
مرغهای آمین با رنگهای ملایم، شمعهای هفتچاکرا، مجموعه گلدان و قندان با طرح چوب، اردوخوری نُهتکه، سینیِ مزه، آینه و شمعدان و...؛ تماشای پستها و تصاویر در کانال او، حساب زمان را از دست خارج میکند. ظرافت این محصولات وقتی برایت برجستهتر میشود که بدانی خالق آن، پانزدهساله است.
مهیار قاسمی، نوجوان موفق محله پنجتن که به تازگی، خستگی تحویل سفارشهای نوروزی را از تن به در کرده است، نکاتی خواندنی از کسبوکار خانگیاش و درآمد میلیونی آن دارد؛ صحبتهایی حرفهای و با اعتمادبهنفس که گفتن آن از فردی جاافتاده و باتجربه برمیآید.
- ورودت به این هنرها، به چند سال پیش برمیگردد؟
به سال نمیرسد. من از مرداد۱۴۰۳ کار را شروع کردم.
- کجا دوره دیدهای؟
راستش هیچجا. همهچیز را به صورت خودآموز و با جستوجو در اینترنت یاد گرفتم. شمع، همیشه برایم جالب بود. پارسال، شب شام غریبان امامحسین (ع) به مسجدی رفته بودیم. دیدن شمعهای آبشدهای که عزاداران روشن کرده بودند، چراغ علاقهام به شمع و شمعسازی را روشنتر کرد.
قرار شد خادم مسجد، پارافینها را بعد از مراسم برایم نگه دارد که فراموش کرد و دور ریخت ولی من این بار بیخیال ماجرا نشدم، با پول توجیبیهایم پارافین خریدم و خودم شمع درست کردم.
- خوب از کار درآمد؟
خیلی خوب. با حسابوکتاب من، با تلفیق هنرهای شمعسازی و سنگ مصنوعی، میشد کارهای جالبی کرد، اما وقتی تصمیم گرفتم بسته آموزشی سنگ مصنوعی را از کانالی در ایتا بخرم، مادرم مخالفت کرد.
- چرا؟
میگفت بیشتر تحقیق کن، قیمتش زیاد است؛ تو بدون آموزش هم داری خوب پیش میروی و میتوانی.
- حرفش درست بود؟
بله؛ بسته آموزشی، حدود ۲ میلیونتومان برایمان آب خورد، بدون اینکه عایدی داشته باشد. تبلیغاتش الکی بود و چیزی به دانستههایم اضافه نکرد. تنها خوبیاش این بود که خودم را باور کردم. بهجز این مبلغ، همه هزینههای خرید ابزار و مواد را از پساندازم میدادم؛ از سکههای پارسیان که در این سالها هدیه گرفته یا از پولتوجیبیهایم خریده بودم.
- نگران هزینهکردنهایت نبودی؟
چرا بودم. با خودم میگفتم اگر کسی اینها را نخرید، چه کارشان کنم. چارهای نبود، باید ریسک کار را قبول میکردم. بهدلیل همین نگرانیها، اوایل کار، تولیدم کم بود، اما الان هربار که به بازار میروم، خرید مواد اولیهام چندمیلیونتومان میشود.
تبلیغات بسته آموزشی الکی بود و چیزی به دانستههایم اضافه نکرد. تنها خوبیاش این بود که خودم را باور کردم
- از اولین تولیدات و نخستین فروشت بگو.
ظرف پایهداری که داخلش بستنی بود هم جزو اولین کارهایم است که یادگاری نگهداشتهام. اولین خریداران من، زائرانی از لرستان بودند که مهمان خانهمان شدند. پدر و مادرم نذر داشتند که زائران امامرضا (ع) را بیاورند خانه و پذیرایی کنند. وقتی کارهایم را دیدند، تشویق کردند و چند نمونه هم خریدند.
- محصولاتت را چطور میفروشی؟
همکاران مادرم، همکلاسیها و بقیه اطرافیان، خریدارند. چندماهی است با همراهی پدرم که معلم است، به عصربازار ایثارگران میروم. فروش در جمعهبازار شهیدشوشتری هم خوب است. نمونه کارها و رضایت مشتریها را در کانالم میگذارم و سفارش مجازی هم قبول میکنم.
- دخل و خرج کارهای هنریات همخوانی دارد یا همچنان به کمک مالی خانواده، وابستهای؟
چیزی بالاتر از همخوانی! فروش نوروزیام حدود ۲۵میلیونتومان بود که تقریبا ۹۰ درصد آن سود خالص است.
- به دست آوردن این درآمد، ساده بود؟
اصلا. سال اولی بود که روزه میگرفتم. روزهای جمعه که میخواستم بروم جمعهبازار، واقعا سختم بود. در روزهای عادی، اتاق مشترک من و خواهرم، فاطمهزهرا که هفتسال دارد، کارگاه است، اما در اسفند و ایام نوروز، کل خانه شده بود کارگاه. حتی چندروزی هم که سرماخورده بودم، برای فروش حضوری کم نگذاشتم؛ چون فرصت نوروز تکرار نمیشود.
- آیندهات را ترسیم کن.
کارهای بسیاری را تجربه کردهام که شمعسازی و سنگ مصنوعی دو نمونه از آنهاست. به داشتن گلخانه، دنیای حیوانات، رباتیک، کار باامدیاف، آشپزی و شیرینیپزی علاقه دارم و در هردام، تواناییام را ثابت کردهام. وضعیت درسیام خوب است و معدل ترم پیشم شد ۱۷.۵. باید درباره آینده بیشتر فکر کنم.
در گوشهگوشه خانهای که به مأمن مهیار و خواهر کوچکش، فاطمهزهرا برای بروز استعدادهایشان تبدیل شده است، نشانههای سرزندگی را میتوان دید. مثلا در گلدانهایی که نزدیک آشپزخانه، جا خوش کردهاند و سبزینگی برگهایشان، خبر از خوب بودن حال و احوالشان میدهد. همچنین از گلهای روندهای که شاخههایشان، فضای بین مبلها را پر کرده است. پایه چوبی نزدیک پنجره با انبوه گلدانهای سرسبز سوار بر آن نیز بس است برای بهتماشانشستن، آن هم برای دقایق متمادی.
ششسال است که پای گلها به این خانه، باز شده است و بهانه آن، یک گلدان کوچک رز بوده است که جرقه شیفتگی نسبت به گیاهان را در جان مهیار روشن کرد؛ «کلاس دوم ابتدایی بودم. مادرم به خاطر نمره کاملی که در درس املا گرفتم، یک گلدان رز برایم خرید. قبل از آن گیاهان را دوست داشتم، اما بعد از آن هدیه، دوستداشتنم جور دیگری شد و به پرورشدهنده تبدیل شدم.»
داخل سبدهای میوه، پلاستیک میگذاشت و خاک میریخت. بعد هم بذر میپاشید و آب میداد. یکیدو هفته بعد، جوانههای شاهی و ریحان و ترهای که سر از خاک در میآورد، شعفی را برای این پسربچه به همراه داشت که نظیرش را تجربه نکرده بود. حالا این علاقه به تکتک اعضای خانواده نیز سرایت کرده است.
ملیحهخانم، مادر مهیار، میگوید: راستش من قبلا علاقهای به گل و گیاه نداشتم، آنقدر که اگر برای روز معلم کسی به من گلدان گل طبیعی هدیه میداد، ابا داشتم از اینکه آن را به خانه بیاورم. میگفتم کسی نیست از آن مراقبت کند. مهیار آنقدر روی علاقهاش پافشاری کرد و با پولتوجیبیهایش، گل خرید که حالا من هم با این موجودات سبز دوستداشتنی، انس گرفتهام. محل کارم هم با قلمههایی که او برایم گرفته، سرسبز و با نشاط است.
راستش من قبلا علاقهای به گل و گیاه نداشتم؛ حتی اگر برای روز معلم کسی گلدان گل طبیعی هدیه میداد، ابا داشتم خانه بیاورم
راهاندازی گلخانه، یکی از گزینههای پیش روی نوجوان محله پنجتن برای کسبوکار آیندهاش است. اسم تکتک گلها را میداند، به همان راحتی که اسم تکتک دوستانش را؛ «این یکی پدیلانتوس است، این، سیلندریکا، ردیف بالا زامفولیای بلک و سبز، این یکی هم اسکاندیس ابلق، آن دو تا گلدان هم پتوس مرمر و سبز هستند.»
او نام برخی گلها و شرایط نگهداریشان را نزدیک هر گلدان نصب کرده است. برنامه آبیاری و نور موردنیازشان را از اینترنت جستوجو کرده است و رعایت میکند. اگر هم گلهایش بیمار یا ضعیف شوند، میداند که با چه سم یا کودی به دادشان برسد؛ همان کاری که با گلهای بیمار دوست و آشنا انجام میدهد و آنها را احیا میکند.
شیرینی گفتوگوی ما درباره توانمندیهای امید محله پنجتن، با چای قندپهلویی که فاطمهزهرا تعارف میکند، بیشتر میشود. او که تنها هفت سال دارد، سینی پر از استکانهای چای را بدون کمک مادر، از سماور ریخته و برایمان آورده است. به تازگی، حفظ قرآن را شروع کرده است و در تمام علاقهمندیهای مهیار، همراه و همکار او حساب میشود.
در فضای آرام و حاصلخیز حاکم بر این خانواده که نتیجهاش تقویت باور «میتوانم» در فرزندان است، میتوان امید داشت که تا چندی دیگر، دوباره مهمانشان شویم، اینبار برای گفتن از توانمندیهای فاطمهزهرا.
ملیحه محمدیفر، مادر مهیار
از یکیدو سال پیش، ذهنم دائم درگیر یک سؤال بود: برای پسری که در آستانه ورود به نوجوانی است، چه برنامهای بچینم که از این دوران، بدون آسیب عبور کند. به عنوان مادری که روانشناسی خوانده است، دلم نمیخواست استعداد زیادی که در رشتههای مختلف دارد با گشتوگذارهای مجازی بیهدف یا وقتگذرانی با همسالان در کوچهو خیابان، هدر برود. پس فضا را در خانه برایش مهیا کردیم تا به علایقش برسد.
حالا او برای خودش گلخانه کوچکی از انواع گلها با اسمهای عجیبوغریب دارد که با کود و سمپاشی بهموقع، حسابی شاداب هستند. پخت پیتزا، لازانیا و کیک تولد برایش ساده است. مدتی نگهداری انواع پرندهها را تجربه کرد، آنقدر که از اتاقش صدای حیاتوحش بیرون میآمد! از حدود یک سال پیش هم شمعسازی و سنگ مصنوعی را دنبال میکند.
به عنوان یک فرهنگی، نه او را مجبور به بیست گرفتن در مدرسه میکنم، نه از کاسبی در فضای مجازی و حقیقی، جلوگیری میکنم و نه حتی به ادامه رشته تکواندو که کمربند سبز آن را دارد، وادارش میکنم. او باید استعدادهایش را در محیطی امن، تجربه و بهترین راه را انتخاب کند. در این مسیر، من و پدرش همراه او هستیم.
* این گزارش یکشنبه ۷ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۲ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.