دی ماه سال 98 بود که خبر کسب مقام دوم توسط دو جوان بااستعداد شهرک شهید بهشتی در مسابقه استارتاپ ویکند بازآفرینی شهری در کانالها دست به دست شد.
«یاسین چاملی» متولد سال ۸۰ و «محمد راحیان» متولد سال ۷۹ همان دو جوانی بودند که ایده اپ (ماهیگیر) آنها توجه داورها را جلب کرده بود. ایدهای برای توزیع گسترده ماهی جنوب از شهرک به شهر! البته آنها تجربیات زیادی از این دست در کارنامه خود دارند و با همین سن و سال دست به فعالیتهای زیادی زدهاند. از ساخت برنامهای برای توزیع نان در شهرک بگیرید تا طراحی سایت، اپ و... این هفته در دفتر تسهیلگری ۲۲ بهمن در شهرک شهید بهشتی پای گفتوگوی این دو جوان خوشفکر نشستیم و ایدهها، افکار و اهدافشان را شنیدیم.
همان ابتدا از بچهها میخواهم که خودشان را معرفی کنند و چراغ اول را یاسین روشن میکند و در جواب میگوید: «به نام خدا. یاسین چاملی هستم متولد سال ۱۳۸۰، عربزبان و خرمشهری. در حال حاضر ۱۰ سال است که با خانواده در شهرک شهید بهشتی زندگی میکنیم. آدم متفکری هستم و کلی ایده در سر دارم. استعداد خاصی در حل چالشها دارم. رشته تحصیلی من کامپیوتر است و این رشته را هم بنا به علاقه و استعدادی که داشتم انتخاب کردم.»
او در ادامه داستان ورودش به دنیای تکنولوژی را اینطور تعریف میکند: «کلاس ششم بودم و در مدرسه بیست و دو بهمن درس میخواندم. درسی داشتیم به نام کارآفرینی و در آن کار با کامپیوتر هم آموزش داده شده بود. من سیستم نداشتم و از پدرم خواستم که برای من یک سیستم تهیه کند. اولین سیستم من یک سیستم قدیمی و فکستنی بود که هنوز هم به عنوان یادگاری آن را نگه داشتهام.
خودم عمدا ویندوز سیستم را پراندم و پس از یک هفته سر و کله زدن با آن توانستم خودم ویندوزش را نصب کنم. این داستان ورود من بود به دنیای تکنولوژی
خلاصه اوایل بلد نبودم با آن کار کنم و هنگام کار هم مدام ویندوز میپراند! کار من این شده بود که هفتهای دوبار آن را به مغازه تعمیرات کامپیوتر ببرم تا برایم ویندوز نصب کند. تصمیم گرفتم که خودم ویندوز نصبکردن را یاد بگیرم. در کتابخانه محله عضو بودم و کتاب و سیدیهای آموزشی نصب ویندوز را گرفتم و شروع کردم به یادگیری. بعد خودم عمدا ویندوز سیستم را پراندم و پس از یک هفته سر و کله زدن با آن توانستم خودم ویندوزش را نصب کنم. این داستان ورود من بود به دنیای تکنولوژی.»
یاسین بعد از آن با اینترنت آشنا میشود و اولین استفادههای او از اینترنت مربوط میشود به تحقیقات مدرسه و جستوجوهای بیهدف و پراکنده. اما بعد از اینکه برنامهای در تلویزیون درباره برنامهنویسی میبیند، دنیای برنامهنویسی برایش جذاب میشود و سعی میکند هر طور شده از آن سر در بیاورد. برای یادگیری هم از هیچ کاری دریغ نمیکند، حتی از دستفروشی برای خرید یک برنامه آموزشی درباره برنامهنویسی!
میگوید: «برای اینکه بتوانم آن برنامه را از اینترنت بخرم یک هفته تمام دستفروشی کردم! از بامیهفروشی انتهای شهرک، بامیه عربی میخریدم و کل مصلی را با دوچرخه دور میزدم و بامیه میفروختم. پس از یک هفته آن برنامه آموزشی را خریدم و این اولین ورود جدی من به دنیای برنامهنویسی بود. بسیار برنامه خوبی بود و باعث شد که من در این زمینه پیشرفت کنم.»
داستان محمد هم بیشباهت به داستان یاسین نیست. برای او هم همه چیز از خرید اولین سیستم توسط خانواده شروع میشود. میگوید: «آنزمان من کلاس دوم دبستان بودم. خودم سیستم نداشتم و از طریق پسرعموی گیمرم با کامپیوتر آشنا شدم. وقتی به خانه آنها میرفتیم مدام بازی میکردیم و زمان از دستمان در میرفت. کلاس چهارم بودم که ما هم یک سیستم برای خانه خریدیم.
استفاده من هم از آن فقط مربوط به بازی میشد. صبح تا شب بازی میکردم، اما کم کم به بازیسازی هم علاقه پیدا کردم. وقتی اینترنت خریدم اولین جستوجوی من این بود که چگونه بازی بسازیم؟ از این طریق با نرمافزارهای بازیسازی آشنا شدم و پس از آن با برنامهنویسی. برای آموختن برنامهنویسی نیاز به مهارت در زبان انگلیسی داشتم. به همین واسطه زبان انگلیسی من هم روز به روز پیشرفت کرد. کم کم توانستم ویدئوهای یوتیوب را ببینم و متون انگلیسی را بخوانم. پس از آن به طراحی سایت، اپ و... هم علاقهمند شدم.»
از اینجا به بعد داستان یاسین و محمد به هم گره میخورد، وقتی در شهرک و در مسجد محله با هم آشنا میشوند و دوستی آنها شکل میگیرد. با مهارتهای یکدیگر آشنا میشوند و از علایق مشترکشان صحبت میکنند و درنهایت تصمیم میگیرند با یکی از دیگر دوستان یاسین یک تیم سه نفره استارتاپی را تشکیل بدهند.
یاسین درباره اولین پروژهای که آغاز میکنند، اینگونه سخن میگوید: «جریان برمیگردد به ۵ سال پیش. ما ۳ نفر همیشه در حال گفتگو درباره برنامهنویسی، کد نویسی و ایدههای توی سرمان بودیم. کم کم از دل همین گفتگوها یک ایده خوب بیرون آمد! نون نت! شعار ما هم این بود: «با نون نت نونتو بگیر از اینترنت!» ایده اصلی این بود که مخاطب اپ میتوانست از نزدیکترین نانوایی محل نان را سفارش بدهد و در منزل تحویل بگیرد و ما هم کافی بود با چند تا از نانواییهای محل قرارداد میبستیم و بدون صف نان میگرفتیم و با دوچرخه تحویل میدادیم. یک سال فقط درباره آن گفتگو کردیم و بعد آن را اجرا کردیم.
نون نت در واقع یک اپ بود برای فروش آنلاین نان در شهرک که در دو هفته اجرا شد. هفته اول فقط روی تبلیغات تمرکز کردیم. تبلیغاتمان، هم دیجیتالی بود، هم محیطی
نون نت در واقع یک اپ بود برای فروش آنلاین نان در شهرک که در دو هفته اجرا شد. هفته اول فقط روی تبلیغات تمرکز کردیم. تبلیغاتمان، هم دیجیتالی بود، هم محیطی. یعنی هم از طریق کانال شهرک و هم از طریق پخش ۱۰۰ تا تراکت دم در خانهها و نصب پوستر و... ما برآورد کردیم و دیدیم از ۴۲۰۰ نفر ساکن شهرک ۱۲۰۰ نفر در عرض یک هفته مخاطب ما شدند! حتی افرادی که آشنایی با تکنولوژی و وسایل دیجیتال نداشتند، مثل پیرمردها و پیرزنهای شهرک، اپ را نصب کردند و مخاطب ما شدند.
یعنی در واقع توانسته بودیم فرهنگ استفاده از تکنولوژی را هم بهنوعی ترویج کنیم. در روز حداقل ۵۰ تا سفارش داشتیم و کم کم از مناطق اطراف مثل کوی کارمندان، شهید شیرودی و... هم درخواست میدادند که این اپ را برای آن مناطق هم راهاندازی کنیم.»
محمد ادامه حرف یاسین را میگیرد و تعریف میکند که صفر تا صد کارها از برنامهنویسی، مدیریت فنی، تولید محتوا تا پیک و تحویل نان به مشتری را خودشان سه نفر انجام میدادند. آن چند روز اول محل کار آنها پلههای مجتمعها بوده است. جایی نداشتند و بهناچار روی پلهها منتظر درخواست مشتری از طریق اپی که طراحی کرده بودند، مینشستند، اما پس از گذشت چند روز و افزایش سفارشها اتاقک سفید آهنی و کوچک درست وسط شهرک و کنار وسایل بازی بچهها را اجاره میکنند.
خودشان دستی به سر روی آن میکشند، پس از چند روز تحمل سرما گاز همسایه را با هماهنگی خودش میکشند داخل مغازه تا بتوانند بخاری روشن کنند و...، اما همه اینها همان هفته دوم متوقف میشود! یکی از روزها برای بردن یکی از سفارشها نفر سوم گروه و یاسین بحثشان میشود. نفر سوم هم که تمام دادههای اپ دست او بوده همه را میپراند و تمام!
یاسین، اما این مشکل را ناشی از فشار کار روی اعضای گروه میداند. اینکه ایده آنها گرفته بود و با توجه به استقبال اهالی یک ایده موفق محسوب میشد، اما آنها سرمایهگذار نداشتند و مشکل کار همین جا بود. یاسین میگوید: «روشهای مختلفی برای جذب سرمایه وجود دارد. یکی از آنها استفاده از شتابدهندهها هستند. شتابدهندهها در استارتاپها در واقع به مجموعهای گفته میشود که از کسب و کارهای نوآورانه حمایت میکنند.
ما هم پس از جداشدن نفر سوم از گروه تصمیم گرفتیم دوباره روی این ایده کار کنیم. شنیده بودیم که بهترین شتابدهندهها در دانشگاه فردوسی هستند. پس با آنها صحبت کردیم و کارمان را در مقابل مدیر شتابدهنده دانشگاه فردوسی ارائه دادیم. آنها بسیار از ایده ما استقبال کردند و قول حمایت به ما دادند، اما گفتند پیش از آن برای ورود به دورههای شتاب باید دورههایی را در رابطه با استارتاپ در دانشگاه فردوسی بگذرانیم.
هزینه این دورهها ماهی ۳ میلیون تومان میشد و ما قادر به پرداخت این مبلغ نبودیم. در عوض آن، سایتی را با هزینه ۶ میلیون تومان برای آنها طراحی کردیم. بعد در این کلاسها شرکت کردیم و مدارک بینالمللی گرفتیم. کلاسها در سطح دانشجوها برگزار میشد و ما با توجه به تواناییهایمان مجوز ورود به آن را پیدا کرده بودیم. شتابدهندهها هنوز حمایتی از ایده ما نکردهاند، اما این همکاری باعث شد که بتوانیم در این کلاسها شرکت کنیم و این کلاسها بسیار برای ما مفید بود.»
محمد پس از آن از دزدیدهشدن ایدهشان توسط یک گروه شهرستانی میگوید. گروهی که همین حالا با همین نام و شعار در حال فعالیت هستند. میپرسم چرا همان زمان ایده خود را ثبت نکردید و او از مشکلات پیش رو برای ثبت ایده میگوید: «۴ سال پیش ما برای ثبت ایده باید یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان هزینه میکردیم و این مبلغ را نداشتیم.
دوماینکه آن زمان باید مالیات هم پرداخت میکردیم و اصلا برای ما بهصرفه نبود. اما در این باره با یکی از وکلای استارتاپی صحبت کردیم و به ما گفتند اگر بخواهیم فعالیت خود را شروع کنیم میتوانیم از طریق قانونی اقدام و نام آن گروه را باطل کنیم.»
پیرزن شصت ساله شهرک که تنها اپ نصب شده روی گوشیاش نون نت بود هنوز وقتی بچهها را میبیند از آنها درباره راهاندازی دوباره آن میپرسد. مردم هنوز با یکدیگر درباره آن ایده صحبت میکنند و...، اما یاسین و محمد حالا مشغول کار روی ایدهای جدید هستند و میگویند که بهزودی اپ آن را هم راهاندازی میکنند. ایده آنها راهاندازی توزیع شبکه گسترده ماهی جنوب در شهر است.
یاسین درباره اینکه چطور این ایده به ذهنشان میرسد، میگوید: «من و محمد یک روز نشستیم درباره پتانسیلهای شهرک صحبت کردیم. زبان عربی، غذاهای محلی و... یکی از پتانسیلهای شهرک فروش ماهی جنوب است که حالا شناخته شدهتر شده و مردم از بیرون شهرک و جاهای خیلی دور هم برای خرید به اینجا میآیند. اما من خیلی وقتها میبینم که طرز استفاده از آن را نمیدانند و از فروشندهها درباره طبخ آن میپرسند.
زبان عربی، غذاهای محلی و... یکی از پتانسیلهای شهرک فروش ماهی جنوب است که حالا شناخته شدهتر شده و مردم از بیرون شهرک و جاهای خیلی دور هم برای خرید به اینجا میآیند
فروشندههایی که اغلب سرشان شلوغ است و جواب درستی به مشتری نمیدهند. ما میخواهیم این قضیه را ساماندهی کنیم و با این برنامه عده زیادی در شهرک مشغول به کار میشوند. با این اپ ماهی جنوب از این شهرک در شهر توزیع میشود. این شهرک پر از جوانان موتورسوار بیکار است که میتوانند به عنوان پیک، این ماهی را به دست مردم برسانند.
اپ میتواند بخشی داشته باشد برای افرادی که ماهی پاک شده میخواهند یا افرادی که نمیدانند چطور ماهی را به سبک جنوبیها طبخ کنند. این بخش ماجرا بر دوش خانمهای شهرک است که این اطلاعات را در برنامه قرار میدهند یا اصلا خودشان ماهی را در ادویهها و چاشنیها میخوابانند یا طبخ میکنند. ما این ایده را اعتبارسنجی کردیم. یعنی با افراد داخل و خارج از شهرک صحبت کردیم و بازخورد خوبی گرفتیم.»
آنها با همین ایده در مسابقه استارتاپ ویکند بازآفرینی شهری که توسط شهرداری برای نواحی حاشیهای و کمبرخوردار برگزار میشود، شرکت میکنند و مقام دوم را هم کسب میکنند!
این مسابقه در سه روز برگزار میشود و آنها چهارشنبه در فرهنگسرای بهار واقع در خواجهربیع ایده خود را ارائه میدهند. بین ۱۳۰ ایده، ایده آنها به عنوان ۳۰ ایده نهایی انتخاب میشود. از بین این ۳۰ ایده ۱۲ ایده انتخاب میشود و در نهایت، در روز آخر سه ایده برتر معرفی میشود. از شهرک شهید بهشتی سه تیم در این مسابقات شرکت کرده بودند که تنها تیمی که از این شهرک موفق به کسب مقام میشود تیم آنهاست.
محمد درباره این سه روز سخت و نفسگیر توضیح میدهد: «شبها فقط یکی دو ساعت میخوابیدیم، در همین سه روز بالغ بر ۲۰ بار بوم کسب و کارمان را پاره کردیم و از نو نوشتیم. ۱۰ بار اطلاعات آن را تغییر دادیم. تیمها هم همه قوی بودند و واقعا رقابت نفسگیری بود، اما در نهایت توانستیم به مقام دوم دست پیدا کنیم. در مرحله آخر گروههایی که حذف شده بودند هم به تیمهای نهایی اضافه شدند و گروه دو نفره ما تبدیل به یک گروه هفت نفره شد.
این فرصت خوبی برای کسب تجربه برای افراد حذف شده بود. در نهایت آقای حجازیان، رئیس شتابدهنده بازآفرینی شهری بود، پس از کسب این مقام به ما گفت: «ما مجوز این را داریم که رایگان مورد شتابدهی قرار بگیریم و ایده ما توسط این تیم چکشکاری و اصلاح خواهد شد و بعد با حمایت آنها و شهرداری وارد بازار خواهد شد.» فقط امیدواریم مسئولان به وعدههایی که در این زمینه به ما دادند، عمل کنند.»
فعالیت آنها به همین جا ختم نمیشود. آنها حالا مدتی است که در پاساژ آرمیتاژ طبرسی از طریق قرارداد با یک شرکت آژانس هواپیمایی و طراحی سایت برای آنها، دفتری با تجهیزات کامل برای خود دست و پا کردهاند و آنجا کارهایی مثل طراحی سایت، اپ و... انجام میدهند و از این طریق خرج تحصیل و فعالیتهای جانبی خود را در میآورند. تمام فعالیتهایی را که از آن نام بردند، در ذهنم مرور میکنم و برایم عجیب است که چطور زمان کم نمیآورند!
وقتی یاسین برنامه یک روز عادی خودش را برایم شرح میدهد، تعجبم بیشتر هم میشود. میگوید: «کارکردن و درس خواندن کنار هم خیلی سخت است. شما تصورش را بکنید که ما دو نفر با وجود این دو کار در روزهای مسابقه چطور روی ایده اپ ماهیگیر هم کار میکردیم! من صبحها از ساعت شش و نیم تا دو ظهر مدرسه بودم. بعد از آن به خانه میرفتم و تا سه ناهار میخوردم و استراحت میکردم. از ساعت سه و نیم تا ده و نیم شب هم در دفتر کار با محمد کار میکردیم.
آن ساعت دیگر اتوبوس نیست و ما همیشه پیاده به خانه برمیگردیم. این روزها بعد از رسیدن به خانه، تازه بخش اصلی کار ما شروع میشد! یعنی کارکردن روی ایده اپ ماهیگیر. تا صبح از طریق تلگرام درباره ایده صحبت میکردیم و بهاصطلاح آن را چکشکاری میکردیم. شب تازه ساعت ۴ میخوابیدیم و صبح ساعت ۵ و نیم بیدار میشدیم! یک هفته برای ما به همین منوال گذشت و روز ارائه ایده من داشتم بیهوش میشدم، اما هر طور بود خودم را جمع و جور کردم و به بهترین نحو کار را ارائه دادیم.»
«مدرسه جای افراد باهوش نیست!» محمد این جمله را به نقل از شخصیت اصلی یک انیمیشن معروف آمریکایی در جواب سؤالم میگوید. این سؤال که چقدر برای درس و مدرسه وقت میگذارند؟ دو نفرشان اعتقادی به مدرسه ندارند و فقط میخواهند مدرکشان را بگیرند. محمد مدرک رشته ریاضی و فیزیک و یاسین مدرک کامپیوتر را. میگویند همین حالا هم هرچه دارند از تجربیات بیرون از مدرسه خودشان دارند و اصلا استیو جابز، مارک زاکربرگ و... هیچ کدام از طریق مدرسه به جایی نرسیدهاند!
از اهدافشان میپرسم و همان طور که حدس میزنم برنامههای زیادی در سر دارند و هر دو پیشرفت در کار، رسیدن به درآمد زیاد و کمک به خانواده را در سر دارند. یاسین میگوید: «هدفم این است که اگر پدر پولداری نداشتم خودم یک پدر پولدار برای فرزندم باشم.»
در آخر میپرسم که آیا به رفتن از ایران هم فکر میکنند یا نه. جواب میدهند که آنها هم مثل افرادی که در این حوزه فعالیت میکنند آرزوی تجربه کردن کار در شرکتهای بزرگی مثل گوگل را دارند، اما تمام تلاششان این است که در کشور خودشان به جایی برسند و اگر کاری میکنند مثل حالا برای همین شهرک، همین شهر و همین کشور باشد.