عباس طوسی پنجاهسال را رد کرده است و در محله شهید بهشتی و خیابان شهید جهانآرا ساکن است. بیشتر مردم مشهد و برخی افراد از شهرهای دیگر این شهروند را به حیواندوستی میشناسند.
او از گربههای بیمار نگهداری میکند و بعداز بهبود به طبیعت برمیگرداند. علاوهبراین ویژگی، عباسآقا سالهاست اجسام سخت را میشکند و در مراسم مختلف این هنر را به نمایش میگذارد. اما چه شد که عباسآقا به این کار علاقهمند شد؟
عباس آقای طوسی اینطور برایمان تعریف میکند: فکر میکنم کلاس چهارم یا پنجم ابتدایی بودم. در مدرسه بنّایی داشتند و کلی آجر آخر حیاط ریخته بودند. زنگ تفریح با بچهها بازی میکردیم. سر کلکل یک آجر را با مشت شکستم. همه داشتند از تعجب شاخ درمیآوردند. آن روز در کلاس پیچید که عباس با مشتش آجر میشکند. من هم حسابی باد به غبغب میانداختم.
از یکیدو روز بعد، بچهها عباس را سر شوق میآورند که دوباره این کار را تکرار کند؛ «دیگر به یک آجر راضی نبودند. میگفتند اگر راست میگویم، دوتا آجر را پشت سر هم با مشت خرد کنم. زنگ تفریح که میخورد، فوری خودمان را به حیاط پشتی مدرسه میرساندیم. بچهها دورم جمع میشدند و "بشکن، بشکن" راه میانداختند! این کلکل به پنجششآجر ختم شد. گوشبهگوش مدیر مدرسه رسید. او فهمید شکستن آجر، کار هرروزمان شده؛ برای همین شیرفهممان کرد که آجرها بیتالمال است.»
آقای طوسی از همانجا فهمید به شکستن اجسام سخت علاقه دارد؛ «هرچیزی که پیدا میکردم، دنبال شکستنش بودم. لوحهای سیمانی را هم به همین شکل خرد میکردم، به طوریکه اطرافیانم از این موضوع حسابی تعجب میکردند.»
عباسآقا از نوجوانی با دست و پا اجسام سختی مانند دسته کلنگ و آجر و بتن را میشکست؛ «دستهکلنگ خیلی سفت است و به این راحتی خرد نمیشود، اما قدرت بدنی من طوری است که بدون کمترین آسیبی با ساق پا دسته کلنگ را خرد میکنم.»
مردم به این کار علاقه دارند، بهطوریکه مغازهدارها جمع میشوند و عباسآقا بهترتیب یکی پساز دیگری دستههای کلنگ را میشکند؛ «دونفر محکم دستهکلنگ را نگه میدارند. من هم با ساق پا آن را میشکنم. آخرینبار چهارتا چوب با ضخامت زیاد را یکی پساز دیگری جلو مغازه خودمان که بنگاهی است، شکستم.»
عباس طوسی سالهاست این هنر را برای شادی دل مردم اجرا میکند؛ «از وقتی خاطرم هست در مراسمی مانند اعیاد و در خیریهها این کار را انجام میدهم. بارها به مراکز نگهداری کودکان کمتوان ذهنی و معلول رفتهام و با شکستن چوب و آجر دلشان را شاد کردهام.»
او علاقه زیادی به کشتی داشت، اما یک اتفاق باعث شد بهجای تشک کشتی با شکستن اجسام سخت، خودش را آرام کند؛ «اما همان یکیدو جلسه اول تمرین، مربیام خیلی با من تندی کرد، بهطوریکه فوری لباسهایم را پوشیدم و از باشگاه بیرون رفتم. شاید اگر رفتار خوبی از مربیام میدیدم، من هم چهره شناختهشدهای در این رشته میشدم.»
* این گزارش سهشنبه ۶ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۹۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.