کد خبر: ۱۱۲۵۰
۲۰ دی ۱۴۰۳ - ۰۸:۰۰
حاج نورمحمد عُرفانی، روشنی‌­بخش توس است

حاج نورمحمد عُرفانی، روشنی‌­بخش توس است

حاج نورمحمد عُرفانی که عمری برق‌کار بوده قدم­‌های زیادی برای آبادانی محله فردوسی برداشته است.

می‌گوید: شاید از قضا و قدر بوده که کلمه «نور» کنار اسمم بنشیند و روزگار تاب بخورد تا این کلمه زندگی‌ام را هم بسازد.

حاج‌نورمحمد بیراه هم نمی‌گوید، چراکه عمری است زندگی‌اش با «برق» گره خورده است. حالا او را همه اهالی توس می‌شناسند و با مهارتش در کار برق آشنایند؛ زیرا نخستین کلید برق را در سال ۱۳۵۶ او گذاشت و روشنی را به خانه‌ها آورد.

وقتی از تیر‌های چوبی بالا رفت و سیمی از آن تا خانه‌ها کشید، خودش هم نمی‌دانست دلیل روشنایی خانه‌های زیادی خواهد شد و حالا می‌گوید: یکی‌دوتا نبوده. کلید برق همه خانه‌های توس سفلا و علیا را خودم گذاشتم و لامپشان را روشن کردم.

حاج‌نورمحمد، اما در این سال‌ها یک چیز را خیلی خوب از حرفه‌اش یادگرفته و آن نوربخشی است. برای همین است که مردم در محله، او را با خدمات بی‌دریغ و بی‌منتش در برق‌کشی قدیم به یاد می‌آورند و نامش را وصل مسجد جامع توس می‌کنند که عمری است خادمش است.

البته حاج‌نورمحمد عرفانی گلکار ساکن محله فردوسی فقط در این جملات خلاصه نمی‌شود و اینها که گفتیم حسب‌وحال بود و معرفی. زندگی‌اش داستانی شنیدنی دارد. داستانی که با فرار پدر باغبان از دست داروغه ظالم نقل می‌شود و به آرامگاه فردوسی می‌رسد که همسایگی با آن آغاز تحول در زندگی او بود.

 

خاک حاصلخیز نجاتمان داد

اگرچه ۷۸ سال پیش در شهرستان چناران متولد شده، ۶۸ سال است که در توس سفلا، مجاور آرامگاه فردوسی زندگی می‌کند. می‌گوید پدرش باغبان ارباب چناران بود که نشان این حرفه در فامیلی‌اش پیداست؛ باغبانی که وقتی داروغه جانش را به لب رساند، به خاک حاصلخیز توس پناه آورد.

حاج‌نورمحمد می‌گوید: مرحوم پدرم حسین‌آقا، باغبان ارباب برات‌الله کوهستانی بود و پنج‌هکتار از اراضی او را در چناران حاصلخیز نگه می‌داشت. رسیدگی به همه درخت‌های این باغ بزرگ که از هر نوع میوه‌ای در میانشان پیدا می‌شد، برعهده پدرم بود.

ارباب، داروغه‌ای از خدا بی‌خبر و ظالم داشت که حتی خواب را برای این باغبان و کشاورز‌ها حرام کرده‌بود. پدرم و چهارتن دیگر از همین کشاورزان که به ستوه آمده بودند، دل از چناران کندند و هرکدام راهی روستایی دیگر شدند. خاک حاصلخیز توس، پدرم را به اینجا کشاند و کشاورزی را از سر گرفتیم.

گویا در آن روز‌ها مرحوم حاج‌قنبر غلامی که حرفش در توس برو داشت، کمک‌حال این خانواده می‌شود تا کار و زندگی‌شان سروسامان پیدا کند. بعد‌از چهارسال هم با اجرایی‌شدن قانون تقسیم اراضی، حسین‌آقا در توس سفلا صاحب زمین می‌شود و کشاورزی‌اش با کاشت گندم، جو و چغندر و‌... در همین زمین‌ها ادامه پیدا می‌کند.

 

روی زمین نماندم

وقتی پدر حاج‌نورمحمد بار زندگی‌اش را در این روستا پهن می‌کند و کشاورزی را از سر می‌گیرد، او نیز همراه پدر، مرد خیش و زمین می‌شود؛ «جوان بودم و کاری نداشتم؛ کمک‌دست پدرم در کار کشاورزی شدم.».

اما خیلی زود شانس به او رو می‌کند و پایش به آرامگاه فردوسی باز و زندگی‌اش متحول می‌شود. سال ۱۳۴۳ با آغاز بازسازی آرامگاه فردوسی او یکی از دوازده‌جوان توس می‌شود که برای کار در آرامگاه پذیرفته می‌شوند.

یک‌سالی فقط سنگ روی در و دیوار‌ها می‌چیند و بعد هم مسئول بستن داربست و کمک تأسیساتی می‌شود. با افتتاح بنای جدید فردوسی در سال ۱۳۴۷ او که دستش به کار‌های فنی می‌رفت، به‌عنوان نیروی اصلی در تأسیسات آرامگاه استخدام شد؛ «برای ما ده‌دوازده‌نفر روستا، آرامگاه سبب خیر شد.»

او از آن روز زیرنظر مهندس جهانگیر دارابی که جوانی از نیشابور بود، کار‌های برقی را یادگرفت و خیلی زود به مهارتی رسید که به وقتِ رسیدن برق به توس، دستگیر مردم شد.

 

حاج نورمحمد عُرفانی روشنی ­بخش توس

 

اولین کلید برق را در خانه ملاعباس زدم

قبل از آنکه حاج‌نورمحمد سیم برقی برای محله بکشد، کل سیم‌کشی آرامگاه فردوسی را در سال ۱۳۴۶ با کمک مهندس دارابی انجام داده بود؛ «برق آرامگاه با استفاده از یک موتور دوسیلندر تأمین می‌شد. از همین موتور که بعد‌ها دوتا شد برای جوشکاری و کشیدن آب هم استفاده می‌کردیم. در سال‌های بهسازی مقرر شد برق از انشعاب اصلی به آرامگاه برسد. همه سیم‌کشی‌ها را انجام دادیم و سال ۱۳۴۶ برق به آرامگاه رسید. من با همین تجربه در سال ۱۳۵۶ برق‌کشی توس سفلا و علیا را برعهده گرفتم.»

حاج نورمحمد بند پول در برق‌کشی محل نبود. اگر کسی داشت، اجرتش را می‌داد؛ اگر هم نداشت، به یک صلوات هم راضی بود

او که خدابیامرزی از زبانش به وقت آمدن نام مرحوم ملاعباس بیداری نمی‌افتد، می‌گوید: مرحوم ملاعباس، خدا رحمتش کند، کدخدای توس بود و حرفش برو داشت. برای رسیدن برق، رضایت آقای آفاق، مدیر وقت اداره برق مشهد را گرفت و عید سال ۱۳۵۶ برق به اینجا رسید. چون خودش بانی این کار شده بود، اول چراغ خانه او را روشن کردند و من در پنج‌ماه کل خانه‌های توس سفلا و علیا (اسلامیه) را برق‌کشی کردم.

حاج‌نورمحمد جشنی را که مردم برای رسیدن روشنایی به این محل برپا کردند، هنوز خوب به یاد دارد و از گوسفندانی که در آن روز، قربانی و گوشتش بین نیازمندان توزیع شد، یاد می‌کند.

 

بند پول نبودم

نه اینکه خودش بگوید، بلکه مردم قدیمی محل تعریف می‌کنند که حاج نورمحمد بند پول در برق‌کشی محل نبود. اگر کسی داشت، اجرتش را می‌داد؛ اگر هم نداشت، او به یک صلوات هم راضی بود.

با اصرار زیاد از او می‌خواهیم از این قدم‌های خیرش بگوید. به سفارش پدر، این کمک‌ها معامله آدم با خودش است تا خیر و برکت از زندگی قطع نشود؛ «مرحوم پدرم همیشه می‌گفت کمک کن تا دعای خیر و یادبود مردم برایت بماند. آن زمان اداره برق برای هر کنتور مبلغی تعیین کرده بود. من کنتور‌های لاندیس را خودم می‌خریدم. برق‌کشی می‌کردم و زیر پروژکتور تست می‌گرفتم. بعد در خانه اهالی برای نصب می‌بردم. برای نصب، اهالی پول سیم و کنتور را خودشان می‌دادند و برای اجرت هم اگر کسی داشت می‌داد؛ اگر هم نداشت، بند پولش نبودم. فقط دوست داشتم چراغ خانه‌ها روشن شود.»

بعد از آن هم، چون کس دیگری که بلد این کار باشد در محل نبود هرکسی که برقش قطع می‌شد یا مشکلی پیش می‌آمد، وقت و بی‌وقت به در خانه او می‌آمد و به گواه اهالی، او همیشه جواب‌گوی مردم بود؛ «شاید باورتان نشود. وقتی دنبالم می‌آمدند تا پریزی برای تلویزیون سیاه‌وسفیدی که خریده‌اند، بکشم و آنتنشان را نصب کنم، خیلی از اوقات پولی نمی‌گرفتم. برایم دیدن خوشحالی این مردم که ضعیف هم بودند، کفایت می‌کرد.»

آن‌طور‌که حاج‌آقا عرفانی به یاد می‌آورد، آن زمان باران فراوان بود و سیل هم زیاد می‌آمد که یکی از خرابی‌های آن، افتادن تیر‌های چوبی برق بود. اگر قرار بود مردم منتظر باشند تا از اداره برق مشهد برای تعمیر بیایند، چندین روز طول می‌کشید. برای اینکه مردم از تاریکی دربیایند، او و مهندس دارابی مشغول می‌شدند و روشنایی را به محله می‌آوردند.

 

به دعای خیر مردم جان به در بردم

«سه بار از مرگ حتمی نجات پیدا کردم» حاج‌آقا عرفانی این جمله را می‌گوید تا به ما نشان دهد اگر کار خیری کرده و چراغ خانه‌ای را هم بی‌مزد و منت روشن کرده، درعوضش برکت و دعای خیری نصیب زندگی‌اش شده که نجات‌بخش جانش بوده است.

دیوار پشت موتورخانه آرامگاه فردوسی را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: داخل موتورخانه درست جلو همین دیوار کار می‌کردم. اصلا متوجه نشدم چطور دستم به کنداکتور برق خورد. به آنی این برق نامرد پرتم کرد و محکم کوبید به دیوار. به خودم گفتم تمام شد. شاید باورتان نشود ولی باوجود این برق‌گرفتگی شدید از زمین بلند شدم. چیزی نشده بود. با خودم گفتم دعای خیر مردم نجاتم داد و انگار قسمت نیست بمیرم.

البته او چندبار دیگر هم دچار برق‌گرفتگی شدید شده‌است؛ تعریف می‌کند: برق چراغ تیر یکی از کوچه‌ها قطع شده بود. با رکاب و کمربند بالا رفتم. سر تیر که رسیدم، انگار صدنفر گفتند کمربند را دور چراغ تیر نینداز.

برای بازکردن چراغ خراب باید از کله چراغی آویزان می‌شدم. به محض اینکه دستم را دور چراغ تیر انداختم برق گرفت. چنان می‌لرزاند که تیر هم می‌لرزید. با لرزش شدید میخ رکاب‌ها از چوب آزاد شد و تا پایین سر خوردم. مردم که شاهد این برق‌گرفتگی بودند، باورشان نمی‌شد زنده‌ام.

حاج‌نورمحمد ۲۵ سال قبل از کار کردن در آرامگاه فردوسی بازنشسته شد و چسبید به مغازه الکتریکی‌ای که با آمدن برق در محله راه انداخته بود. او همچنان هرکاری برای روشنایی در محله لازم باشد و نیاز به مجوز نباشد، برای اهالی انجام می‌دهد. از طرف دیگر، کار‌های برقی مسجد جامع را که سال‌هاست خادمی آن را برعهده دارد، خودش انجام می‌دهد.

 

آب گوارای آب‌انبار آرامگاه فردوسی

حاج‌نورمحمد خاطره از آرامگاه فردوسی کم ندارد که در این مطلب فرصت پرداختن به آن نیست. از میان این خاطرات نقلش از آب‌انبار آرامگاه فردوسی که به روستای توس سفلا آب می‌رساند، شنیدنی است: به فاصله چند‌قدم در پشت آرامگاه آب‌انباری بود که پنج‌شش پله پایین می‌رفت. حوضش چندان بزرگ نبود و به اندازه دوتانکر آب ذخیره داشت. این آب گوارا از سمت گوارشک از چشمه پس‌کمر می‌آمد.

به محض اینکه دستم را دور چراغ تیر انداختم برق گرفت. مردم که شاهد این برق‌گرفتگی بودند، باورشان نمی‌شد زنده‌ام

ما مردم روستا هر‌روز برای خورد و خوراک از همین آب برمی‌داشتیم. بالای آب انبار هم مدرسه دخترانه و پسرانه بود که اهالی بچه‌هایشان را می‌فرستادند. آب‌انبار موقع بهسازی پر شد و بعد از ساخت مدرسه شهادت، مدرسه هم خراب شد.

 

آرامگاه در بالاترین حد رسیدگی بود

حاج‌آقا عرفانی تک‌به‌تک روز‌هایی را که در آرامگاه فردوسی مشغول کارگری برای مرمت بود، به‌خاطر می‌آورد. برای او در آن زمان یکی از شگفتی‌ها رسیدگی خیلی خوب به این بنا بود و می‌گوید: موقع بهسازی بهترین‌ها را از مصالح گرفته تا تجهیزات استفاده می‌کردند. چون آن زمان خلاف امروز برق‌کشی از زیر زمین بود، برای اینکه آسیبی حتی به کابل‌ها وارد نشود، با دقت داخل حفره‌های سیم و کابل‌ها را با ماسه پر کردیم تا موش‌ها نجوند.

 

حاج نورمحمد عُرفانی روشنی ­بخش توس

 

آرامگاه ماه روشن محل بود

حاج‌نورمحمد عمری را در آرامگاه فردوسی گذرانده و برای روشنایی آن کم زحمت نکشیده است. او روز‌هایی را به یاد می‌آورد که در تاریکی شب، آرامگاه با نورافشانی آنها مثل ماه روشن می‌شد و می‌گوید: برای اینکه وجود پروژکتور‌ها زیبایی آرامگاه را نگیرد، لبه باغچه‌ها را رو به آرامگاه در چهارطرف چاله‌های کم‌عمقی کنده بودیم. داخل هر چاله سه پروژکتور ۱۵۰۰ ولتی و یک پروژکتور عظیم گذاشته بودیم. این پروژکتور‌ها هم‌زمان با غروب خورشید به‌همراه نورافشانی باغچه‌ها روشن می‌شد و نشان می‌داد آرامگاه چه عظمتی دارد.

 

بی‌منت برای یک فیوز پریدن می‌آمد

بسیاری از اهالی قدیم محله هنوز به خاطر دارند چطور حاج‌نورمحمد برای اینکه چراغ یک خانه بیشتر روشن شود، تلاش می‌کرد.

مجید آراسته یکی از همین افراد است که بار‌ها شاهد بالارفتن او از تیر‌های چوبی برق بوده است و می‌گوید: حاج‌آقا خودش سفارش ساخت رکاب‌های میخی و کمربند برای بالارفتن از تیر‌ها را داده بود. تا در محل برق قطع می‌شد، نگاه نمی‌کرد قرار است بهش پولی بدهند یا نه. وسایلش را برمی‌داشت و به آنی روشنایی را به توس باز می‌گرداند.

البته کارش فقط این نبود؛ آن زمان که در خانه هرکسی فازمتر و... پیدا نمی‌شد و از طرف دیگر همه از برق ترس داشتند، تا فیوزی می‌پرید، دنبالش می‌رفتیم و او بی‌منت برای بالادادن یک فیوز برق هر‌زمانی از شب و روز بود، همراهمان می‌شد. تا لامپی روشن نمی‌شد، فازمترش را برمی‌داشت و سریع می‌آمد. واقعا کار‌راه‌انداز بود و دوست داشت خدمت کند.

 

* این گزارش پنج شنبه ۲۰ دی‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۹ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44