کد خبر: ۱۱۵۵۶
۰۵ اسفند ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰
چوب در دست این آتش‌نشان شکل هنر می‌گیرد

چوب در دست این آتش‌نشان شکل هنر می‌گیرد

جعفر وظیفه که از سال‌۱۳۹۱ در لباس آتش‌نشانی در خیابان‌های پرحادثه مشهد حضور دارد، در‌کنار این شغل پرخطر، به دنیای آرام، اما پرشور چوب پناه برده است. چوب‌هایی که روزی برایش بی‌ارزش بودند حالا در دستانش به آثار هنری تبدیل می‌شوند.

جعفر وظیفه، آتش‌نشانی که میان زبانه‌های مهیب آتش، آرامشی تازه یافته که در چوب‌های درختان جنگلی پنهان است. او که از سال‌۱۳۹۱ در لباس آتش‌نشانی در خیابان‌های پرحادثه مشهد حضور دارد، در‌کنار این شغل پرخطر، به دنیای آرام، اما پرشور چوب پناه برده است. از همان سال‌های نوجوانی، هیجان، بخشی از وجودش بود.

تکواندو برایش راهی شد تا انرژی‌اش را مهار کند و در همان مسیر، تا مرز قهرمانی پیش رفت. دان پنجم تکواندو را دارد و در سال‌۱۳۸۵ رکورد استان را در ضربه پا در ارتفاع (پالچاگی) زده، اما دیگر آن هیجان سابق را در ورزش نمی‌یابد؛ «این رشته من را اشباع کرده است.»

حالا، آن انرژی را در چوب می‌ریزد، چوب‌هایی که روزی برایش بی‌ارزش بودند و آنها را برای درست‌کردن چای در آتش می‌سوزاند، حالا در دستانش به آثار هنری و محصولات کاربردی چوبی تبدیل می‌شوند.

 

دنیای چوب‌ها

شروع علاقه وظیفه به کار با چوب، به سال‌۱۴۰۱ برمی‌گردد. او که پیش از این نیز با نجاری و چوب آشنایی داشت، حالا با ذوق و شوق بیشتری به این کار مشغول شده است. او از چوب‌های عرعر، گردو، سنجد، کاج و چنار استفاده و چوب‌ها را با دقت انتخاب می‌کند. می‌گوید: برای اینکه بتوانی چوب را به محصولی که دوست داری تبدیل کنی، باید خام و خشک باشد.»

قیمتشان متری حساب می‌شود، گاهی تا ۲۶‌میلیون‌تومان هزینه می‌کند، اما حسی که از محصول خلق‌شده دریافت می‌کند، چیزی فراتر از قیمت است. از همین‌رو در فضای مجازی آثار هنرمندان و سازندگان چوب در کشور‌های دیگر را هم دائم رصد می‌کند و از ایده‌های آنها برای خلق آثار جدید الهام می‌گیرد؛ «از‌طریق فضای مجازی با کسانی که در کشور‌های دیگر کار می‌کنند، در ارتباطم و محصولاتشان را می‌بینم.»

 

جعفر وظیفه؛ آتش‌نشانی که به هنر روی آورده است

 

از تکواندو تا آتش‌نشانی

جعفر وظیفه از کودکی به ورزش‌های رزمی علاقه داشت. او که کمربند دان پنج تکواندو را نیز دارد، از سال‌۱۳۷۷ به این رشته ورزشی مشغول بوده است.

ماجرای رزمی‌کار‌شدنش هم جالب است؛ «یک دست لباس تکواندو در خانه داشتیم که متعلق به برادرم بود. بعضی وقت‌ها آن لباس را می‌پوشیدم و به‌اصطلاح می‌جنگیدم. از پدر و مادرم می‌خواستم وارد این رشته شوم، اما آنها قبول نمی‌کردند. بالاخره با خواهش و قول و قرار راضی شدند که آموزش ببینم.»

با‌این‌حال، سرنوشت او را به سوی آتش‌نشانی کشاند. شغلی که به گفته خودش، نه از روی اجبار، بلکه از سر عشق و علاقه و با انگیزه‌ای انسان‌دوستانه انتخاب کرده است؛ «عشق اولم آتش‌نشانی است. اصلا از کارمندی خوشم نمی‌آمد. بر‌اساس هیجانی که در خودم می‌دیدم و حس انسان‌دوستانه، این کار را انتخاب کردم.»

 

عشق اولم آتش‌نشانی است؛ بر‌اساس هیجانی که در خودم می‌دیدم این کار را انتخاب کردم

حوادثی که فراموش نمی‌شود

از سال‌۹۱ که وارد آتش‌نشانی شد، خوب فهمید که این حرفه فقط به قدرت بدنی نیاز ندارد؛ آدم را از درون هم می‌فرساید. وقتی آژیر خطر به صدا درمی‌آید، چکش را کنار می‌گذارد، لباس آتش‌نشانی را می‌پوشد و دل به شعله‌ها می‌زند. آتش‌نشانی برایش فقط یک شغل نیست، یک عشق و حرفه است. می‌گوید: این کار را انتخاب کردم، چون حس می‌کردم برایش ساخته شده‌ام.

هنوز هم در کارش صحنه‌های دل‌خراشی را می‌بیند، از سوختگی‌ها، انفجارها، اجسادی که از میان شعله‌ها بیرون کشیده شده‌اند، اما می‌گوید: در هیچ‌کدام از حادثه‌ها روحیه‌ام را از دست نمی‌دهم.

از سخت‌ترین حوادث کاری‌اش فوت ناگهانی همکار و دوستش، امیرمحمد زارع را در شماره‌۶ به یاد دارد؛ «قرار بود همه‌مان برای تمرین از ارتفاع روی تشک نجات بپریم. امیرمحمد کلید و موبایلش را به من داد و با اضطراب زیادی که داشت، برای تمرین رفت. ناگهان سرش به لبه جدول خورد و‌.... باید در این کار خیلی خودمان را از نظر روحی کنترل کنیم. در این کار هرچه مهارت داشته باشی، کم است.»‌

 

جعفر وظیفه؛ آتش‌نشانی که به هنر روی آورده است

 

نیمه‌شب رمضان، گروگان‌گیری

جعفر وظیفه، کسی که سال‌ها آتش‌نشان است، حادثه‌های مختلف را تجربه کرده است؛ از انفجار مخزن ۲۰هزار لیتری و سوختن افراد در آتش تا گروگان‌گیری و تهدید‌های مختلف. تأثیر این حوادث فقط در شیفت ۲۴ساعته کاری‌اش در ذهن او نمی‌ماند.

یکی دیگر از ماجرا‌هایی را که در ذهنش باقی مانده است، بازگو می‌کند: ساعت‌۱۲ شب به ایستگاه۸ آتش‌نشانی مأموریت جدیدی اعلام شد؛ محبوسی داخل اتاق. من با خودرو نجات بودم. خلاف آنچه در بیسیم اعلام شده بود، در تماس تلفنی مرکز فرماندهی متوجه شدیم گروگان‌گیری است. مرد جوانی، پدرش را گروگان گرفته و همه در‌های خانه را هم قفل کرده بود. یک خانه ویلایی کوچکِ یک‌طبقه بود. نیروی انتظامی هم پیش از ما به محل رسیده بود، اما هیچ راهی برای ورود نداشت.

 

اضافه می‌کند: چاقویی در دست داشت و با هر حرکت نیرو‌ها تهدید می‌کرد که آسیبی به پدرش می‌رساند. تصمیم بر این شد که بچه‌ها با صحبت سرگرمش کنند تا حواسش پرت شود و بقیه همکاران بتوانند حفاظ پنجره‌ها را برش بدهند. کم‌کم مشخص شد که ریشه این گروگان‌گیری، یک دعوای خانوادگی بر سر ارث و میراث است. پدر، سهمش را به‌گونه‌ای بین فرزندان تقسیم کرده بود که سهمی به این پسر تعلق نگرفته بود.

ادامه می‌دهد: پس از ساعت‌ها تلاش، راهی برای ورود پیدا شد. بچه‌های تیم، حفاظ پنجره‌ها را باز کردند تا پلیس بتواند از آنجا وارد شود. نیروی انتظامی با اسپری فلفل، گروگان‌گیر را زمین‌گیر کرد. البته ما فقط وظیفه باز‌کردن در را داشتیم و رها‌سازی و باقی کار‌ها با نیروی انتظامی بود. مأموریت که تمام شد، برای رسیدن به سحری با عجله به ایستگاه برگشتیم، ولی وقتی از ماشین پیاده شدیم، صدای اذان را شنیدیم و گفتیم «این هم از امشب ما!»

 

از کار‌های فنی تا نجاری

سهیلا نکویی، همسر آقای وظیفه، از روز‌هایی می‌گوید که شیفت‌های کاری همسرش ۲۴‌ساعت کار و ۲۴‌ساعت استراحت بود؛ «در‌واقع استراحتی در کار نبود؛ چون زود می‌رفت و دیر برمی‌گشت. وقتی برمی‌گشت، طبیعی بود که هم از لحاظ روحی هم جسمی خسته بود. برای همین شیفت‌ها که به ۲۴/۴۸ تغییر کرد، اوضاع کمی بهتر شد.»

همیشه به کار‌های فنی علاقه داشت. در خانه دست به آچار بود و گاهی برای خودش و دیگران وسایل چوبی می‌ساخت

به نظر همسر این آتش‌نشان، زمان آزاد هم خودش یک مسئله جدید ایجاد کرد؛ «وقتی یک مرد بخواهد ۴۸‌ساعت در خانه باشد، هم خودش کلافه می‌شود و هم از لحاظ اقتصادی با شرایط فعلی جور درنمی‌آید.»‌

نکویی تعریف می‌کند: همسرم همیشه به کار‌های فنی علاقه داشت. در خانه دست به آچار بود و گاهی برای خودش و دیگران وسایل چوبی می‌ساخت. آن اوایل با هم‌کلاسی دوره راهنمایی‌اش که هم‌محل هم بودیم، زمان‌های بیکاری‌اش را می‌گذراند. هم به دوستش کمک می‌کرد و هم سفارش اطرافیان یا وسایلی برای خانه و آشپزخانه خودمان می‌ساخت.

 

یک آگهی ساده و شروع‌

همه داستان از یک آگهی ساده شروع شد. همسرش تبلیغی دیده بود که می‌گفت با ۵ میلیون‌تومان می‌توان یک کار پردرآمد راه انداخت. این حرف در ذهن جعفر وظیفه ماند. با خودش گفت چرا امتحان نکنم؟ از دوستش یک مینی‌فرز قرض گرفت و با چند تکه چوب که از قبل داشت، اولین کارهایش را ساخت. نتیجه آن‌قدر خوب شد که دوستان و همکارانش محصول را خریدند.

وظیفه می‌گوید: همین استقبال باعث شد که جدی‌تر به این مسیر فکر کنم. کم‌کم دستم راه افتاد؛ ابزار‌های بیشتری خریدم و حالا کارگاهی مخصوص این کار دارم.

سهیلا‌خانم تعریف می‌کند: آن زمان تازه به خارج از شهر و اطراف بولوار بهمن نقل مکان کرده بودیم. هرکس به دلیلی که خودش می‌دانست و برداشتی که از زندگی خارج از شهر داشت، می‌خواست ما را منصرف کند، ولی این تصمیم برای همسرم جدی بود.

در گوشه حیاط خانه جدید، یک اتاقک کوچک بود. همان‌جا، کار را شروع کرد. لوازمش را به‌روز کرد و من شوقش را می‌دیدم که تا نصفه‌شب مشغول کار است و حرف از خستگی نمی‌زند. خیلی وقت‌ها اگر من یادآوری نمی‌کردم، ناهار و شام یادش می‌رفت. اولین کارهایش ساده بود، ولی خیلی زود مشتری پیدا کرد.

 

زندگی بین آتش و طلا

مرتضی شفاهی:‌سیزده سال است که در آتش‌نشانی کار می‌کنم. آتش‌نشان فقط با شعله‌های سوزان سروکار ندارد. گاهی چیزی که آدم را از پا می‌اندازد، فشار روانی و صحنه‌هایی است که هیچ‌وقت از ذهن پاک نمی‌شود. برای همین در ایستگاه آتش‌نشانی، ساعت‌های استراحت را هرکس به کاری می‌گذراند. بعضی معاشرت می‌کنند، بعضی مطالعه، بعضی می‌خوابند و بعضی هم مانند آقای وظیفه به کار‌های هنری پناه می‌برند و با ساخت محصولات چوبی، این زمان را سپری می‌کنند.

اثرات روانی آتش‌نشانی را نمی‌توان نادیده گرفت. آدم باید راهی برای تخلیه ذهنش پیدا کند، وگرنه فرسوده می‌شود. خیلی از همکارانم به همین دلیل به‌دنبال کاری در‌کنار این حرفه می‌گردند. من هم مثل همکارم آقای وظیفه تصمیم گرفتم کاری آرام‌تر و ظریف‌تر را انتخاب کنم، کاری که ذهنم را از حوادث تلخ و استرس‌های این کار دور کند. کار با طلا نه‌تنها یک منبع درآمد است، بلکه آرامش ذهنی هم به همراه دارد.

 

جعفر وظیفه؛ آتش‌نشانی که به هنر روی آورده است

 

خانواده، همراه و همکار

در آن خانه خارج از شهر، نه‌تنها برای خودش، بلکه برای پسرهایش هم دنیایی از تجربه ساخته است. آنها هم کنار دست پدر یاد گرفته‌اند با چوب کار کنند. دو پسرش که پانزده و نه‌ساله هستند از او می‌پرسند «بابا، چی کار کنیم؟» و او با عشق، به آنها یاد می‌دهد که چطور از تکه‌ای چوب، اثری ماندگار بسازند.

اثرات روانی آتش‌نشانی را نمی‌توان نادیده گرفت؛ آدم باید راهی برای تخلیه ذهنش پیدا کند، وگرنه فرسوده می‌شود

همسر آقای وظیفه هم از تغییر مثبتی که شغل دوم او بر زندگی خانوادگی‌شان گذاشته راضی است و می‌گوید: دوتا از پسر‌ها وقتی پدرشان در کارگاه هست، پیشش می‌روند. این باعث می‌شود هم ۲۴‌ساعتی که نبوده، جبران شود، هم من بتوانم استراحت کنم یا کارهایم را انجام بدهم.

وظیفه حالا هنرجویانی دارد که برای آموزش دست‌سازه‌های چوبی به کارگاهش می‌آیند؛ «برای گرفتن شهریه سخت نمی‌گیرم و با هر شرایطی که پرداخت کنند، قبول می‌کنم.»‌

 

بوی آرام بخش سود

او که سال‌ها در مسابقات تکواندو پا به روی تشک گذاشته بود، حالا با همان دقت و ظرافتی که در حرکات رزمی داشت، چوب‌های خام را تراش می‌دهد و از دلشان طرح و نقش تازه‌ای بیرون می‌کشد؛ «وقتی با چوب کار می‌کنم، فکرم راحت می‌شود. بوی چوب برای من مثل بوی نم باران آرامش‌بخش است.»

همین ارتباط عمیق با چوب بود که باعث شد بعد از سال‌ها علاقه، تصمیم بگیرد این هنر را جدی‌تر دنبال کند. حالا همکاران آتش‌نشانش هم به دست‌سازه‌هایش علاقه نشان داده‌اند. بعضی از آنها هم، مثل خودش، سراغ شغل دومی رفته‌اند که روحشان را سبک کند. وظیفه می‌گوید: کار و زندگی وقتی لذت‌بخش می‌شود که به‌سمت علاقه‌ات بروی. باید ترس را کنار گذاشت و دید دل چه می‌خواهد.

 

هر ایستگاه، یک کارگاه

سهیلا‌خانم همیشه از این مسیری که در آن هستند، حمایت کرده است. او گاهی در طراحی یا فیلم‌برداری کار‌ها به همسرش کمک می‌کند و می‌گوید: اینکه می‌بینم، کارش را با عشق انجام می‌دهد، اینکه هر‌روز با انگیزه‌تر می‌شود، برای من هم حس خوبی دارد. مهم‌تر از همه، اینکه ذهنش از آن ۲۴‌ساعتی که در شیفت بوده، دور می‌شود و وقتی به خانه برمی‌گردد، حالش بهتر است.

جعفر وظیفه هم رؤیاپردازی‌های زیادی برای آینده دارد. او می‌خواهد کارگاه چوب خود را گسترش دهد و آثار بیشتری خلق کند. همچنین به فکر آموزش این هنر به دیگران است. او معتقد است کار با چوب، آرامش خاصی به انسان می‌دهد؛ «اگر من تصمیم‌گیرنده بودم در هر ایستگاه آتش‌نشانی یک کارگاه چوب راه‌اندازی می‌کردم.»‌

 

* این گزارش یکشنبه ۵ اسفندماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۵ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44