کد خبر: ۱۲۴۵۷
۰۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
زهرا ۱۱ ساله، کمک‌مربی درس فارسی است

زهرا ۱۱ ساله، کمک‌مربی درس فارسی است

زهرا اورعی‌علیزاده، کتاب‌خوان‌ترین عضو مرکز شماره ۳ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. پارسال هم مقاله‌اش با موضوع عاشورا، در مسابقات استانی مقاله‌نویسی کانون اول شد.

درست از چند روز پیش که کتاب «زنان کوچک» را خرید، شب‌ها خوابش نمی‌برد. تا نیمه‌شب توی تختش وول می‌خورد و فقط به روشنایی پررنگی که از پنجره بزرگ اتاق، روی تکه‌ای از فرش کنار پنجره افتاده، چشم می‌دوزد. بالاخره دلیل بی‌خوابی‌هایش را پیدا می‌کند. صبح با کمک مادر، تخت را کنار پنجره بزرگ اتاق می‌کشند. دوباره شب می‌شود و برق‌ها خاموش. نور ماه نرم‌نرمک از پنجره پایین می‌آید و روی خط‌های مشکی کتاب زنان کوچک می‌افتد.

شعر عجب چیز قشنگی است...

زهرا اورعی‌علیزاده، ساکن محله خواجه ربیع مشهد و کتاب‌خوان‌ترین عضو مرکز شماره ۳ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. پارسال هم مقاله‌اش با موضوع عاشورا، در مسابقات استانی مقاله‌نویسی کانون اول شد. زهرا الان ۱۱ سال دارد و کلاس ششم ابتدایی است. از زمانی که خواندن و نوشتن آموخته، شروع به خواندن کتاب شعر و داستان کرده است؛ کتاب‌ها را نیز پدر و مادر در اختیارش گذاشته‌اند.

او از نه‌سالگی و درست هم‌زمان با رفتن به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (مرکز شماره ۳) که در خیابان عبادی قرار گرفته، شعر و داستان هم می‌نویسد: نخستین شعرم درباره یک گربه بود. بعد از نوشتن این شعر، با خودم گفتم شعر عجب چیز قشنگی است! بعد‌ها فهمیدم که شعر را نباید خواند، باید فهمید. الان هم کتاب‌هایی را که می‌خوانم و نمی‌فهمم، دوباره و دوباره می‌خوانم.

دختر کتاب‌خوان محله خواجه‌ربیع ادامه می‌دهد: تا پارسال که درس‌هایم سبک‌تر بود، تا روزی ۲۰ صفحه داستان می‌نوشتم. البته بعضی از داستان‌ها که به نیمه می‌رسید، می‌فهمیدم که موضوع آن تکراری است و شبیه به این داستان را خوانده‌ام؛ برای همین دیگر باقی‌اش را نمی‌نوشتم.

 

داستان‌های ایرانی کم‌ماجراست!

از او می‌خواهم، دو کتاب را که از خواندن آن‌ها لذت برده و نویسنده یکی ایرانی و دیگری خارجی است، با هم مقایسه کند؛ این همه مطالعه در این سن و سال، واژه‌های زیادی در ذهنش برجا گذاشته و جمله‌های او بسیار شمرده‌شمرده، بدون تپق و کامل است. الان هم مثل یک خانم منتقد، ژست می‌گیرد و می‌گوید: من دو کتاب «زنان کوچک» نوشته لوییزا می‌الکات و «گردان قاطرچی‌ها» از داوود امیریان را دوست داشتم.

به نظر من نویسندگان ایرانی بسیار باقدرت می‌نویسند و در سطح نویسندگان خارجی هستند اما با توجه به اینکه هر دو کتاب قطور بود، داستان زنان کوچک ماجراهای بیشتر و جالب‌تری در دل خود داشت؛ درحالی‌که در آن‌یکی داستان، نویسنده بعضی ماجراها را بیخودی کش داده بود. در ضمن انگار برخی نویسنده‌های ایرانی به گروه سنی عقیده‌ای ندارند و داستان‌هایشان آن‌قدر ساده است که مثلا هم من می‌توانم آن را بخوانم و هم یک دانش‌آموز سوم دبستان!

 

قصه‌های بد، قصه‌های خوب!

این‌ها را که می‌گوید، می‌پرسم که به نظر تو اخلاق و رفتار یک فرد کتاب‌خوان چه تفاوتی با دیگران دارد؛ کمی فکر می‌کند و پاسخ می‌دهد: خب، بستگی به کتاب‌هایی دارد که می‌خواند. مثلا بعضی رمان‌های عاشقانه ایرانی، آدم را رؤیایی می‌کند به‌خصوص دخترها را. برایم عجیب است که دخترهای این رمان‌ها بدون حجاب در مهمانی‌های خانوادگی که نامحرم هم در آن هست، شرکت می‌کنند!

صحبت از کتاب که گل می‌اندازد، این نویسنده نوجوان به یاد کتاب‌های دوران کودکی‌اش می‌افتد که البته الان اثری از آن‌ها باقی نمانده: «سه‌گاو» را درباره سه گاو سرخ، سفید و مشکی که به خاطر حماقتشان فریب یک روباه را می‌خورند، خیلی دوست داشتم. کتاب «حسنی و گرگ و بره» را با اینکه پاره‌ شده، چسب زده‌ام و هنوز دارم.

 

به من کتاب هدیه می‌دهند

آخرین کتابی که خوانده هم جلد دوم «تصمیم کبری» است که در یک ساعت خواندن این داستان ۴۰‌صفحه‌ای را تمام کرده است! البته اگر وقت داشته باشد، روزی یک کتاب را می‌خواند. او حدود صد کتاب داستان دارد.

از او می‌پرسم همه این‌ها را خودت خریده‌ای؟ جواب می‌دهد: پول توجیبی‌های هفتگی‌ام را جمع می‌کنم و از کانون یا از کتاب‌فروشی نزدیک به آرامگاه خواجه‌ربیع کتاب می‌خرم. اگر هم پولم نرسید، دوباره کتاب‌های قدیمی‌ام را که موضوعش را فراموش کرده‌ام، می‌خوانم. البته این را هم بگویم که چون دوستانم می‌دانند کتاب دوست دارم، روز تولدم به من کتاب هدیه می‌دهند.

می‌پرسم حتما دوست داری در آینده یک نویسنده معروف بشوی، می‌گوید: خیلی به آینده فکر می‌کنم، اما بهتر است از من نپرسید؛ چون پدر و مادرم دوست دارند پزشک بشوم. آن‌ها می‌دانند که اگر قله اورست را هم فتح کنم، درس‌خواندن را هر چقدر هم که سخت باشد، رها نمی‌کنم. ولی خودم، دوست دارم کارگردان بشوم. 

 

کمک‌مربی ۱۱ ساله درس فارسی!

صحبت‌هایمان را بر‌می‌داریم و می‌بریم توی دبستان زهرا؛ دبستان بیت‌المقدس که چند دقیقه‌ای بیشتر با خانه آنها فاصله ندارد. زهرا به‌عنوان یک دانش‌آموز کلاس ششم ابتدایی یک مسئولیت مهم در مدرسه دارد؛ مسئولیتی که به آن افتخار می‌کند: من کمک‌مربی درس فارسی هستم.

زهرا به‌عنوان یک دانش‌آموز کلاس ششم ابتدایی یک مسئولیت مهم در مدرسه دارد و کمک‌مربی درس فارسی است

بعد از معلممان خانم موسوی، اختیار کامل کلاس با من است. وقتی قرار است درس جدیدی داده شود، اگر خانم موسوی از روی درس جدید نخواند، من نفر اولی هستم که می‌خوانم. غلط‌های بچه‌های دیگر را هم می‌گیرم و تعیین می‌کنم که چه کسی از روی درس جدید بخواند.

 

شعری از من و دیگر شاعران!

برایم چند تا از شعرها و متن‌هایش را می‌خواند. دلیل نوشتن یکی از آن‌ها خاطره‌ای زیبا و کمی غمگین است: یکی از همکلاسی‌هایم به دلیل فوت برادرش غیبت کرده بود. همان‌جا سر کلاس این شعر را که قسمت‌هایی از آن مال خودم و نام آن و بعضی سطرهایش از شاعران دیگر است، نوشتم.

خیلی حواسم به این بود که طوری سطرها را انتخاب کنم که با او همدردی کرده باشم نه اینکه احساس کند فاجعه‌ای برایش پیش آمده است. نام شعر «هنگامی که مرگ گل ریحان می‌چیند» بود و یک قسمتش هم این بود که «مرگ از پنجره بسته به من می‌نگرد/ مرگ موسیقی عجیبی است» و در پایان شعر هم به دوستم گفتم که «ای سبک‌بال پر بکش و از غم‌ها فرار کن و رهاشو از تنهایی». 

 

* این گزارش یکشنبه، ۶ اسفند ۹۲ در شماره ۴۴ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44