
۲۵ روز پوتین از پایم در نیامد
بیش از سیسال خدمت در جهادسازندگی و مؤسسه جهاد نصر، کافی است تا وقتی با محمدجواد گلفخرآبادی صحبت میکنیم، دنیایی حرف برای گفتن داشته باشد.
او مثل خیلی از جوانان اهل کار قدیم، تجربیات گوناگونی در راه کسب درآمد داشته است؛ از کارکردن در مغازه پدرش گرفته تا پارچهفروشی، رانندگی با وانت و کامیون، کارکردن با دستگاههای راه و ساختمانسازی و.... اما در پس همه اینها، عشق به میهن در برهههای مختلف زندگی، مسیرش را تعیین کرده است؛ پیش از انقلاب بهدلیل اعتصاب، کارش را رها کرده و در راهپیماییها به خیابانها رفت. با آغاز جنگ تحمیلی نیز راهی جبهه شد و بیش از ۴۵ ماه سابقه حضور در میدان نبرد را دارد.
این شهروند محله استاد یوسفی پس از جنگ تحمیلی، با خدمت در جهاد سازندگی و نصر در راه عمران و آبادی میهن کوشید. او در پروژههای لولهگذاری مشهد تا نیروگاه گازی نکاح و تهران تا مشهد، حضور داشته و در کنار این کارهای عمرانی، وارد فعالیتهای فرهنگی هم شده و چند سالی بهعنوان راوی در اردوهای راهیان نور روایتگری کرده است.
فخرآبادی هنوز هم یک مدافع میهن است؛ چه در پشت میز خدمت و چه وقتی دوشادوش مردم قرار میگیرد. در جنگ دوازدهروزه با اسرائیل، او مثل دوران فرماندهی در جبهه، به یک موضوع خیلی توجه داشته است؛ امیدبخشی و تزریق روحیه شجاعت.
رها کردن کار و پیوستن به جمع اعتصابکنندگان
سراغ فخرآبادی رفته بودیم تا از اقداماتش در جهاد سازندگی و جهاد نصر بگوید، اما جنگ دوازدهروزه با اسرائیل بیش از پیش خاطرات جنگ و دوران هشتسال دفاع مقدس را برای او زنده کرده است؛ بهطوریکه همه گفتههایش به آن سمتوسو میرود.
او تعریف میکند: در زمان مجردی، مدت کوتاهی در مغازه پدرم که مربوط به تأمین علوفه دام بود، کار کردم و پس از آن در خیابان خسروی مغازه پارچهفروشی زدم. سال ۱۳۵۱ درحالیکه ۲۱ سال داشتم، ازدواج کردم و پس از آن یک وانت خریدم و با آن کار میکردم.
او سال ۱۳۵۳ در یک شرکت فرانسوی مشغول کار شده و، چون گواهینامه پایهیک داشته، روی دستگاههایی کار میکرده که با کمک آنها کار لولهگذاری انجام میشده است.
فخرآبادی خیلی زود تواناییهای خودش را به فرانسویها نشان داده و مدیریت یکی از بخشها به او واگذار شده است. میگوید: از سال ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۶ در پروژه لولهکشی گاز از پالایشگاه گاز هاشمینژاد سرخس تا مشهد، از مشهد تا نیروگاه گازی نکاح و از پالایشگاه ری تهران به مشهد حضور داشتم.
او پس از این در پروژههای لولهگذاری مختلف حضور داشته و در هر برههای توانسته است بهرهوری کار را نسبت به قبل افزایش دهد. سال ۱۳۵۷ و پس از جمعه خونین تهران در روز ۱۷ شهریور، به جمع اعتصابکنندگان میپیوندد و کارش را که درآمد خوبی هم داشته است، رها میکند و از طریق وانتی که از قبل داشته است، به امرار معاش میپردازد.
آقامحمدجواد سال ۱۳۵۹ از رادیو میشنود که جهادسازندگی به راننده پایهیک نیاز دارد. مراجعه میکند و بهعنوان نیروی پشتیبانی جبهه مشغول به خدمت میشود، اما مدام اصرار داشته است به جبهه برود تا اینکه سه ماه بعد، یعنی بهمن سال ۱۳۵۹ عازم اهواز و سوسنگرد میشود.
با توجه به سوابقی که او در کارکردن با ماشینهای سنگین داشته است، از فروردین سال ۱۳۶۰ بهعنوان مسئول ماشینآلات ستاد پشتیبانی جهاد خراسان در جنوب گماشته میشود و چند ماه بعد مسئول پشتیبانی جنگ جهاد خراسان در جنوب به او داده میشود.
امام گفت: ما سنگرسازان بیسنگریم
او که در عملیاتهای مختلفی ازجمله شکست حصر آبادان، ثامنالائمه (ع) و طریقالقدس حضور داشته است، میگوید: کار نیروهای جهاد همان بود که امام (ره) گفت «سنگرسازان بیسنگر»؛ از قبل عملیات کارمان برای احداث جاده، کانال، پل، خاکریز و... شروع میشد و تا بعد عملیات ادامه داشت.
او ادامه میدهد: ما پیش از عملیات باید راهی را برای ورود رزمندهها آماده میکردیم. مجبور بودیم شبانه کار کنیم تا دشمن متوجه این فعالیتها نشود و مختصات جغرافیایی راه را به دست نیاورد. گاهی باید روی رودخانه یا باتلاق و... راه میساختیم. رانندگان درحالیکه هیچ جانپناهی نداشتند، مسیرهایی را میرفتند و میآمدند تا بتوانند جانپناهی برای رزمندهها درست کنند.
در حین عملیات، برای رزمندهها مهمات و غذا و... میآوردیم و بعد از عملیات باید راهی دیگر برای رفتوآمد رزمندهها ساخته میشد که باز دشمن مختصات جغرافیایی آن را نداند.
سال ۱۳۶۴ پس از عملیات والفجر ۸ که جهاد سازندگی خراسان، تیپ ثامنالائمه (ع)، با زیرمجموعه سه گردان امامرضا (ع)، موسیبنجعفر (ع) و جوادالائمه (ع) و یک گروهان پمپاژ را راهاندازی میکند، فخرآبادی بهعنوان اولین فرمانده گردان امامرضا (ع) گمارده میشود.
او تعریف میکند: سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ بیستوپنج روز پوتین از پایم درنیامد، مگر برای وضو. همین را هم خیلی وقتها فرصت نبود و از روی پوتین تیمم میکردم. بسیاری از دستگاهها و نیروهای ما نرسیده به خاکریز، از بین میرفتند. از سه طرف آتش دشمن به رویمان میریخت و زمین مثل آبکش سوراخسوراخ شده بود.
شاهکار مهندسی در پل بعثت
به گفته او، برای هر کامیون و بولدوزر دو راننده در نظر گرفته میشد تا اگر یکی شهید شد، دیگری جایگزین شود.
این رزمنده دوران دفاعمقدس ادامه میدهد: در یکی از عملیاتها دیدم صدای بولدوزر تغییر کرد. فهمیدم اتفاقی افتاده است. رفتم، دیدم تیر به پیشانی راننده آن برخورد کرده است و دارد خون میپاشد. در چنین وضعیتی راننده بعدی با وجود اینکه دیده بود نفر قبلی شهید شده است و درحالیکه کاپوت و فرمان و... پر از خون گرم بود، پشت بولدوزر نشست تا بلافاصله کار را ادامه دهد.
آقامحمدجواد صحبت را میبرد سمت مراحل ساخت پل بعثت روی رودخانه اروند. با وجود اینکه خودش مستقیم در روند ساخت آن حضور نداشته است، در جریان بسیاری از جزئیات آن هست و از آن بهعنوان یکی از شاهکارهای مهندسی نام میبرد.
رانندگان درحالیکه هیچ جانپناهی نداشتند، مسیرهایی را میرفتند تا بتوانند جانپناهی برای رزمندهها درست کنند
فخرآبادی با حوصله شروع میکند به شرحدادن مراحل ساخت این پل و اینکه مرحوم بهروز پورشریف چه طرحی برای آن داده بود. با خودکارش روی کاغذ عکس رودخانه را میکشد و لولههایی که قرار بوده است گذاشته شود تا روی آنها راه و آسفالت کشیده شود و بتوانند از روی رودخانه عبور کنند.
بعد هم جزء به جزء قوانین مهندسی آن را شرح میدهد؛ تأثیر جزومد روی طرح را توضیح میدهد، قانون ارشمیدس را میگوید و نسبت جریان هوا و باری که یک لوله درون آب میتواند تحمل کند. همچنین نحوه غرقکردن لولهها در آب و جزئیات بسیار ریز و دقیق مهندسی آن را بیان میکند. اینکه چطور سر لولهها برزنت گذاشته بودند و پس از چند بار ناکامی، موفق میشوند با دادن تغییراتی در آن، ۵ هزار لوله را در رودخانه بچینند.
او سپس با تأکید میگوید: معما چو حل گشت آسان شود. اکنون شاید این موضوع ساده به نظر بیاید، اما خیلی برایش فکر شده و یک شاهکار مهندسی است که توانستند در آن وضعیت چنین کاری انجام دهند و روی رودخانهای چنان خروشان، مسیر عبور ماشین و تریلیهای مهمات و... درست کنند.
آقامحمدجواد تعریف میکند: پس از ساخت این مسیر، یکبار با یکی از رزمندگان داشتیم میرفتیم سمت مقرمان و از روی این پل رد شدیم. وقتی رسیدیم، آن رزمنده با تعجب پرسید: «مگر رسیدیم؟ کی از اروند رد شدیم؟» گفتم روی اروند جاده بود و از آن عبور کردیم؛ و آن رزمنده همچنان با تعجب میپرسید چطور روی اروند جاده زده شده است؟!
شهید که گریه ندارد
فخرآبادی تا سال ۱۳۶۶ در جبهه بوده است و سابقه ۴۵ ماه و ۱۲ روز حضور در آن را دارد. از سال ۱۳۶۸ که جهاد نصر تأسیس میشود، او بهعنوان مسئول جهاد نصر مشهد مشغول فعالیت میشود.
از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۸۹ او مدیر ماشینآلات جهاد نصر خراسان بزرگ بوده و سال ۱۳۸۹ که بازنشسته میشود، مدت کوتاهی از فعالیت کناره میگیرد، اما باز مشغول کار میشود. او اکنون مدیر بازرگانی و ماشینآلات جهاد نصر خراسانرضوی است.
این فرمانده دوران دفاعمقدس یاد برادر شهید و مادرش میکند و میگوید: برادرم، محمد، سرباز ارتش بود. در حین انجام وظیفه در منطقه کوشک بر اثر اصابت توپ، سرش از بین رفت و بهعنوان شهید بیسر دفن شد.
با وجود این، مرحوم مادرم اینقدر قوی و صبور بود که وقتی دید بقیه اعضای خانواده دارند برای برادرم گریه میکنند، گفت چرا گریه میکنید؟ شهید که گریه ندارد. بلند شوید ناهار مهمانان را فراهم کنید. بعد هم برخلاف تصور خیلیها، مانع ادامه حضور و فعالیت من در جبهه نشد و خدا را شاکر بود که در راه اسلام خدمت میکنیم.
او میگوید: اگر انقلاب ما پیروز شد، بهدلیل این بود که مردم پشتیبان آن بودند. پدران و مادران با دست خودشان فرزندانشان را راهی جبهه میکردند و برایشان ملزوماتی مثل پتو و آذوقه میفرستادند. همسران پشتیبان مردان بودند و بار سنگین مدیریت خانه در نبود آنها را به دوش کشیدند. همسر خود من در نبودم شش بچه را بزرگ کرد و من در جبهه با خیالی آسوده از زندگی و بچههایم، فکر نبرد بودم.
آقامحمدجواد که عقیده دارد صاحب اصلی این مملکت صاحبالزمان (عج) است، میافزاید: در طول این سالها هر وقت مردم از کشور دلسرد شدهاند، اتفاقی افتاده که دوباره شور میهندوستی مردم را زنده کرده و مثل خونی در رگها جاری شده است. این حمله اسرائیل هم چنین تأثیری داشت.
علم همراه با توکل و توسل
او تعریف میکند: زمانی که با پهپاد فرودگاه مشهد را زدند، من در تعمیرگاهی در نزدیکی آنجا بودم. همینکه صدا و لرزش انفجار آمد و بعدش دود بلند شد، یکیدوتا از تعمیرکاران ترسیدند و میخواستند تعطیل کنند. من گفتم کجا میخواهید بروید؟ از کجا میدانید جای دیگری که میروید، اتفاقی نمیافتد؟
پدران و مادران با دست خودشان فرزندانشان را راهی جبهه میکردند و برایشان ملزوماتی مثل پتو و آذوقه میفرستادند
در حین این حرفها بودم که یکی از آنها گفت حاجیجان، تو عمرت را کردهای و برای همین بیخیالی! در جوابش گفتم هرکس هرقدر سن داشته باشد، زندگی را دوست دارد. تا زندهایم، زندگی میکنیم و هر وقت عمرمان تمام شود، نمیتوانیم از مرگ فرار کنیم، ولی خوش به سعادت امثال سردار سلیمانی، سلامی و... که پایان عمرشان با شهادت بود.
فخرآبادی بعد از این، خاطراتش در دوران جنگ را برای آنها تعریف میکند و از این میگوید که ۴۵ماه در جبهه حضور داشته، اما، چون خدا نخواسته، شهید نشده است.
این صحبتهای او باعث میشود آنها آرام شوند و به کارشان ادامه دهند. به نظر این فرمانده دوران دفاعمقدس، اکنون باید روحیه امید و شجاعت را به مردم و بهخصوص جوانان تزریق کرد.
او که سابقه حضور در اردوهای راهیان نور بهعنوان راوی را دارد، میگوید: وقتی موضوعاتی مثل نحوه ساخت پل روی اروندرود را برای دانشجویان مهندسی شرح میدهم، اینقدر علاقهمند میشوند که مدام درباره جزئیات مهندسی آن میپرسند. پس از همه این توضیحات، به آنها میگویم خواستن توانستن است، منتها باید کنار علم، اراده و توکل به خدا و ائمه (ع) داشته باشیم.
به نظر فخرآبادی، موفقیتهای پدافندی و موشکی اکنون ما نتیجه این است که اساتید و دانشجویان ما کنار علم، توکل و توسل داشتهاند و بار دیگر نشان دادند خواستن توانستن است.
* این گزارش چهارشنبه ۲۵ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۵ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.