کد خبر: ۱۱۵۶۸
۰۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰
آرزو دماوندی در مسیر رسیدن به قله ژیمناستیک است

آرزو دماوندی در مسیر رسیدن به قله ژیمناستیک است

آرزو دماوندی، قهرمان ژیمناستیک و کاپیتان تیم «دختران خورشید» در آغاز جوانی موفقیت‌های بسیاری کسب کرده است.

هفت‌ساله بود. قدش به‌زور به میله‌های پارالل می‌رسید، اما دلش تا آسمان آرزوهایش پر می‌کشید. همان روز‌ها بود که تصمیم گرفت ژیمناستیک را جدی‌تر دنبال کند. سال‌ها تلاش کرد، زمین خورد، بلند شد، بار‌ها از نو شروع کرد، اما هیچ‌وقت کم نیاورد. آرزو دماوندی حالا در آستانه بیست‌سالگی، آرزو‌های کودکی‌اش را زندگی می‌کند؛ مدال‌های رنگارنگی از رقابت‌های کشوری در کارنامه دارد، سالن ژیمناستیک خودش را تأسیس کرده است و شاگرد‌های قد‌و‌نیم‌قدی دارد که مثل خودش، روزی دستشان به میله‌ها نمی‌رسید.

اما نقطه اوج این داستان برای خودش چیز دیگری است؛ حضور در تیم «دختران خورشید» و درخشش در برنامه پرتماشاگر عصر جدید. تیمی که نه‌تنها قدرت و استعداد دختران حاشیه شهر مشهد را به نمایش گذاشت، بلکه الهام‌بخش خیلی‌ها شد. آرزو دماوندی فقط برای خودش ندویده، بلکه راهی ساخته که دختران دیگر هم رؤیایشان را دنبال کنند. سال‌هاست که مربی دختران ژیمناستیک‌کار حاشیه شهر مشهدو ساکن محله امیرآباد است و بی‌چشمداشت، برای موفقیتشان جنگیده.

 

استعداد و اراده در شروع ماجرا

همه‌چیز از سالن ورزشی شهید‌رجایی در پنج‌راه پایین‌خیابان مشهد شروع شد؛ همان‌جایی‌که زهره حق‌پناه، مربی ژیمناستیک، چشمش به دختری کوچک افتاد که با شور و شوقی وصف‌نشدنی، حرکات ژیمناستیک را تمرین می‌کرد. استعدادش از همان ابتدا معلوم بود، اما چیزی که او را از بقیه متمایز می‌کرد، سماجت و اراده‌اش بود.

زهره حق‌پناه بذر عشق به ژیمناستیک را در دل آرزو کاشت، و او، بی‌آنکه بداند، در مسیری قدم گذاشت که زندگی‌اش را شکل می‌داد. دو‌سال بعد، در نه‌سالگی، برای اولین‌بار طعم مدال‌آوری را چشید؛ مدال طلای مسابقات پیش‌سطح ژیمناستیک استان. شاید بعد‌ها مدال‌هایش یکی‌یکی زیاد شدند، اما هیچ‌کدام برایش حس و حال آن اولین مدال را نداشتند. همان روز‌ها بود که در دلش گفت: «این راه، راه من است.»

 

این فقط شروع موفقیت‌های آرزو دماوندی است

 

راه زندگی از مسیر قهرمانی

حمایت خانواده‌اش هم بی‌تأثیر نبود. تمرین‌های سخت، ساعت‌های طولانی و فشرده، روز‌هایی که صبح و شب در سالن می‌گذراند. اما مادرش همیشه کنارش بود. هر‌روز او را به سالن می‌رساند، برمی‌گرداند و تشویقش می‌کرد که ادامه دهد. آرزو حالا دیگر راهش را پیدا کرده بود.

تعداد مدال‌هایش آن‌قدر زیاد شد که خودش هم حالا حسابشان را ندارد. اما اگر از او بپرسی، مهم‌ترینشان همان مدال طلایی بود که سال‌۱۳۸۹ در مسابقات قهرمانی کشور در سنندج گرفت. لحظه‌ای که روی سکو ایستاد، دیگر مطمئن شد که این فقط یک علاقه ساده نیست؛ این راه، راه زندگی‌اش است.

شاید مهم‌ترین فصل زندگی آرزو، زمانی آغاز شد که عضو تیم «دختران خورشید» شد

 

استمرار و مداومت، رمز موفقیت

آرزو سال‌ها ارشد کلاس ژیمناستیک خانم حق‌پناه ماند. تجربه‌ای که برایش فقط تمرین ژیمناستیک نبود، بلکه آرام‌آرام راه و رسم مربیگری را هم یاد گرفت. علاقه‌اش به یادگیری و پشتکارش باعث شد در‌کنار ژیمناستیک، طناب‌زنی را هم حرفه‌ای تمرین کند و همان سال‌ها در مسابقات کشوری طناب‌زنی، مقام دوم را کسب کند.

اما رمز موفقیتش فقط در استعداد خلاصه نمی‌شد، بلکه در یک اصل ساده بود؛ استمرار و مداومت. خودش می‌گوید: اعتقاد خاصی به حضور همیشگی در کلاس‌ها داشتم. حتی شبی که فردایش کنکور داشتم، سر تمرین حاضر شدم.

 

کشف استعداد‌های دیده‌نشده

او کم‌کم به‌طور مستقل مربیگری را هم شروع کرد. در دوران دانش‌آموزی در مدرسه المهدی، به پیشنهاد مدیر مدرسه، کلاس‌های ورزشی برگزار کرد و به کودکان این منطقه آموزش داد. همان سال‌ها، شاگردانش مدال‌های استانی کسب کردند. اما چیزی که بیشتر از مدال‌ها برایش اهمیت داشت، کشف استعداد‌هایی بود که دیده نمی‌شدند؛ «بچه‌های این منطقه کوه استعدادند، اما حمایت نمی‌شوند. دلم می‌خواست به نوبه خودم برایشان قدمی بردارم.»

 

افتخار کاپیتانی تیم خورشید

اما شاید مهم‌ترین فصل زندگی آرزو، زمانی آغاز شد که عضو تیم «دختران خورشید» شد. سال‌۱۳۹۹ به پیشنهاد مربی‌اش، کاپیتانی این تیم را برعهده گرفت؛ تیمی متشکل از دختران ژیمناستیک‌کار مناطق حاشیه‌ای مشهد که هر‌کدام کوهی از استعداد و انگیزه بودند.

تمرین‌ها طاقت‌فرسا بود؛ صبح‌تا‌شب در سالن می‌گذراندند، اما هیچ‌کدام پا پس نکشیدند. بعد‌از گذراندن مرحله راستی‌آزمایی، تیمشان به برنامه عصر جدید راه پیدا کرد و مرحله‌به‌مرحله جلو رفتند تا بالاخره دعوت‌نامه شرکت در رقابت اصلی را دریافت کردند. تهران! استودیوی عصر جدید! صحنه‌ای که قرار بوداستعدادشان را به نمایش بگذارد!

آرزو در تیم نقش پشتیبان را داشت. همه دریافت‌ها و پرتاب‌ها به او سپرده شده بود. می‌گوید: قدرت بدنی‌ام خوب بود، بچه‌های کوچک‌تر را به هوا پرتاب می‌کردم و می‌گرفتم. کوچک‌ترین اشتباه، می‌توانست باعث آسیب شود. استرس زیادی داشتم، اما باید دقیق و بی‌نقص اجرا می‌کردم.

آنها در رقابت‌ها خوش درخشیدند و حتی به فینال راه پیدا کردند. بعد از آن، نام «دختران خورشید» در محله و شهرشان بر سر زبان‌ها افتاد.

 

این فقط شروع موفقیت‌های آرزو دماوندی است

دختران خورشید در عصر خورشید

 

رؤیا‌ها ادامه دارند

حالا آرزو بیست‌ساله است و بخش بزرگی از رؤیاهایش را زندگی می‌کند. هفت‌ماهی می‌شود که سالن ورزشی خودش را راه انداخته است و حالا خودش مربی شاگرد‌هایی شده که روزی مثل او، تازه دستشان به میله‌های پارالل می‌رسید.

اما اگر فکر می‌کنید که این پایان داستان است، اشتباه می‌کنید. می‌گوید: هنوز کلی هدف دارم، این فقط شروع ماجراست.

 

آرزو قهرمان دختران محله

مرضیه دبستانی

مرضیه، فرمانده پایگاه بسیج مسجد صاحب‌الزمان (عج) در امیرآباد هم‌محله‌ای آرزو دماوندی است. او درباره فعالیت‌ها و دغدغه‌های آرزو برای این محله می‌گوید: آرزو از کودکی در این محله رشد کرد و با چالش‌های دختران ورزشکار این منطقه آشنایی دارد.

او مدت‌ها در مسجد صاحب‌الزمان (عج) برای بچه‌ها کلاس ژیمناستیک برگزار می‌کرد. خیلی از آن بچه‌ها هزینه پرداخت کلاس‌های داخل شهر را نداشتند. آرزو فقط یک قهرمان ژیمناستیک نیست، او قهرمان دل‌های دخترانی است که شاید اگر او نبود، هرگز شانس ورود به دنیای ورزش را پیدا نمی‌کردند.

 

فهمیدم ژیمناستیک فقط برای قهرمان‌ها نیست و ما دختر‌های این سوی شهر هم می‌توانیم ورزش موردعلاقه‌مان را دنبال کنیم

ما هم می‌توانیم

سمیه نیک‌روش

سمیه سیزده‌ساله همیشه فکر می‌کرد ژیمناستیک فقط برای دخترانی است که از کودکی در باشگاه‌های حرفه‌ای تمرین کرده‌اند. اما سه سال پیش، وقتی به مسجد صاحب‌الزمان (عج) امیرآباد رفته بود، متوجه شد که اینجا هم کلاس ژیمناستیک برگزار می‌شود. کنجکاوی‌اش او را به گوشه سالن کشاند؛ «اول فقط نگاه می‌کردم. دلم می‌خواست امتحان کنم ولی خجالت می‌کشیدم.»

وقتی آرزو دماوندی متوجه علاقه‌اش شد، تشویقش کرد که وارد کلاس شود. حالا بعد‌از سه‌سال تمرین، نه‌تنها حرکات پایه را یاد گرفته، بلکه در چند مسابقه استانی هم شرکت کرده‌است. می‌گوید: فهمیدم که ژیمناستیک فقط برای قهرمان‌ها نیست و ما دختر‌های این سوی شهر هم می‌توانیم هر ورزشی را که دوست داشته‌باشیم، دنبال کنیم.

 

شوقی که در من زنده شد

زهرا سلیمانی

زهرا دوازده‌ساله از همان کودکی پرجنب‌وجوش بود، اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد بتواند یک روز ژیمناستیک کار کند. دوسال پیش، وقتی همراه خواهرش به مسجد صاحب‌الزمان (عج) می‌رود، می‌بیند که چند دختر مشغول تمرین‌اند. او از دیدن حرکات دختر‌ها به وجد می‌آید و همان روز در این کلاس ثبت نام می‌کند. آرزو دماوندی هم از همان روز اول پی به استعداد زهرا می‌برد.

زهرا به مدت یک سال، هر‌هفته تمریناتش را زیرنظر آرزو انجام می‌دهد. حالا مدتی است که این ورزش را رها کرده، اما قصد دارد دوباره آن را ادامه بدهد؛ «بهترین روز‌های زندگی من، همان روز‌ها بود که ورزش می‌کردم. متأسفانه نتوانستم آن را ادامه بدهم، اما قصد دارم جدی‌تر از قبل به آن برگردم.»

 

* این گزارش دوشنبه ۶ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۱۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44