کد خبر: ۱۱۲۱۵
۱۶ دی ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰
کارآفرینی سیار خانم قالی‌باف در محله رده

کارآفرینی سیار خانم قالی‌باف در محله رده

منصوره حسینی می‌گوید: از بالای شهر تا حاشیه آن، درخواست داشتند برای آموزش، راه‌اندازی کسب‌و‌کار یا تأمین ابزار. همه این مسیر‌ها را با اتوبوس می‌رفتم و می‌آمدم. ثمره این دویدن‌ها شد کارآفرینی برای بیش از هفتادنفر.

شریعتی، شهامت| زندگی‌اش را که مرور می‌کند، باورش نمی‌شود این همه مشکل را با سربلندی از سر گذرانده باشد. ثمره خسته‌نشدن‌ها و جدیت به خرج‌دادن‌ها در چهاردهه عمر سپری‌شده، از منصوره حسینی، نه فقط مادری موفق، بلکه یک هنرمند و کارآفرین ساخته است که دانش و تجربه‌اش را با چاشنی عشق به آموزش بانوان شهر، همراه کرده است.

بانوی محله رده، از فراز‌های دیروز زندگی‎ و دغدغه‌های امروزش برای گره‌گشایی اقتصادی از مردم، خواندنی‌های بسیاری دارد.

 

مخالفت‌هایی که مانع نشد

فرزند اول خانواده‌ای هفت‌نفره در محله آزادشهر بود و دانش‌آموز اول راهنمایی که ازدواج کرد و امکان ادامه تحصیل در مدرسه را از دست داد. با‌این‌حال، چراغ علاقه به درس‌خواندن در قلبش خاموش نشد، حتی پس‌از دو بار تجربه مادرشدن و گرفتاری‌های زندگی مشترک که تمامی نداشت انگار؛ «در همسایگی خانواده پدری‌ام زندگی می‌کردم و دل‌خوش بودم به حمایت‌های بی‌دریغشان، اما همیشه دوست داشتم مستقل باشم و باری روی دوش کسی نگذارم. شرطش را این می‌دانستم که درس‌خواندن را از سر بگیرم. در‌حالی‌که خانواده و اطرافیان مخالف تصمیمم بودند، هر‌طور بود اول راهنمایی را حضوری خواندم.

صبح‌ها بچه‌هایم مدرسه می‌رفتند و عصر‌ها خودم. دوم و سوم راهنمایی را با کمک یکی از بستگان در خانه خواندم و فقط امتحان دادم. با همه مشغله‌هایی که داشتم، نمراتم خوب شد. مخالفت‌ها هم با دیدن جدیت و موفقیتم کمتر شد و توانستم تا پیش‌دانشگاهی ادامه بدهم. رشته علوم انسانی را انتخاب کردم، چون می‌خواستم وکیل شوم و از حقوق ضایع‌شده خانم‌ها دفاع کنم.»

 

آغاز مسیر هنر با معرق

سرنوشت مسیر دیگری جز وکالت را برای منصوره خانم رقم زده بود. او از اواخر دوره دبیرستان به‌واسطه یکی از دوستانش با هنر معرق آشنا شد. باتوجه‌به بازار کار خوب این هنر، با هم یک پارکینگ را اجاره و شروع به کار کردند؛ «همیشه کار‌های دستی برایم جالب و جذاب بود. آن زمان درآمد خوبی هم داشت و کمکم کرد بتوانم از نظر اقتصادی، کاملا مستقل شوم. آموزش خصوصی هم داشتم و بعد از دوره، هنرجویان را برای اشتغال به کار یا فروش محصولات حمایت می‌کردم.»

 

کارآفرینی سیار خانم قالی‌باف در محله رده

 

گره خوردن زندگی با فرش

سال‌۸۳ درست در اوج رونق کار معرق، به‌صورت اتفاقی با هنر فرش آشنا شد و برای همیشه، زندگی‌اش با این هنر گره خورد؛ «برای خرید به نمایشگاه بین‌المللی فرش مشهد رفته بودم. با دیدن بافت فرش در غرفه‌ها عاشق این هنر شدم. خلق و آفرینش را ذاتا دوست دارم؛ به‌همین‌دلیل وقتی دیدم که چطور طرح‌های روی نقشه با دستان بافندگان خلق می‌شود، برایم خیلی هیجان‌انگیز بود و من را شیفته و مجذوب خودش کرد.»

از کسانی که می‌دیدم مشکل مالی دارند، هزینه کمتری می‌گرفتم یا ابزار کار  امانت می‌دادم

او همان‌جا توسط یکی از غرفه‌داران، گره ترکی را یاد گرفت و لذت این کار، جوری به دلش نشست که تصمیم گرفت فقط همین هنر را ادامه دهد؛ «تا دوسال بعد از آن روز، کارگاه معرقم را نگه داشتم برای حفظ درآمدم. در‌کنار آن دوره‌های پیشرفته فرش، گلیم و جاجیم را در آموزشگاه‌های مختلف شهر گذراندم و با اخذ مدرک فنی‌وحرفه‌ای دیپلم فرش گرفتم. در این رشته، تقریبا چیزی نمانده بود که بلد نباشم.»

 

از راه‌اندازی تا تعطیلی آموزشگاه

طولی نکشید که با تشویق مربی‌ها و حمایت پدر، آموزشگاه شخصی‌اش با نام «لچک ترنج» را در چهارراه مخابرات قاسم‌آباد راه‌اندازی کرد و از سجاد تا حاشیه شهر، مشتری آموزش‌هایش شدند؛ «از کسانی که می‌دیدم مشکل مالی دارند، هزینه کمتری می‌گرفتم یا اگر نمی‌توانستند ابزار کار تهیه کنند، امانت می‌دادم. فضای آموزشگاهم محدود بود و استاندارد‌های لازم را نداشت؛ برای همین نمی‌توانستم به هنرآموزانم مدرک فنی‌وحرفه‌ای بدهم.

یکی‌دو‌سال گذشت تا توانستم مغازه‌ای ۷۵‌متری در بولوار حجاب اجاره و با کلی هزینه، استانداردسازی کنم. حالا دیگر علاوه‌بر آموزش، سفارش تابلوفرش هم می‌پذیرفتم. با برنامه‌ریزی هم به شغلم می‌رسیدم، هم خانواده و هم به سایر علایقم مثل شرکت در کلاس حفظ و تفسیر قرآن.»

این خوشی‌ها دوام چندانی نداشت. حدود یک‌سال بعد، یک کلاهبردار در پوشش مشتری، سفارش دوازده‌تابلو‌فرش نفیس را داد. ارزش آنها به نرخ سال‌۸۸، چیزی حدود ۱۷‌میلیون‌تومان بود. مثل همه کلاهبردارها، اعتماد جلب کرد، کار را تحویل گرفت و هزینه‌هایش را پرداخت نکرد. پیش‌بینی نتیجه اینها برای حسینی، کار سختی نیست؛ «من ماندم و بدهی‌هایی که برای پرداختشان ناچار شدم آموزشگاه را تعطیل کنم.»‌

 

کارآفرینی سیار خانم قالی‌باف در محله رده

 

کارآفرینی بی‌دریغ

بعد از این تجربه تلخ، دیگر آن آدم سابق نشد. با وجود پیشنهاد‌های متعدد همکاری، نتوانست به کار فرش ادامه دهد؛ مدتی در یک شرکت تولیدی فرش به‌عنوان کارشناس بافت، مدتی در مطب پزشکان و نیز در آسایشگاه فیاض‌بخش مشغول کار شد تا زندگی بچرخد و بتواند جهیزیه دخترانش را فراهم کند؛ «دختر‌ها تا سال‌۹۳ به خانه بخت رفتند. من هم در‌زمینه فرش، تغییر رویه دادم. آن زمان به لحاظ روحی، توان راه‌اندازی دوباره کارگاه را نداشتم؛ برای همین با استفاده از نمایندگی نخ و نقشه که از تبریز داشتم، برای متقاضیان، این ابزار را فراهم می‌کردم.»

حمایت‌های خانواده، کار خودش را کرد و منصوره خانم، یک بار دیگر به دنیای بافت فرش برگشت؛ «این بار، خودم سفارش نمی‌گرفتم. یکی از همکارانم این کار را می‌کرد و من برایش می‌بافتم. من طعم نداری و بیکاری را چشیده بودم و دلم نمی‌خواست هیچ بانویی این شرایط را تجربه کند. برای همین همکاری‌ام را با خیریه‌ها شروع کردم. مدتی مربی مددجویان خیریه محبان‌الرضا (ع) بودم و مدتی هم به هنرجویان کارگاه قالی‌بافی خیریه آبشار عاطفه‎‌ها در پنج‌راه پایین خیابان، آموزش می‌دادم.»

 

دغدغه هم‌محله‌ای‌ها

آدمی نبود که به اشتیاق دیگران برای یاد‌گرفتن هنر فرش بی‌تفاوت باشد، ولواینکه پاسخ‌دادن به این اشتیاق، او را به زحمت می‌انداخت؛ «از بالای شهر تا حاشیه آن، درخواست داشتند برای آموزش، راه‌اندازی کسب‌و‌کار یا تأمین ابزار. همه این مسیر‌ها را با اتوبوس می‌رفتم و می‌آمدم و گلایه‌ای هم نداشتم. ثمره این دویدن‌ها شد کارآفرینی برای بیش از هفتادنفر.»

یکی‌دو‌سالی می‌شود که حسینی، کمتر می‌بافد و بعد از عمری فراز‌و‌نشیب، به بازیابی روحی‌اش مشغول است؛ با‌این‌حال، از رنج نداری در برخی هم‌محله‌ای‌هایش غافل نیست و نمی‌خواهد به آن بی‌تفاوت باشد.

او در این مدت بار‌ها به‌دنبال پیدا‌کردن مکانی رفته است که بتواند به علاقه‌مندان، هنرش را بیاموزد و تجربه موفقش در کارآفرینی را تکرار کند، اما آن‌طور‌که می‌گوید، نه مساجد از پیشنهادش استقبال کرده‌اند ونه فرهنگ‌سراها.

 

کارآفرینی سیار خانم قالی‌باف در محله رده

 

سنگ تمام می‌گذارد

مریم معمری؛ لیسانس علوم اجتماعی

از بچگی که همسایه‌های قالی‌باف مادرم را می‌دیدم، به این هنر علاقه‌مند شده بودم و خیلی به آن فکر می‌کردم؛ شاید به همین دلیل بود که سال‌ها بعد، یک روز که در خیابان، تراکت تبلیغاتی آموزشگاه خانم حسینی را از روی زمین برداشتم و دیدم به خانه مادر نزدیک است، تماس گرفتم و مشتاقانه ثبت نام کردم. نه تنها آموزش‌ها بلکه اخلاق خانم حسینی آن‌قدر به دلم نشست که رفیق شدیم و رفت‌و‌آمد خانوادگی را شروع کردیم. در تدریس جدی است و همین سبب شد خوب یاد بگیریم.

پرتلاش‌بودن خانم حسینی برایم خیلی جذاب بود؛ با آن همه مشغله کاری و خانوادگی، هرگز اهل گلایه نبود و قدر زمان را می‌دانست

برای اشکالاتمان چه سر کلاس و چه حالا که سال‌ها می‌گذرد و در خانه کار می‌کنیم، با روی باز و حال خوب و حوصله وقت می‌گذارد. هوای هنرجوهایش را دارد و برایشان سنگ تمام می‌گذارد، دغدغه‌مندشان است و تا یاد نگیرند، خیالش راحت نمی‌شود. خلاصه‌اش اینکه از نظر من که هنرجوی قدیمی و دوستش هستم، یک مربی تمام‌عیار با نمونه‌کار‌هایی تمیز و سکه‌دار است.

 

برایم الگوست

ساناز کسرایی؛ مهندس تکنولوژی

یک ظهر تابستانی که در خیابان امامیه قدم می‌زدم، خیلی اتفاقی متوجه کارگاه قالی‌بافی خانم حسینی شدم. از روی کنجکاوی، داخل رفتم. کلی دار قالی ردیف بود و خانم‌ها در فضایی شاد و بانشاط مشغول بافتن بودند. با اینکه در آستانه دانشجو شدن بودم، از فرصت تابستان استفاده و ثبت نام کردم. دار قالی را هم یکی از بستگانم هدیه داد. درس‌ها که شروع شد، زیاد نمی‌توانستم برای قالی‌بافی زمان بگذارم، اما خانم حسینی صبورانه همراهی‌ام کرد تا نکات را کامل یاد گرفتم. رابطه دوستانه‌مان ادامه یافت و در خانه با کمک او قالی سر انداختم.

با وجود بارداری و طولانی‌شدن کار، باز هم تنهایم نگذاشت. پرکار نیستم و بیشتر برای سرگرمی می‌بافم ولی آن‌قدر خانم حسینی خوب به ما آموزش داده است که هر‌کس کارم را می‌بیند، از تمیزی و زیبایی‌اش تعریف می‌کند. همچنین به‌راحتی متوجه اشکالات کار اطرافیانم که جای دیگری آموزش دیده‌اند، می‌شوم و برایشان اصلاح می‌کنم.

در دوران آموزش در کارگاه، پرتلاش‌بودن خانم حسینی برایم خیلی جذاب بود؛ با آن همه مشغله کاری و خانوادگی، هرگز اهل گلایه نبود، قدر زمان را می‌دانست و از کوچک‌ترین فرصت‌ها برای حفظ و آموزش قرآن استفاده می‌کرد؛ حتی آموخته‌هایش در این زمینه را برای ما هم شرح می‌داد و من ایمان قوی، مدیریت زمان و برنامه‌ریزی را از او الگو گرفته‌ام.

 

آرزوی همکاری

راضیه چهکندی‌زاده؛ فوق دیپلم ریاضی

از کودکی که شاهد قالی‌بافی سنتی مادر بودم، به این هنر علاقه‌مند شدم. کنار مادر یک فرش بافتم و به حرم مطهر امام‌رضا (ع) هدیه دادم. به علت اشتغال به تحصیل و بعد هم ازدواج، دیگر نشد ادامه دهم، اما همچنان علاقه‌مند بودم؛ چون برایم یک کار آرامش‌بخش بود.

سال‌۱۴۰۰ خانمی که برای کمک به کار‌های خانه می‌آمد و از این موضوع با‌خبر بود، مرا در جریان آموزش تابلوفرش که در خیریه محبان‌الرضا (ع) برای بانوان سرپرست خانوار برگزار می‌شد، قرار داد. من هم یک روز به خیریه رفتم و در همان دیدار اول دیدم خانم حسینی، چقدر خواهرانه و دلسوزانه هنرجویان را همراهی می‌کند. بعد هم برای آموزش به منزلمان در محله عبادی آمدند و فراتر از ساعت کلاسی برایم رفع اشکال می‌کردند. با‌وجود داشتن سه فرزند، به خاطر علاقه‌ای که داشتم و آموزش‌های خوب و دلسوزانه او کار را یاد گرفتم. یکی از آرزوهایم این است که بتوانم با او کار کنم.

 

* این گزارش یکشنبه ۱۶ دی‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۹ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44