فیزیک فلان افسر یا سرباز برای شمشیربازی ساخته شده تا میدیدیم تنور داغ است، نان را میچسباندیم و طرف را شمشیرباز میکردیم. باورتان نمیشود که در این مقطع من همزمان هم مربی بودم و هم بازیکن که کارِ بسیار سختی است و آدم را خسته و فرسوده میکند. شاید الان نزدیک به 50سال است که من مربی شمشیربازی هستم. اصلاً یکجورهایی مربیگری در خون من است.
انقلاب که پیروز شد، تربیتبدنی وقت تصمیم گرفت که برخی از رشتههای ورزشی را تا اطلاع ثانوی تعطیل کند. دلایل خودشان را هم داشتند. بوکس را به دلیل خشونت بیش از حدش، شطرنج و بولینگ و امثالهم را هم به خاطر قماربازیهایی که آن زمان میکردند، تعطیل اعلام کردند. شمشیربازی هم به این ماجرا گرفتار شد و به دلیل بحرانهای مدیریتی و برخی از شبهاتی که دربارهاش مطرح کرده بودند و کسی نبود که جوابی به آنها بدهد، تعطیل شد.
تعطیلی که 15 سال طول کشید. درهای همه سالنهای شمشیربازی بسته شد و خیلی از زیرساختهایی که به وجود آمده بود هم از بین رفت. یادم هست پس از اینکه فدراسیون دوباره بازگشایی شد، وقتی رفتم سراغ وسایل و تجهیزاتی که در سالنهای سعدآباد بود، دیدم همه آن چیزهایی که فلزی بود زنگ زدهاند و چوبهای پیست هم یا گم و گور شدهاند یا به کل سوختهاند.
بعد از این تعطیلی هم که جنگ آغاز شد و دیگر فرصتی برای ورزش کردن و تمرین شمشیربازی و پیگیری برای بازگشایی فدراسیون نبود، تمام 8سال دفاع مقدس را من کنار سربازها و بقیه افسرها جنگیدم که البته وظیفهمان بود. از غرب و شمال غرب گرفته که دست کومله و دموکراتها بود تا جنوب کشور که مستقیم و رودررو با عراقیها میجنگیدیم.
یادم هست به قدری با سربازها در آن ایام صمیمی و رفیق بودم که خیلیها میگفتند اقتصادی! به دلیل دعای خیر این بچههاست که در این 8 سال در منطقه بودی و یک خراش هم برنداشتی. با اینکه آدم جسوری هستی و سرنترسی داری و همیشه در صف اول قرارگرفتی.
دوندگیهایی که برای بازگشایی دوباره فدراسیون شمشیربازی داشتیم 15-14 سالی طول کشید و بعد از اینکه من بازنشسته شدم، سازمان تربیتبدنی وقت بالاخره اجازه داد که شمشیربازی فعالیتش را از سر بگیرد. خیلی دلم میخواست این اتفاق در دورهای بیفتد که من هنوز در خدمت ارتش باشم و دوباره باشگاه و پیست شمشیربازی را راه بیندازم و کادر و سرباز را دوباره تشویق به ورزش کنم که قسمت نشد و دلم خیلی سوخت. چون نیروهای نظامی هر کشوری بیشترین و بهترین امکانات ورزشی را دارند.
شمشیربازی که دوباره راه افتاد کارهای من هم شروع شد. این ورزش طوری اعتیادآور است که اگر مدت زمان زیادی هم از آن دور باشید، باز نمیتوانید وسوسه خودتان را کنترل کنید و سراغش نروید. این دقیق حکایت من بود که بعد از 15 سال تعطیلی مثل روز اولی که با این ورزش آشنا شده بودم، دوباره به سمتش رفتم. اینبار در کسوت مربی. میخواستم مثل اروپاییها مدرسه شمشیربازی تأسیس کنم.
آن اوایل راهاندازی دوباره این ورزش سازمان تربیتبدنی وقت خیلی توجهی به آن نشان نمیداد. در این مدت حسابی از دنیا عقب افتاده بودیم و این بیتوجهی کار را بدتر میکرد. ما در شمشیربازی قهرمان آسیا بودیم و پنجم جهان. هرجا رفتم گفتم میخواهم آموزشگاه شمشیربازی راه بیندازیم، کسی تحویل نگرفت. خودم از جیب هزینه کرده و یک زیرزمین در بولوارسجاد اجاره کردم و اولین مدرسه شمشیربازی خراسان اینطور راه افتاد.
آن زمان کسی درست و حسابی این ورزش را نمیشناخت و بچهشان را دست ما نمیسپردند. همه بچههای علاقهمند فامیل و دوست و آشنا را آوردم به باشگاه. حتی بچههای خودم. شدیم 42 نفر و اولین کلاس شمشیربازی بعد از انقلاب در مشهد راه افتاد. یادم هست داده بودم روی دیوار باشگاه یک عکس بزرگ از شمشیرباز نقاشی کرده بودند و هرکسی که از آنجا رد میشد، برایش سؤال پیش میآمد که در این زیرزمین چه خبر است.
خودم از جیب هزینه کرده و یک زیرزمین در بولوارسجاد اجاره کردم و اولین مدرسه شمشیربازی خراسان اینطور راه افتاد
بعدها سازمان تربیتبدنی و در رأس آن حاج محمد مهرور قدم جلو گذاشتند و کلی ما را حمایت کردند و سالن در اختیارمان گذاشتند که به بچهها شمشیربازی یاد بدهیم. همین سالن میدان تختی که الان به نام خانه کاراته شده در چارت سازمان تربیتبدنی به نام شمشیربازی است. اغراق نیست اما من برای شمشیربازی خراسان و حتی شاید کشور خیلی زحمت کشیدم.
من 50 سال است که مربی رشته شمشیربازی هستم و در این مدت کلی قهرمان تحویل جامعه ورزش دادم. معروفترینشان علی یعقوبیان است که در آسیا و دنیا مقام آورده و الان هم دبیر فدراسیون شمشیربازی است. بابک کزلان طوسی و یکی دونفر دیگر هم از شاگردهای خوب من بودند. در سن هفتاد و چند سالگی هم خیال بازنشسته کردن خودم را ندارم، با اینکه قند و چربی دارم و روزانه باید کلی قرص و دوا بخورم.
یادم میآید که یکسال وقتی که قرار بود تیمی را به مسابقات جهانی دانشآموزی بفرستند، 4نفر از مدرسه شمشیربازی من اعزام شدند که این خودش کم افتخاری نیست که از یک باشگاه برای یک مسابقات معتبر این تعداد آدم انتخاب شوند ولی باورتان نمیشود که خیلی از این بچهها از من خوششان نمیآید. به ویژه اوایل ورودشان به ورزش. چون من به درسشان گیر میدهم.
از سی و چند سال پیش تا همین الان که من مربی شمشیربازی هستم، رویه مدرسه من این است که بچهها باید هر ترم فتوکپی کارنامهشان را برای من بیاورند تا روی تابلو اعلانات بچسبانم. همین امروز اگر بیایید و دیوار باشگاه را ببینید، میبینید که پُر از کارنامه جورواجور است.
من با همهشان طی کردم که اگر نمرات یک ترمتان از ترم قبلی پایینتر باشد و قرار باشد که تیمی به مسابقات اعزام کنیم، شما بهترین شمشیرباز من باشید و تیم را قهرمان کنید، به هیچ عنوان انتخابتان نمیکنم. ما شمشیرباز و ورزشکار بیسواد لازم نداریم. شاید باور نکنید اما با همین رویه از دل مدرسه شمشیربازی من ده، بیست تا دکتر و مهندس بیرون آمده که همهشان الان میآیند پیش من و میگویند که سختگیری شما باعثش شده است.
شمشیربازی رشته جذابی است، هم انجام دادنش و هم تماشایش. اما تعارف که نداریم خانوادهها نه شناخت درستی از این ورزش دارند و نه میگذارند بچهشان سمتش بیاید. یعنی همین که اسم شمشیر میآید میترسند که تیزی شمشیر به جایی از بدن فرزندشان بخورد و مجروحش کند. نمیدانند که اصلاً شمشیربازی با آن چیزی که در بیرون دیدهاند زمین تا آسمان فرق میکند.
در طول مربیگریام یکبار فقط آسیب دیدگی به وسیله شمشیر دیدهام که آن هم جزئی بوده است. از طرف دیگر شمشیربازی رشته گرانی است. آن زمان که ما ورزش میکردیم حقوقمان89 تومان و یک تیغه شمشیر 100 تومان بود. الان اگر کسی بخواهد وارد این رشته شود، باید حداقل چهار، پنج میلیون تومان هزینه کند. برای همین است که امروز این ورزش بین مردم خیلی محبوب نیست و همه دنبال ورزشهای ارزانتر هستند.