آنگاه که روی صندلی یک هواپیمای درحالپرواز برفراز یکیاز شهرها نشستهاید، آسمان را خالی و آرام و بیسروصدا و به رنگ اقیانوس آبیرنگ میبینید. اما اگر به صفحه رادار مراقبت پرواز فرودگاه آن شهر نگاه کنید، آن را همانند بزرگراهی مملو از اتومبیل مشاهده میکنید که با سرعتی بسیار درحال حرکت هستند.
حرفه خلبانی، از کودکی ازجمله شغلهای موردعلاقه بسیاری از افراد بوده است و این علاقهمندی شاید به آرزوی دیرینه پرواز که انسانها همواره آن را پیگیری کردهاند، بازگردد. سوژه امروز ما عاشق حرفه خلبانی است. عاشق برج مراقبت و هرآنچه مربوط به پرواز است. زندگی مهدی محرابی ساکن محله سیدرضی مشهد، سوژه امروز ما، پیوند عجیبی با پرواز دارد که در ادامه تقدیمتان میکنیم.
پدرم عکاس بود و در فرودگاه مشهد از مسافران و افرادی که دوربین همراهشان نبود، عکس میگرفت. هر روز همراه ایشان به فرودگاه میرفتم؛ البته عشق بهپرواز از مدتها قبل در وجودم بود و شغل پدر باعث شد که به این آرزو نزدیکتر شوم.
بهصورت اتفاقی و برای عکس از کاپیتان افخمی، بههمراه پدرم به کابین خلبان رفتیم و در آنجا برای اولین بار صدای برج مراقبت و خلبان را شنیدم. بیشتر از قبل عاشق پرواز شده بودم. کارم شده بود رفتن به فرودگاه و نگاهکردن هواپیماها.
رادیوی کوچکی داشتم که با آن موج برج مراقبت و خلبان را میگرفتم و صداهای ارتباطی خلبان را که به زبان انگلیسی بود، گوش میکردم. چیزی از مکالماتشان نمیفهمیدم، اما تمام مکالمات را حفظ شده بودم.
پدرم تغییر شغل داد و برای اولینبار دیوار مرگ و کره مرگ را که موتورسوار در آن به حرکات نمایشی میپرداخت، وارد ایران کرد.
پدرم برای اولینبار دیوار مرگ و کره مرگ را که موتورسوار در آن به حرکات نمایشی میپرداخت، وارد ایران کرد
خوب یادم هست که دیوار مرگ را در گلشهر و کره مرگ را در شهر انزلی احداث کرد و برای این کار چند موتورسوار از کشورهای عربی و هند وارد ایران کرد.
بهدلیل این تغییر شغل پدرم و سفرهای طولانیمدت، از درس دور شدم، اما علاقه من به پرواز روزبهروز بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه سوار هواپیما شدم.
خوب یادم هست که هزینه پرواز مشهد تا تهران ۵۹۹تومان بود و این هزینه را میدادم تا تهران و در مسیر با رادیوی که داشتم، دائم درحال گوشکردن به مکالمات خلبان بودم؛ و بعدازظهر با پرواز ساعت پنجونیم عصر که آخرین پرواز بود، دوباره به مشهد بر میگشتم.
بهدنبال افزایش دانش و آگاهی دراین حوزه رفتم. متوجه شدم افرادی که در برج مراقبت کار میکنند، کنترل هواپیماهای مسافربری و شکاری را برعهده دارند تا هنگام پرواز، بلندشدن و نشستن، تداخلی به وجود نیاید و هواپیماها فرود یا پروازی ایمن داشته باشند.
یک متخصص مراقبت پرواز اطلاعات، لازم را درمورد نحوه وزش باد، نوع هوا و سمت باند پروازی و مواردی از این قبیل را گرفته و براساس آن، هواپیماها را هدایت میکند.
در ضمن کارکنان مراقبت پرواز، اولین کسانی هستند که از وقوع یک وضعیت اضطراری آگاه میشوند؛ بنابراین ضمن رعایت دستورالعمل مربوط، باید با سریعترین وسیله ممکن برای نجات سرنشینان و هواپیما اقدام کنند و درصورت بروز سانحه، قبل از ازبین رفتن آثار و شواهد و مدارک مؤثر به شناسایی علل سانحه بپردازند.
اتاق عملیات (کنترل راداری هواپیما) در فرودگاه هر شهر، اداره آسمان پرترافیک آن شهر را بهعهده دارد.
در این اتاق، کارشناسان کنترل پرواز با چشمانی دقیق و مراقب، تغییرات لحظهای و کامپیوتری صفحات سبزرنگ رادار را زیرنظر دارند.
آنها بااستفاده از رادار و فرکانسهای رادیو، هواپیماها را در آسمان هدایت میکنند و برای خلبانها مشخص میکنند که به کدام سمت گردش کنند، اوج بگیرند، فرود آیند و سرعتشان را زیاد یا کم کنند و... تا تداخلی پیش نیاید و از جدایی و ایمنی کامل برخوردار شوند.
مشکلاتی برای موتورسوارهایی که پدرم از کشورهای عربی آورده بود، بهوجود آمد و من و برادر موتورسواری دیوار مرگ را انجام میدادیم.
در این مدت آنقدر بهدنبال معنی کلمات انگلیسی خلبان بودم که تمام صحبتهایش را میفهمیدم.
در یکی از پروازها که به مشهد بر میگشتم، برج مراقبت از خلبان خواست تا دوری بر روی شهر بزند تا بعد از چند دقیقه فرود کند و خلبان با زرنگی خاصی درخواست برج مراقبت را رد کرد و از یک تاخیر چنددقیقهای برای نشستن هواپیما جلوگیری کرد.
هنگام فرود، خلبان و تیم پروازی در مقابل در ایستاده بودند و من از خلبان بابت این زرنگی تعجب کردم و خلبان که انگار پارچ آبی روی سرش ریختهبودن، متعجب به من نگاه میکرد.
سال۱۳۶۸ از موتورسواری بهدلیل صدمات و مشکلاتی که داشت، دور شدیم و عکاسی آرامگاه فردوسی را برای ادامه کار انتخاب کردیم؛ و من هم با برادر بزرگترم باجناق شدم.
صاحبخانهای داشتیم که دخترش را به یک خانواده خلبان داده بودند و پدر شوهرش خلبان بود. صاحبخانه هم که از عشق و علاقه من به خلبانی آگاه بود به ایشان درباره من مطالبی گفته بود.
ایشان هم شرایطی را فراهم کردند که در یک پرواز تا اصفهان در کابین خلبان نشستم و به یکیاز ارزوهای زندگیام رسیدم. احساس وصفنشدنی برای من داشت. دیدن ان فضا و شرایط و ارتباطهای رادیویی با برج مراقبت و... تجربه تکرار نشدنی برای من بود.
از سال ۱۳۶۸ که از موتورسواری دور شدیم، تا ۱۳ سال در آرامگاه فردوسی عکاسی میکردم و تمام این سالها با موتور وسپایی که داشتم این مسیر را میرفتم و بر میگشتم وشب عکسهای گرفتهشده را ظاهر میکردم و به آدرس مشتریها تحویل میدادم.
از دکتر پوستی درآرامگاه عکس گرفتم و ایشان به من گفتند که بهدلیل شدت سرما و گرمایی که پوست صورتم خورده است، باید این شغل را رها کنم. مدتی درگیر این موضوع بودم و سرانجام این کاررا رها کردم و با قرض و قسط خاوری را خریدم و شدم راننده بیابان.
عکاسی شغلی لطیف و رانندگی بیابان شغلی خشن بود واگرچه در اوایل برایم سخت بود، اما با آن کنار آمدم.
درنگاه خیلی از آدمها رانندههای بیابان شرایط و ویژگیهای خاصی دارند و من سعی کردهام که ویژگیهای مثبت آن رانندگان را داشته باشم و از ویژگیهای منفی آنها دور باشم.
سیگار نمیکشم و همیشه لباسهای تمیز میپوشم. در همه سفرهایم همانند یک پرواز برای سوختگیری و فرود و بار و... برنامه دارم و از کارم لذت میبرم.
حاصل این عشق و علاقه من به پرواز و برج مراقبت درحالحاضر، تسلط و آگاهی به همه اصطلاحات تخصصی پرواز است که برای این موضوع دوهزارکلمه انگلیسی را خودم یاد گرفتهام و درحال افزایش آنها به پنجهزارکلمه هستم.
بیشتر خلبانها و بچههای برج پرواز، درحال حاضر دوست من هستند و هر هفته برایم مجوز میگیرند و هفتهای یکبار پیش آنها میروم. حتی برای من برج تهران را نیز هماهنگ کردند و از نزدیک آنجا را هم دیدم.
با تعداد زیادی از خلبانها دوست و در ارتباط هستم و بهعقیده بسیاری از آنها من اگر در این رشته تحصیل کرده بودم، بسیار موفق بودم. فرکانس و پرواز علاوهبر دوستان خوب، آگاهی و دانش باعث شده است که در زندگی بهسمت برنامهریزی حرکت کنم.
بیشتر خلبانها و بچههای برج پرواز، درحال حاضر دوست من هستند
متاسفانه همانند من بسیاری از دانشآموزان امروزی برنامهای برای درسشان ندارند و تنها بهخاطر پدرومادر و حرف دوستان و فامیل است که درس میخوانند.
من تا سوم دبیرستان در رشته اقتصاد درس خواندم و نتواستم ادامه تحصیل بدهم؛ چون برنامهای برای درسخواندن نداشتم. از سویدیگر، بسیاری والدین نیز خواستههای فرزندانشان را نادیده و در مقابل آنها جبهه میگیرند.
درحالیکه میتوانند با همفکری و مشاورههایدرست، راه صحیح و موفقیتآمیز را که برخاسته از تجربه بالای آنهاست به آنان نشان دهند.
فسلفه تولید موتور، سرعت در انجام کارهاست و همیشه سرعت، میزان خطا و اشتباه را بالا میبرد. سالها موتورسواری کردم و همواره از کلاهایمنی و تجهیزات کامل استفاده کردم، اما تجربه چندینساله به من میگوید که این وسیله، وسیله خوبی نیست.
حادثه در این وسیله یعنی صدمه جانی. موتور بهدلیل شرایطی که دارد کوچکترین صدمه در آن برابر است با صدمه جانی برای راننده که گاهی جبرانشدنی نیست.
هشتسال است که دراین محله (سیدرضی ۳۵) ساکن هستم و با تکتک ساکنان این محله آشنا هستم. با بیشتر ساکنان محله رفتوآمد خانوادگی داریم و شرایط بسیارخوبی برای سکونت در این محله وجود دارد که دوست ندارم از این محله دور شوم.
۲۲ سالم بود که ازدواج کردم و حاصل آن دو دختر است که یکی در آستانه فرستادن به خانه بخت و تهیه جهازش هستیم و دیگری هم در رشته گردشگری تحصیل میکند.
جوانهای این روزگار از آینده، کوهی ساختهاند که هیچگاه به آن میخواهند نزدیک شد. قدرت ریسککردن در جوانهای امروزی خیلی پایین است. اگر به خدا ایمان داشته باشند، میفهمند که خدا برکت را در زندگی زناششویی قرار داده است و سفره روزی آنان با همسرشان بیشتر میشود.
در جوانی ازدواج کنید تا با فرزندانتان اختلاف سنی زیادی نداشته باشید و بتوانید خواستهها و نیازهای آنان را درک کنید.
* این گزارش پنج شنبه، ۸ آبان در شماره ۱۲۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.