کد خبر: ۱۲۱۲۷
۰۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
به اسدالله یکتا اجازه دادم بازیگر شود!

به اسدالله یکتا اجازه دادم بازیگر شود!

عبدالله انصاری یکتا، برادر بزرگ‌تر اسدالله یکتا می‌گوید: بعد از اجرا از اسدالله خواستند که برای بازیگری با آن‌ها همراه شود؛ مشروط به اینکه از بزرگ‌ترش اجازه داشته باشد؛ که البته من این اجازه را به او دادم.

ناظمی| آدم‌ها در بیم و هراس‌های خودشان زندگی می‌کنند و از دل همین دغدغه‌هاست که امید و هدف را می‌‌یابند. مشهد شهر زائران زیادی بود که آرام آرام در ضرورت معیشت و تمنای اعتقاد، چشم به مجاورت دوختند. آن‌ها هرچند نگاهی جدی هم به معیشت داشتند، اینکه آن را به موازات دل یا حتی در سایه‌ای از دل قرار بدهی کمتر پیش می‌آید. 

عبدالله انصاری یکتا، شهروند قدیمی محله فاطمیه مشهد یکی از همین افراد است؛ ۷۶ ساله، با لبخندی آرامش‌بخش و متولد تهران. زندگی کاری‌اش به سه دوره تقسیم می‌شود که مشهد سهم سوم و آخرش بود.

و من امروز چند دهه بعد از آن تصمیم چشم در چشم کسی نشسته‌ام که به سبب نوع نگاهش آن‌قدر کوچک می‌شوی، آن‌قدر کودک می‌شوی که ناخودآگاه هنرمندی اسدالله یکتا در سریال چاق و لاغر را به خاطر می‌آوری و هم به سبب لهجه اصیل پایتختی‌اش لحظه‌ای فکر می‌کنی که شاید محله فاطمیه شروعی است بر تهران قدیم!

شاید امتدادی از دروازه دولاب و سرچشمه یا از دروازه خراسان و شاه عبدالعظیم؛ هرچند که به هیچ وجه دشوار نیست وقتی که می‌فهمی نزدیک به هشت دهه از خدا عمرگرفتن انگار که بیشتر گذشته ساخته است تا آینده! آن‌قدر که پیرمرد بی‌اراده در تمام جواب‌هایش نقبی می‌زند به یاد آدم‌هایی که رفته‌اند.

از موسسان و متقدمان همین مسجدالزهرا(س) که حالا فقدانشان آزارش می‌دهد تا خویشاوندانی با روحیاتی مشترک با خودش. با او چند دقیقه‌ای در مسجد الزهرا(س)ی محله فاطمیه که از نمازگزاران پروپاقرص و نیز عضو هیئت‌امنای آن است، به گفتگو می‌نشینم.

- دوست دارید این شروع چگونه باشد؟

خب متولد سال۱۳۱۶ هستم در محله شهباز تهران. از خانواده‌ای ۹نفره؛ پنج‌پسر و دودختر که فرزند ارشد من بودم. پدرم بیشتر در کار معماری و بناّیی بود. یادم است که از همان کودکی با پدر در بسیاری از مراسم مذهبی شرکت می‌کردم. آشنا شدن من با محیط‌های مذهبی به واسطه او بود.

- چه شد که به مشهد آمدید؟ 

من بازنشسته ارتش هستم. ۱۰ سال اول خدمتم را در تهران گذراندم، ۱۰ سال دوم را در دزفول و در ۱۰ سال آخر برای مشهد درخواست انتقالی دادم. در این تصمیم دو چیز موثر بود؛ علاقه‌ام به امام هشتم و خواست همسرم. علاقه قلبی به امام‌رضا (ع) سبب شد درخواستم پذیرفته و مسیر آمدن به مشهد هموار‌تر شود. سال‌های اول انقلاب به مشهد آمدیم و در همین محله فاطمیه ساکن شدیم.

- در این چند دهه‌ای که در مشهد بودید چه چیزهایی نسبت به روز اول ورودتان تغییر پیدا کرده؟
خب خیلی چیز‌ها! امروز هم جمعیت بیشتر و متراکم‌تر شده و هم بافت خانه‌ها با آپارتمان‌سازی‌های زیادی که می‌شود، تغییر پیدا کرده است. آن زمان شاید چیزی که بیشتر از بافت و وضعیت خیابان‌ها بر ذهن من اثر گذاشت حالات و روحیات مردمی بود که بابت پیروزی انقلاب بسیار خوشحال بودند. این خوشحالی و شادی واقعا قابل درک و لمس بود. امیدوارم که این شرایط همیشه پابرجا بماند.

 

به اسدالله یکتا اجازه دادم بازیگر شود!

- دور بودن از خانه پدری برای شما سخت نبود؟
به هیچ وجه. وقتی وارد مشهد شدم در همین محله فاطمیه ساکن شدم. سمتی در پایگاه نیروی هوایی داشتم. مسجد الزهرا(س) آن موقع یک زمین خام وقفی بود. من و چندتا از همسایه‌ها دنباله کار را گرفتیم و آرام آرام شرایط را برای ایجاد یک مکان معنوی هموار کردیم. همجواری با امام‌رضا(ع) هیچ‌وقت سبب نشد که غربت را حس کنم؛ حرمت اسم این بزرگوار آن‌قدر هست که آدم بخواهد تمام زندگی‌اش را در این سایه زندگی کند.

محله فاطمیه با نزدیکی‌اش به حرم این فرصت را به من و همسرم می‌داد که در کمترین زمان ممکن آرامشی را که به آن نیاز داشتیم در جوار امام پیدا کنیم. هرچند که یکی از خواهر‌هایم هم در مشهد زندگی می‌کرد. متاسفانه در این دوری داغ هم زیاد دیدیم مثلا داماد عمه‌ام آقای جوادنیا که خودشان پدر چهارشهید بودند چندسال پیش دخترشان را هم در یک تصادف از دست دادند.

- این روزها استقبال جوان‌ها از مسجد چگونه است؟ 
بد نیست ولی پیرمرد‌ها سهم بیشتری را به خود اختصاص داده‌اند(می‌خندد)! خب بحث معیشت و دغدغه‌های جوان‌ها هم مطرح است؛ هرچند که من روزهایی را به یاد می‌آورم که دراینجا جلسات قرآنی با حضور بچه‌ها برگزار می‌شد و حضور آقای جواد فروغی قاری ممتاز بین‌المللی و پدرش، واقعا رونق خاصی به محافل می‌داد، آن‌قدر که درِ مسجد به سختی بسته می‌شد!

- جواد فروغی اهل همین محله بوده است؟ 
بله، صوت فوق‌العاده و زیبایش همیشه در ذهنم است. پدر گرامی‌اش هم که توجهش به آموزش قرآنی جواد، به نوعی مشوق حضور بیشتر جوان‌ها و نوجوان‌ها در مسجد بود، ساکن همین‌جاست. 

به اسدالله یکتا اجازه دادم بازیگر شود!

- شما برادر هنرمند و معروفی دارید؛ از اسدا... یکتا بگویید. 
اولش وارد تئا‌تر شد و در ‌‌نهایت هم به سینما رفت. اسدا... پنج‌شش‌سالی از من کوچک‌تر است. از اول هم به هنر علاقه داشت. شاید آن چیزی که مشوقی شد بر کارهای هنری‌اش به وقتی برمی‌گردد که در یک اجرای تئا‌تر به عنوان تماشاگر، نظر یکی از عوامل صحنه را به خود جلب کرد.

اسدالله در یک اجرای تئا‌تر به عنوان تماشاگر، نظر یکی از عوامل صحنه را به خود جلب کرد

خب فیزیک او همان‌طور که می‌دانید کوتاه و بچگانه بود اما ظاهرش تمام نشانه‌های یک فرد بالغ را هم داشت. این تضاد باعث کنجکاوی آن فرد می‌شود به‌طوری‌که اسدا... را به روی سن دعوت می‌کند.

روی سن دیالوگی بین اسدا... و یکی از بازیگران برقرار می‌شود و او به بهترین نحو ایفای نقش می‌کند تا حدی که تماشاگران به وجد می‌آیند. بعد از اجرا از او می‌خواهند که برای بازیگری با آن‌ها همراه شود؛ مشروط به اینکه از بزرگ‌ترش اجازه داشته باشد؛ که البته من این اجازه را به او دادم.

- خانواده مشکلی با کار هنری اسدا... نداشتند؟ 
خب روحیات پدر خیلی سنخیتی با روحیات هنری نداشت اما مانعی هم نبود. به‌ویژه که حمایت من به عنوان برادر بزرگ‌تر، شرایط لازم را برای کار اسدا... فراهم می‌کرد.

- خودتان به بازیگری علاقه‌ای نداشتید؟ 
بعد از اینکه برادرم در کارش آرام آرام پیشرفت کرد و پایش به لاله‌زار باز شد، چند باری به دیدن نمایش‌هایش رفتم. یک بار یکی از عوامل تولید به من هم پیشنهاد بازیگری داد که من بنا به شرایط کاری و تعهدی که به ارتش داشتم نمی‌توانستم آن را قبول کنم ولی اگر مبنا را روحیه خودم هم می‌گذاشتم بازهم علاقه چندانی به این کار نداشتم. واقعا کار سختی است؛ به‌ویژه اینکه بنا به اقتضای زمانه باید با خیلی از اموری هم که با شخصیت من سنخیت نداشت، کنار می‌آمدم؛  این موضوع خیلی برای من خوشایند نبود.

- پس احتمالا خوش‌استیل بوده‌اید که پیشنهاد بازیگری دریافت کردید؟ 
البته(می‌خندد)! من از لحاظ تیپ و قیافه چیزی کمتر از بازیگران هم‌سن‌وسال خودم نداشتم؛ هر چند که تقریبا همه آن‌ها سفر کردند و رفتند!

- خودتان چقدر فیلم‌های اسدالله را نگاه می‌کردید؟ 
خیلی؛ هنوز هم هروقت که کارهای او را نگاه می‌کنم از خنده غش می‌کنم!

- مشهد هم می‌آید؟ 
بله، زیاد! هر وقت هم که می‌آید بچه‌های محله که دوستش دارند به درِ منزل می‌آیند تا او را ببینند.

- شما چقدر از وقتتان را در مسجد الزهرا(س) می‌گذرانید؟
به‌جز زمان نماز جماعت و پرداختن به کارهای معمول مسجد، مانند تعمیرات، وقت‌های بیکاری‌ام را هم در اینجا می‌گذرانم.

- وقتی که به گذشته نگاه می‌کنید افسوسی در زندگی‌تان وجود دارد که آزارتان بدهد؟ 
نه؛ هر چه بوده خواست خدا بوده. قسمت بوده و نصیب. دریغی وجود نداشته که برایم آزاردهنده باشد غیر از اینکه دوست دارم هرچه زود‌تر به کربلا و مکه مشرّف شوم. تنها آرزوی من و همسرم همین است!

 

*این گزارش یکشنبه، ۲۷ مرداد ۹۲ در شماره ۶۷ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44