کد خبر: ۱۱۰۰۰
۱۷ آذر ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰

آغاز قحطی و بلوای نان در آذرماه ۱۳۲۱ مشهد

دیهیمی در آخر نامه‌اش می‌نویسد: اهالی محترم خراسان می‌توانند با نهایت اطمینان امیدوار باشند که ارزاق آنها از هر‌حیث تا سر خرمن نو تأمین است و هیچ پیشامدی این وضعیت را نمی‌تواند تغییر دهد.

سوم شهریور‌۱۳۲۰، نیرو‌های متفقین (انگلستان و شوروی) به ایران حمله می‌کنند و در اندک زمانی، کشور را به اشغال خود در می‌آوردند. از همان آغاز این اتفاق تلخ پیداست که سیاست دولت‌های متفق، اثراتی مهم و جدی در اقتصاد ایران به‌جا خواهد گذاشت. یکی از این اثرات تلخ، قحطی و گرسنگی است.

کمبود شکر، قند و مهم‌تر از همه گندم که قوت اصلی مردم را تشکیل می‌دهد، سبب می‌شود دولت دست به جیره‌بندی مواد غذایی بزند؛ اما مشکل جدی‌تر از آن است که بتوان با جیره‌بندی برطرفش کرد. این مسئله سبب می‌شود در ۱۷‌آذر ۱۳۲۱ شورشی اتفاق بیفتد که در تاریخ «بلوای نان» نام گرفته است.

این شورش بر روند تاریخ ایران تأثیر بسیاری می‌گذارد؛ از جمله آنکه روابط متفقین را بدتر و پای ایالات متحده را به گرداب رخداد‌های ایران باز می‌کند؛ موضوع، اما فقط گرسنگی نیست که بلوای نان در همان روز آغاز، سبب توقیف و تعطیلی بسیاری از روزنامه‌ها نیز می‌شود.

رواج گرسنگی و قحطی نان در تهران، اما پیش از وقوع شورش ۱۷ آذر، سبب رواج یک شایعه و سپس هرج‌و‌مرج در مشهد می‌شود؛ ماجرا از این قرار است که به مردم مشهد خبر می‌دهند که حکومت تصمیم دارد به هر‌شکلی که هست، گندم تهران را تأمین کند و نان را به پایتخت برساند؛ لذا قرار است اندک‌ذخیره گندم خراسان را به آنجا ببرند و به‌زودی مردم مشهد هم دچار قحطی و گرسنگی می‌شوند.

این شایعه سبب می‌شود رئیس خوار‌و‌بار خراسان روز ۱۶ آذر، یعنی یک روز پیش از شروع بلوای نان، نامه‌ای برای جریده «آزادی» بنویسد و در‌این‌باره توضیح دهد، اما مردم حرف او را که تهرانی است، باور نمی‌کنند و واکنش‌های زیادی به این نامه در جراید مختلف، به‌ویژه جریده آزادی، چاپ می‌شود و در نهایت هم می‌بینیم که حق با مردم است و قحطی و بلوای نان به مشهد هم می‌رسد. سطر‌های بعدی نقبی است بر این ماجرا.

۱۷ آذر سال ۱۳۲۱ خورشیدی در تهران چه گذشت؟

پیش از ۱۷ آذر، وضعیت آذوقه در تهران وحشتناک گزارش می‌شود. گندم نیست و مردم کمترین دسترسی را به نان دارند. این مسئله طاقت مردم را طاق می‌کند و سبب واکنش قشر تحصیل‌کرده می‌شود. ماجرای شورش را این‌چنین نقل کرده‌اند که از بامداد روز هفدهم آذر، دانش‌آموزان مدارس دارالفنون، ایرانشهر و دیگر مدارس تهران، در صفوف منظم، به طرف صحن بهارستان حرکت می‌کنند.

شعار آنها در این روز «ما نان می‌خواهیم» است. خبر اجتماع دانش‌آموزان در میدان و صحن بهارستان در دانشگاه و مدارس منتشر می‌شود و دانشجویان و دیگر دانش‌آموزان را هم به صحن بهارستان می‌کشاند تا با نمایندگان خود در مجلس مذاکره کنند.

دانش‌آموزان و دانشجوان غالبا از کمی نان و تلف شدن عده‌ای از مردم تهی‌دست سخن می‌گویند، اما کم‌کم دسته‌های دیگری هم به این عده می‌پیوندند و جو را متشنج می‌کنند. در ادامه هم درگیری رخ می‌دهد و کار به شکستن در و پنجره‌های مجلس می‌کشد.

ظهر این روز، به دستور قوام‌السلطنه همه روزنامه‌ها، از موافق گرفته تا مخالف دولت، توقیف می‌شوند. در ادامه هم سفیران شوروی، انگلستان و آمریکا، با دولت ایران اتمام‌حجت می‌کنند که، چون دولت ایران قادر نیست نظم شهر را برقرار کند و جان شهروندان خارجی مقیم تهران در خطر است، فردا صبح قشون ما تهران را اشغال خواهد کرد. این موضوع سبب خشم بیشتر مردم می‌شود؛ برای همین، غروب روز هفدهم آذر، عده‌ای به منزل قوام هجوم می‌برند و پس از غارت، آن را به آتش می‌کشند.

صبح روز هجدهم آذر قوای روس و انگلیس، قبل از برآمدن آفتاب وارد تهران می‌شوند و در میدان «جلالیه» چادر می‌زنند. بریتانیا برای ترساندن ملت، دولت و مجلس ایران، در تهران رژه نظامی بر پا می‌کند و ورود گندم را که قوت اصلی و مورد نیاز مردم است، به تأخیر می‌اندازد. از بامداد روز هجدهم آذر هم بگیر‌و‌ببند‌ها آغاز می‌شود. غالب مدیران و سردبیران روزنامه‌ها را بازداشت می‌کنند و به زندان حکومت نظامی می‌برند.

آذرماه ۱۳۲۱ و آغاز قحطی و بلوای نان در مشهد

 

نامه‌ای که دیهیمی برای روزنامه آزادی نوشت

در پاییز این سال، مشهد هم در وضعیت نامطلوبی به‌سر می‌برد. قحطی و گرسنگی خراسان را فراگرفته است. این را می‌شود در نامه‌ای که دیهیمی، رئیس خوار‌و‌بار خراسان، برای روزنامه آزادی نوشته است، دید.

در این نامه که در پاسخ به شایعه فرستادن گندم خراسان به تهران، منتشر شده، چنین آمده است: «آقای مدیر محترم روزنامه آزادی، البته شما در این شهر بودید و می‌دانید سال گذشته و پس از وقایع شهریورماه (اشغال مشهد به دست متفقین) اولین مأموری بودم که خدمت خراسان را قبول نموده و وقتی [از تهران]به مشهد وارد شدم، یک نفر پلیس مسلح در شهر نبود. در تمام خطوط خراسان، یک نفر ژاندارم دیده نمی‌شد. اثری از تشکیلات ادارات امنیه و ... وجود نداشت.

ارتباط مشهد با سایر شهرستان‌ها و تهران مقطوع بود و در انبار مشهد، به‌جز مشتی گندم که کفاف دو یا سه روز را می‌داد، چیزی وجود نداشت؛ با‌این‌حال با نهایت فداکاری و صمیمیت کمر به خدمت و انجام وظیفه بسته، روز‌هایی را با تشویش و اضطراب گذرانیدم که امیدوارم در تاریخ خراسان تکرار نشود. برای آنکه مشهد و خراسان در آسایش بخوابد، شب‌ها تا صبح برای رسانیدن آرد به مشهد بیدار مانده و بالاخره به تأیید خداوندی که همواره هادیم بوده است، موفق شدم آن روز‌های سیاه را با رو‌سفیدی بگذرانم و مشهد را از خطر گرسنگی رهانیدم.

اغلب، روز‌هایی را طی کردم که صبح به‌قدر احتیاج یک روز آرد ذخیره نداشتیم و ناچار بودم مصرف یک روز را دو مرتبه یا سه مرتبه تهیه و تحویل کنم؛ با‌این‌حال نگذاشتم مشهد مشوش و اهالی نجیب این شهر متزلزل شوند. بدیهی است شک ندارم که تأیید باطنی و مدد غیبی حضرت ثامن‌الائمه (ع) شامل حالم بود.»

دیهیمی در ادامه توضیح می‌دهد که در این شرایط تصمیم گرفته است چند‌روزی به زادگاهش تهران برود تا خستگی این ایام را از تن به‌در کند، اما پایش به پایتخت نرسیده، تلگرافی دریافت کرده مبنی بر اینکه باید هر‌چه زودتر به مشهد بازگردد، زیرا که متهم شده قرار است گندم خراسان را به تهران بفروشد و سود آن را هم به‌جیب بزند.

برای آنکه مشهد و خراسان در آسایش بخوابد، شب‌ها برای رسانیدن آرد به مشهد بیدار ماندم 

او در ادامه این نامه از خود رفع اتهام می‌کند و می‌گوید که یک سال پیش و در آغاز اشغال مشهد به دست متفقین، چون مشهد با کمبود بسیار مواد غذایی روبه‌رو شده، تهران ذخیره برنج و شکر خود را به مشهد داده و حالا که تهران در وضعیت بحرانی به سر می‌برد، ما نیز باید به آنها کمک کنیم و اگر هم قرار است چیزی به تهران برود، فقط و فقط در پاسخ به آن محبت است و بس.

او این‌طور توضیح می‌دهد: «سال گذشته هنگامی که تهران خود نیز از حیث خواروبار در زحمت بود، وزارت دارایی با دلسوزی، موجودی ذخیره آذوقه تهران را که عبارت از چند‌صد تن برنج و شکر بود در اختیار من گذاشت و پس از آن نیز هزار‌ها تن برنج فرستادند که با بهای نازل پخش نمودم.

هیچ‌وقت من و تهران منتی به مشهد نداشتیم؛ زیرا وظیفه هم‌کیشی و وظیفه میهنی الزام می‌کرد تا اگر سختی و تضییقی هست، در همه کشور یکسان باشد و اگر راحتی فراهم شود، همه کشور از آن متنعم گردد.

امسال، یعنی یک ماه قبل، در موقع عزیمت این‌جانب به تهران، با وجود آنکه متفقین ملت ایران، یعنی دولت‌های انگلیس و آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، وعده همه‌گونه مساعدت و تأمین احتیاجات کشور را داده بودند، اما چنین نشد و اکنون تهران، در اثر هجوم و مهاجرت عده‌ای از ساکنین شهرستان‌ها، روز‌های سیاهی را از سختی معیشت و نان طی می‌کند.

با‌این‌حال اولیای امور و متصدیان تأمین خواروبار کشور، یعنی جناب آقای وزیر خواروبار و آقای شریدن، مستشار خواروبار، توصیه و تأکید می‌کردند که زودتر عزیمت کنم و برای تأمین نان مشهد که هنوز تأمین نبود، مطالعه نموده و پیشنهادات لازم را به تهران بدهم و از روز ورودم به مشهد، حَبه‌ای گندم یا خوار‌و‌بار [نبخشیده]و اجازه حمل به تهران نداده‌ام. 

از اول برداشت خرمن، همه کمکی که خراسان به تهران نموده است به یک‌هزار‌و‌هفتصد تن نرسیده، اما در مقابل آن، تهران، با نهایت سخاوت ۲ هزار تن برنج در اختیار مشهد گذارده است. تهران از خراسان چشمداشت کمک ندارد، در صورتی که حقا خراسان می‌بایستی داوطلب کمک به تهران بشود.

مقصود من [از بازگشت فوری نیز]تأمین نان خراسان و حصول اطمینان از آزمایش مردمان پریشانی می‌باشد که خدمتگزاری به آنها در یک قسمت از رشته زندگی به من سپرده شده است؛ اما مشتی مردمان فرومایه حسود مغرض نتوانستند و نخواستند ببینند من بدون نیت سوء، خودم را وقف تحصیل چنین مقصودی نموده‌ام.

این مغرضان، نان روی دست گرفته و به مشتی پیرزن و پیرمرد سیه‌روزگار مشهد تلقین نمودند که من در تهران وعده داده‌ام ۲۵‌هزار تن گندم از خراسان به تهران بدهم و وقاحت را به‌حدی رسانیدند که گفتند و نوشتند که من در مقابل این عمل، تنی پنجاه ریال جایزه گرفته‌ام یا می‌گیرم. [..]خواهش می‌کنم به ساکنان خراسان، مخصوصا مشهد، خبر بدهید که من مأمور تأمین نان، قند، برنج، خواروبار و ارزاق آنها هستم و در مقابل هر‌گونه ناملایمتی تا آخرین قدم مقاومت می‌کنم و قبلا با کمال اطمینان تعهد نموده و قول می‌دهم که از جهاتی خدمتگزاری آنها به من سپرده شده است.»

دیهیمی در آخر نیز می‌نویسد: «اهالی محترم خراسان می‌توانند با نهایت اطمینان امیدوار باشند که ارزاق آنها از هر‌حیث تا سر خرمن نو تأمین است و هیچ پیشامدی این وضعیت را نمی‌تواند تغییر دهد.»


خلاف عرض کرده‌اند

نامه دیهیمی با واکنش‌های بسیاری روبه‌رو می‌شود؛ چون یک روز پس از چاپ این نامه، یعنی در هفدهم آذر، مردم گرسنه به نیت نان‌خواهی به مجلس می‌ریزند و شورش بلوای نان رقم می‌خورد؛ همچنین نخست‌وزیر وقت در روزنامه‌های پایتخت برای آرام کردن تهرانیان می‌گوید که ۱۵۰‌کامیون به خراسان فرستاده‌ایم و به‌زودی آذوقه به تهران می‌رسد.

در بلبشوی بازار جنگ و گرسنگی این حرف نخست‌وزیر آتش به جان مردم مشهد می‌اندازد و آنان دیگر حرف دیهیمی را باور نمی‌کنند و تقریبا یقین دارند که حکومت می‌خواهد برای خواباندن شورش ۱۷ آذر هر‌طور‌شده، گندم مورد‌نیاز تهران را تأمین کند. برای همین هم او را مأمور کرده‌اند تا به مشهد بیاید و گندم خراسان را به پایتخت بفرستد.

یکی از شهروندان در جواب نامه دیهیمی برای روزنامه آزادی چنین نوشته است: «خلاف عرض کرده‌اند در شهر شهرت دارد که دیهیمی انبار شهر را خالی کرده و حمل به تهران نموده است. در شهر از آمدن آقای دیهیمی اضطراب و نگرانی است. در شهر می‌گویند تهران آقای دیهیمی را مأمور کرده که تهران را اگر چه نمی‌تواند از گرسنگی برهاند، ولی زن و بچه ما را بی‌نان بگذارند.

در شهر معروف است که آقای دیهیمی مرد متهور و خیلی در عمل شجاع است و اندیشه ندارد اگر همه اهل این شهر پامال گرسنگی شوند. حالا اینها تا کجا حرف حسابی است، بنده نمی‌دانم، ولی این‌قدر می‌دانم که تهران ما را به‌حال خود نمی‌گذارد. یک روز لقمان نفیسی را می‌فرستند؛ یک روز دیهیمی را بر‌می‌گردانند که انبار‌های خراسان را خالی و ما را نیز به‌حال و روزگار تهران در آورند.

[..]اولیای امور خواروبار تهران اگر مرد کار هستند، تهران را درست کنند که مردم از زور گرسنگی به مجلس نریزند و قتل و غارت نشود. این حرف‌ها چیست؟! ما بچه نیستیم که با پولک و زرورق ما را گول زده، سیب ما را بگیرند؛ ما جان می‌دهیم ولی نان خود را از دست نمی‌دهیم.

[..]ما می‌دانیم آقای دیهیمی این شهر و سایر شهر‌های خراسان را اگر هم به آتش هرج‌و‌مرج بیفتد، ککشان نمی‌گزد و با این روش خواهد افتاد، چنان که جا‌های دیگر افتاد. پس به ایشان بگویید لطفا از این شهر بروند و ما را به روزگار سیاه خود بگذارند.»


سر ما شیره می‌مالند

یکی دیگر از شهروندان مشهدی هم در پاسخ به نامه دیهیمی، آقای گلشن آزادی (مدیر روزنامه آزادی) را خطاب قرار می‌دهد و می‌نویسد: «آقای آزادی، چرا اجازه می‌دهی دیهیمی با چاپ این نامه در روزنامه، با دست شما بر سر ما شیره بمالد؟»

او می‌نویسد: «دیهیمی خیال کرده مردم کر هستند و نمی‌شنوند که رادیو می‌گوید دولت حکم کرده همه‌جا به اندازه مصرف دو هفته خود نگهدارند و هر‌چه باقی می‌ماند را به تهران بفرستند. دیهیمی زورش از نخست‌و‌زیر بیشتر است که جرئت کرده و دروغ می‌گوید؟! او مأمور است گندم خراسان را به تهران بفرستد و حالا می‌خواهد با این مقاله که در روزنامه چاپ کرده، سر ما شیره بمالد.»

ماجرا همین‌جا تمام نمی‌شود و پس از دیهیمی، مردم تقریبا هر‌روز درباره آغاز قحطی و گرسنگی در خراسان هشدار می‌دهند و پیام‌هایی را خطاب به مسئولان، به‌ویژه استاندار، ارسال می‌کنند.

آزادی در ۲۴ آذرماه می‌نویسد: «دو تن گندم از خراسان برده‌اند؛ با‌این‌همه تهران مأمور می‌فرستد تا از خانه رعیت خراسانی -حتی اگر شده- پنج تا ۱۰ من گندم بیرون بکشد و ببرد؛ به‌علاوه گندمی را که برای مردم گرسنه مشهد و نیشابور و تربت و قوچان و کاشمر در انبار‌ها جمع‌شده را شبانه خارج کرده‌اند. این عمل زشت مردم خراسان را به گرسنگی می‌کشاند. این سیاست مرکز قطعا خراسان را هم به همان آتشی که دامن تهران را گرفت، مبتلا خواهد کرد.»


آغاز بلوای نان در مشهد

اندکی پس از این شایعات و البته سیاست غلط حکومت، قحطی به خراسان هم می‌رسد؛ اما از دی‌ماه این سال روزنامه آزادی در کنار دیگر روزنامه‌ها، به مدت دو ماه توقیف می‌شود و این‌چنین است که اخبار قحطی خراسان چاپ و منتشر نمی‌شود، اما خاطرات بسیاری از آن روز‌ها باقی می‌ماند که تعدادی در قالب کتاب چاپ و منتشر شده است؛ از جمله خاطرات مرحوم محمدحسین تقوی‌گیلانی در کتاب «مشهد قدیم».

تقوی گیلانی درباره آغاز قحطی جنگ جهانی دوم و بلوای نان در مشهد این‌طور نوشته است: «یکی از چیز‌هایی که به‌دلیل ادامه جنگ و حضور متفقین در ایران گریبان‌گیر مردم شده بود، قحطی بود؛ به‌ویژه قحطی نان که قوت‌لایموت مردم و اولین مایحتاج زندگی محسوب می‌شد. خاطرم هست نان گندم اصلا یافت نمی‌شد.

تنها به نانوایی‌های آن زمان روزانه مقداری جو تحویل می‌دادند تا با آن نان‌جو پخته و به مردم بفروشند. روز‌ها جلوی هر دکان نانوایی جمعیتی انبوه می‌ایستادند -و هرکدام چندریالی در دست- تا قرص نانی تهیه کنند. در آن روزگار، صف و فرهنگ در‌صف‌ایستادن وجود نداشت و هرکه زورش بیشتر بود، می‌توانست خود را جلو پیش‌خوان نانوایی برساند، قرص نانی به دست آورده و برای خانواده‌اش ببرد.

آن هم که نان به دست می‌آورد، در بیشتر مواقع نمی‌توانست آن را سالم و کامل به خانه ببرد؛ زیرا گرسنگی سبب شده بود مردم نان را از دست هم بقاپند و فرار کنند. حالا آن نان چه نانی بود، خدا می‌داند؛ اما خاطرم هست که آن آرد جو با سنگ‌ریزه سیخ و شن گرفته تا سرگین حیوانات و پهن گاو مخلوط شده بود.

اما همین اندک هم دیری نپایید و یک روز متوجه شدیم این نان کذایی هم قطع و دکان نانوایی‌ها تخته شده و قحطی به‌معنی واقعی‌تر خود را نشان داده است. دولت به‌هر‌دلیل نتوانسته یا نخواسته بود همان جو مخلوط با آشغال را تحویل دهد. بلوای نان رخ داد و شورشی در شهر راه افتاد.»

در این هنگامه مردم دست به دامان بزرگان و علمای شهر می‌شوند تا آنان چاره‌ای بر این درد بیندیشند. تقوی گیلانی نوشته است: «بزرگان و علمای شهر به شور نشستند و در‌نهایت به بلدیه یا شهرداری که تازه داشت شکل می‌گرفت، دستور دادند تا برنج و لوبیا تهیه کرده و در‌اختیار تعدادی از صاحبان دکان‌های عطاری، بقالی و... قرار دهند تا آنان در دیگ‌های مسی بزرگ پلولوبیا پخته و به مردم بفروشند تا مردم آن را به‌جای نان روزانه مصرف کنند.

به یاد دارم پدرم که شاید خود خجالت می‌کشید کاسه در دست سراغ پلو‌لوبیا برود، یک کاسه مسی با یک‌تومان به من می‌داد و من می‌رفتم بازار مروی‌ها که متصل به کوچه محل زندگی ما بود، یک‌تومان را به بقال می‌دادم و بقال کاسه را پر از پلو می‌کرد؛ برمی‌گشتم خانه و تمام خانواده چند‌نفری‌مان با همان پلولوبیای اندک، روز‌ها را پشت سر می‌گذاشت تا در قحطی نان دوام بیاوریم...»

***

وضعیت نان در مشهد چند ماه قبل از بلوای تهران هم چندان تعریفی ندارد. نصرا... خواجه نوری، شهردار وقت مشهد، وقتی بناست برای مرخصی به تهران برود، خطاب به عطاردی، رئیس بازرسی و خواروبار.

بر تأمین نان تأکید ویژه‌ای دارد و می‌نویسد «راجع به تأمین نان شهر در مواقع لزوم و ضروری مستقیما به دارایی مراجعه نمایید.»
۱۶ شهریور ۱۳۲۱


* این گزارش شنبه ۱۷ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۷۸ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44