
در قلب یکی از محلههای حاشیهنشین مشهد، قصهای از همدلی و امید در جریان است. محل این همدلی، مسجد جوادالائمه(ع) است؛ مکانی که با فعالیت بچهها تبدیل به کانونی زنده و پویاتر شده است.
دو سال پیش، گروه سرود «دختران باحیای فاطمی» در این مسجد در محله آقامصطفی خمینی متولد شد؛ جمعی از دختران محله که با سرودشان، نهتنها مسجد که محله را پر از نشاط کردند. پسرهای محله هم از قافله عقب نماندند و سه ماه پیش، گروه سرود «پسران آیندهساز» را پایهگذاری کردند. حالا هرهفته، زیر سقف مسجد، همآوازی این نوجوانان طنینانداز میشود که گاهی در حرم رضوی، گاهی در کوچهپسکوچههای محلات دیگر و... اجرا دارد.
اما مهمترین نتیجه این تلاشها را نه در اجراهای پرسروصدا، که باید در نگاه مهربان همسایهها جستوجو کرد. مسجد جوادالائمه (ع) حالا مدرسهای است برای زندگیکردن، باهمبودن و امیدبستن به فردا.
گروه سرود دختران و پسران محله قدمت زیادی ندارد، اما وقتی تاریخچه تشکیلش را ورق میزنی، با یک کارنامه پررنگ از همدلی و مشارکت روبهرو میشوی. اسامی زیادی در این راه نقش داشتهاند؛ از مادران دلسوزی که چای و شیرینی میآورند، تا پدرانی که با تشویقهایشان بچهها را به ادامه راه ترغیب میکنند.
اما درمیان اینهمه نام، ردپای زهره فتحعلیزاده، یکی از اهالی پرتلاش محله، بیشتر به چشم میخورد؛ همسایهای پرانرژی و دارای ایدههای نو که دو سال پیش، پیشنهاد تشکیل گروه سرود دختران را میدهد.
او هدفش را جذب نوجوانان به مسجد و تقویت پیوند همسایگی آنها عنوان میکند. میگوید: دلم میخواست نسل آینده هم مثل حالا، مانند یک خانواده، هوای هم را داشته باشند و درکنار هم رشد کنند.
زهرا قویاندام، مربی سرود بچهها، یکی دیگر از چهرههای تأثیرگذار این داستان است. او که خودش ساکن همین محله است، سالها تجربه تدریس سرود در مدارس مختلف را دارد، اما حالا همه انرژی و تمرکزش را روی نوجوانان محله خودش گذاشته است.
زهرا درباره پیشرفت بچهها میگوید: دخترها از دو سال پیش تا الان پیشرفت چشمگیری داشتهاند. صدایشان باز شده است و دیگر چالشی در خواندن ندارند. پسرها هم که هر چهارشنبه در مسجد کلاس سرود دارند، بسیار باهوش هستند و زود هر سرودی را یاد میگیرند.
خاطرهای که زهرا از یکی از اجراهای بچهها تعریف میکند، حالوهوای این محله را بهخوبی نشان میدهد؛ «یادم میآید برای اولینبار که دخترها در مسجد به مناسبت تولد حضرتزهرا (س) اجرا کردند، خیلی استرس داشتند. اما وقتی روی صحنه رفتند و با تشویق مادرها روبهرو شدند، همه نگرانیشان برطرف شد.»
تشویقها فقط به کلام محدود نمیشود. اهالی محله با تمام وجود از بچهها حمایت میکنند. زهرا با لبخند ادامه میدهد: برای جشن نیمهشعبان، یکی از خانمها به همه بچهها کارت هدیه داد. حتی پایگاه بسیج هم لباس ورزشی به پسرهای گروه هدیه کرد. این حمایتها باعث شده است بچهها با انگیزه بیشتری تمرین کنند و بدانند کارشان دیده میشود.
دو سال پیش که گروه سرود دختران فاطمی شکل گرفت، در ابتدا، تقریبا هیچیک از این دختران تصوری از خواندن سرود و همآوازی نداشتند. اما مربیشان، زهرا قویاندام، قدمبهقدم در این مسیر، همراهشان شد. درمیان دختران، ریحانه ایزددوست که از بقیه کمی بزرگتر است، پس از مدتی، مسئولیت گروه را به عهده گرفت و مانند یک خواهر بزرگتر، راهنمای دیگران شد.
دلم میخواست نسل آینده هم مثل حالا، مانند یک خانواده، هوای هم را داشته باشند و درکنار هم رشد کنند
هرکدام از این دختران، ویژگیهای منحصربهفردی دارند؛ یکی پرشروشور و پرانرژی است، دیگری آرام و کمی خجالتی. اما حالا همه آنها درکنار هم مثل قطعات یک پازل زیبا، کامل شدهاند و برای تقویت گروه تلاش میکنند.
ریحانه ایزددوست، متولد ۱۳۸۷
من و دوستم از کودکی بچهمسجدی بودیم. دو سال پیش، خانم فتحعلیزاده پیشنهاد تشکیل گروه سرود دخترها را به ما داد. دوستم بعداز چند ماه ازدواج کرد و من ماندم. با کمک خانم قویاندام، از دختران پایه سوم تا ششم تست گرفتیم و گروه پانزدهنفرهمان شکل گرفت.
حالا بعد از دو سال، دوازدهنفرمان مثل یک خانوادهایم؛ همدل و صمیمی. مهارتهایمان هم رشد کرده است؛ بعضیها لرزش صدایشان برطرف شده، بعضیها تحریرهای بهتری میخوانند. من هم در گروه نقشی جدی دارم. برای مناسبتها برنامهریزی میکنم و اگر کسی شعرها را سر وقت حفظ نکند، جریمه میشود؛ مثلا باید سه صفحه از متن شعر را بنویسد!
من همیشه خجالتی بودم و برقراری ارتباط برایم سخت بود. اما از وقتی ششماه پیش به گروه سرود دختران فاطمی پیوستم، همه چیز تغییر کرد. اینجا دوستان جدیدی پیدا کردم که مثل خانوادهام هستند.
یادم میآید برای اولینبار در مراسم تولد حضرتعلی (ع) قرار بود در مسجد جامع ابوالفضل (ع) شهرک شهیدباهنر روی صحنه برویم. جمعیت زیاد بود و من خیلی استرس داشتم و دستهایم میلرزید. اما وقتی دیدم همه بچهها با لبخند و انرژی کنارم ایستادهاند، آرام شدم.
وقتی شروع به خواندن کردیم، صدایمان آنقدر قشنگ بود که همه حضار دست زدند. بعد از اجرا، یکی از خانمها به من گفت: «دخترم، خیلی صدای قشنگی داری!» این جمله هنوز هم قلبم را گرم میکند. حالا دیگر خجالتی نیستم و میدانم که اینجا جایی است که به من قدرت میدهد.
فاطمه ایزددوست، متولد ۱۳۹۱
من همان دو سال پیش ازطریق ریحانه عضو گروه شدم. ریحانه برای من یک خواهر سختگیر ولی مهربان است. در کار سرود حتی با من شوخی ندارد. من کمی بازیگوش هستم، اما سعی میکنم وظایفم را خوب انجام بدهم؛ چون این گروه حاصل تلاش و همکاری همسایهها و پدر و مادرهای ماست. ما باید آنها را سربلند کنیم.
آنها برای ما شال یکشکل خریدند تا واقعا شبیه یک گروه سرود یکدست شویم. روزهایی که تمرین داریم، مادرها برایمان ناهار درست میکنند و به مسجد میآورند. پدرها هم ما را میرسانند.
مهساسادات سیدی، متولد ۱۳۸۹
من قبلا در گروه سرود مدرسه تکخوان بودم و از قبل میدانستم چطور باید بخوانم. اینجا هم در بیشتر اجراها تکخوان هستم. حضور در گروه باعث شد که با بچهها صمیمیتر شوم. البته آنها میگویند کمی زودرنجم. راستش را بخواهید، گاهی سر تمرینها از ایرادگرفتنها ناراحت میشوم و تحملش برایم سخت است. اما زود آرام میشوم و سعی میکنم مهربان باشم. سرودخواندن کنار دوستانم حس قشنگی دارد. ما با هم فقط نمیخوانیم، بلکه دوست، همدل و یک خانواده شدهایم.
از وقتی ششماه پیش به گروه سرود پیوستم، همه چیز تغییر کرد. اینجا دوستان جدیدی پیدا کردم
من و خواهر دوقلویم ششماه است که به گروه پیوستهایم. اولش علاقهای به سرود نداشتیم، اما آنقدر موقع نماز از بچهها تعریف این گروه را شنیدیم که دلمان خواست ما هم عضو شویم. اوایل هماهنگشدن با بچهها برایم سخت بود و گاهی شعرها را اشتباه میخواندم، اما حالا بهتر شدهام.
مادرم هم خیلی حمایتمان میکند و همیشه تشویقمان میکند که ادامه بدهیم. در مراسمها، وقتی سرود میخوانیم، در ردیف جلو مینشیند و با لبخند و نگاهش به ما دلگرمی میدهد.
من ابتدا فقط در کلاس ورزش مسجد شرکت میکردم. خیلی زیاد با بچهها ارتباط نداشتم و بیشتر ترجیح میدادم تنها باشم. تا اینکه با گروه سرود دختران فاطمی آشنا شدم و به اصرار مادرم در گروه شرکت کردم. روزهای اول خیلی خجالت میکشیدم و نمیدانستم چطور باید با بقیه بچهها صمیمی شوم.
برای اجرای سرود هم کلی استرس داشتم. اما گروه سرود به من کمک کرد. آرامآرام حس کردم که درکنار بچهها راحتتر شدم. حالا با همه بچهها دوست شدهام و دیگر خجالتی نیستم. سرود برای من نهتنها یک فعالیت، بلکه فرصتی برای آشنایی با دوستان جدید و ازبینبردن ترسم بود.
مهزیار زیرک، متولد سال ۱۳۹۱
از کودکی با مسجد بزرگ شدم. درکنار فعالیتهای مختلف، ازجمله مکبری و عضویت در بسیج، در تئاتر مدرسه هم حضور داشتم. وقتی گروه سرود پسران آیندهساز تشکیل شد، بدون تردید داوطلب شدم و همان اول کلی مسئولیت قبول کردم. همیشه حواسم به بچههای کوچکتر هست؛ مثلا در تمرینها مراقب هستم که جو آرامی حاکم باشد.
یکی از خاطرات فراموشنشدنیام، برمی گردد به آخرین اجرایی که داشتیم، اجرای سرود نیمهشعبان محله. یک هفته کامل، روزی سهساعت تمرین کردیم و شب اجرا، وقتی دیدم اهالی محله با اشک و لبخند ما را تشویق میکنند، فهمیدم زحماتمان به ثمر نشسته است.
ابوالفضل شیری، متولد ۱۳۹۲
از همان دوران کودکی در مراسم مسجد حضور داشتم. بیشتر کارهای جزئی مثل چایریختن و جفتکردن کفشها را کنار بچههای دیگر انجام میدادم. وقتی به گروه سرود پیوستم، رفتوآمدم به مسجد بیشتر شد. در تمرینها گاهی بین بچهها بحث و دعوا پیش میآید، اما درنهایت همه ما با هم دوست هستیم و تلاش میکنیم سرود را به بهترین شکل اجرا کنیم. بهترین اجرای من، اجرای اخیرمان در حرم و در رواق امامخمینی (ره) بهمناسبت دهه فجر بود. هوا بسیار سرد بود، اما با تمام سختیها، لحظات خوبی را سپری کردیم.
گروه سرود پسران آیندهساز محله عمار یاسر، تازه سه ماه است که راهاندازی شده، اما در همین زمان کوتاه، قصهای از همدلی و پیشرفت را رقم زدهاند. این پسرهای نوجوان که هر کدام بهنوعی با مسجد و فعالیتهایش عجین بودهاند، دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند گروه خودشان را تشکیل دهند.
حالا با ۲۴عضو، هر چهارشنبه در مسجد جوادالائمه (ع) تمرین میکنند. در مناسبتها، این تمرینها فشردهتر میشود و تلاششان دوچندان. لباسهای یکدست سبزشان که با همت خانوادهها تهیه شده، نمادی از وحدت و همدلی آنهاست. آنها در همین سه ماه، نه فقط در محله خود، که در محلات دیگر هم اجرا داشتهاند. این گروه، حالا دیگر فقط یک گروه سرود نیست؛ خانوادهای است که با هم رشد میکنند و آیندهای روشن را برای خود و محلهشان میسازند.
من اینجا از همه کوچکتر هستم و آخرین نفری بودم که به گروه سرود اضافه شدم. اما هیچوقت احساس بدی نداشتهام و همیشه همه هوای من را دارند. با اینکه سنم کم است، توانایی خوبی در حفظ شعرها دارم. بچهها برایم شعرها را میخوانند و من بهراحتی یاد میگیرم. حتی در خانه هم پدر و مادرم با گوشی همراه برایم شعرها را پخش میکنند تا تمرین کنم.
یکی از بهترین خاطراتم روزی بود که اولینبار در اجرا شعرم را بدون اشتباه خواندم. وقتی دیدم همه بچهها به هم تبریک میگویند و لبخند روی صورتشان است، حس خوبی پیدا کردم.
ابوالفضل عرب،۱۱ساله
در این گروه، فقط روی مهارت سرودخوانی تمرکز نمیکنیم، بلکه اینجا یاد میگیریم که کار گروهی، احترام و همدلی چقدر اهمیت دارد. من در مسجد از طرف بسیج بهخاطر رفتار خوب و احترام به بزرگترها جایزه گرفتم، اما باید بگویم که همه بچهها اینجا چنین رفتاری دارند. من همچنین مکبر و خادم مسجد هستم. فرق ما در این محله با محلههای دیگر این است که نوجوانها هم به مسجد اهمیت میدهند و دغدغههای اجتماعی دارند؛ بیتفاوت نیستند.
* این گزارش دوشنبه ۶ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۱۲ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.