شادی شاملو| خانهها پشت دیوارهای کوتاه و بلندشان قصههای متفاوتی دارند. حتما بارها سهراه ادبیات به سمت ساختمان جهاد دانشگاهی را پشت سر گذاشتهاید و نبش خیابان اسرار ساختمانی بسیار قدیمی با آجرهای سفالی نظرتان را جلب کرده است.
ساختمانی که روی تابلوی کوچک کنار در ورودی آن نوشته شده است: پروفسور شاملو. با ما وارد این خانه شوید و قصه آدمهایی را بشنوید که همه خدمتگزار طبابت شهرمان بودهاند. پدربزرگی معروف به صدرالاطبا، پدری به نام علی شاملو بینظیر در تشخیص و درمان بیماریها و اکنون پسری به نام پروفسور فریدون شاملو.
وارد آن خانه قدیمی و رؤیایی میشویم و با دعوت پروفسور شاملو وارد اتاق کارش. اتاقی که دورتادور آن کتابخانه قرار گرفته و با کتابهای علمی و تاریخی زینت یافته است. نخستین پرسش ما از پروفسور برای فرونشاندن کنجکاویست.
آیا شما با عباسقلیخان شاملو نسبتی دارید؟ پروفسور دفتری با جلد چرمی کهنه و قهوهای رنگ را باز میکند و نامههایی را از داخل آن نشانمان میدهد که زمانی پدربزرگش برای پدرش نوشته است. میگوید: میرزا غلامعلی شاملو برای فرزند پسرش علی نوشته که از خاندان بزرگ ایل شاملوست. خاندانی که شاهاسماعیل آنها را در همان اوایل حکومت صفویه از شام به سمت ایران کوچ داد و سالها بعد افراد این ایل در جنگها، فتوحات و کارهای دولتی یار و یاور پادشاهان صفوی شدند. اما عباسقلیخان شاملو در زمان شاهعباس صفوی به سمت والی هرات و خراسان منصوب میشود.
پروفسور ادامه میدهد: خانواده ما بعد از انقراض سلسه صفویه به نادرشاه افشار و بعدها برادرزادهاش عادلشاه خدمت کردند. اما اجدادمان به سمت منشیباشی آستان قدس رضوی در زمان تولیت میرزاموسیخان فراهانی منصوب شدند.
در این نامه همچنان نوشته شده که پدر میرزاغلامعلی سخت به یادگیری علوم مختلف علاقهمند بوده در نتیجه مناصب دولتی را کنار میگذارد و به دنبال یادگیری فقه و اصول، راهی عتبات عالیات میشود. میرزا غلامعلی نیز راه پدر را دنبال میکند و در شهر مشهد شروع به یادگیری صرف و نحو، فقه و اصول میکند و برای ادامه تحصیل به عتبات عالیات میرود.
در آنجا نزد طبیبی اهل کاشان که فضیلتی خاص دارد، علم پزشکی میآموزد. بعد هم به تهران میآید و نزد چندتن از پزشکان مشهور و معروف آن دوره شروع به کارآموزی میکند. بعدها بهخاطر تجربیات فراوان، تشخیص صحیح بیماریها، حاذقبودن و آشنایی با کتابهای طب قدیم و جدید «صدرالاطبا» لقب میگیرد.
پروفسور بیش از این درباره صدرالاطبا نمیداند و در ادامه صحبتهایش از پدرش دکتر علی شاملو اینگونه میگوید: علاقه صدرالاطبا به پزشکی باعث میشود علی یکی از پسرانش یعنی پدر بنده، راهش را ادامه بدهد؛ بنابراین او برای تحصیل به تهران میرود و وارد دارالفنون میشود و در مدرسه طب که به تازگی از دارالفنون جدا شده، به عنوان نخستین گروه از دانشجویان شروع به تحصیل میکند.
در آنزمان، چون دانشکده داروسازی وجود نداشت دانشجویان باید طرز تهیه داروهای مختلف را هم آموزش میدیدند. اما متاسفانه صدرالاطبا در سال ۱۳۰۲ فوت میکند و نمیتواند فارغالتحصیلی فرزندش را ببیند.
شهروند قدیمی محله سعدآباد نفسی تازه میکند و میگوید: دکتر علی شاملو پس از اتمام تحصیل و ازدواج، در شرکت نفت شروع به کار میکند و چندسالی را در مسجدسلیمان و در پالایشگاه آن منطقه به عنوان پزشک خدمت میکند. اما به علت گرمای هوا و کمبود امکانات بهداشتی و داشتن کودکی خردسال به تهران بازمیگردد. او در ادامه برای گذراندن دوره سربازیاش وارد ارتش میشود و در زمان جنگ جهانی دوم با درجه سروانی از ارتش خارج میشود.
بعد از اقامه نماز و گرفتن دوش، در اتاق کارش، نامهای نصیحتآمیز برای فرزندانش مینوشت
دکتر علی شاملو جزو دهنفرپزشکی بودند که در آن زمان مجوز طبابت میگیرد. درواقع او طبابت را از سال ۱۳۱۲ شمسی تا زمانی که زنده بودند یعنی ۹۰ سالگی ادامه میدهند.
پروفسور اینها را میگوید و ادامه میدهد: پدرم اوایل دهه ۱۳۱۰ شمسی طبابتشان را در طبقه بالای منزل پدری در کوچه «آقازاده» که اکنون جزو صحن موزه حرم مطهر است شروع کردند. مطب دوبخش زنانه و مردانه برای ویزیت بیماران داشت.
داروهایی که بیماران لازم داشتند طبق دستور ایشان در داروخانههای سینا و طوس که در همان خیابان بودند، تهیه میشد. البته بعد از تخریب اطراف حرم، مطبشان به خیابان تهران منتقل شد.
دکترعلی شاملو
او درباره شیوه کاری پدرش نیز اینگونه عنوان میکند: پدرم هرروز صبح ساعت چهار از خواب بیدار میشد. بعد از اقامه نماز و گرفتن دوش، در اتاق کارش، نامهای نصیحتآمیز برای فرزندانش مینوشت. او خادم حرم بود و راس ساعت پنج، در حرم مطهر حاضر میشد. این وقتشناسی باعث شده بود تا خادمان بگویند ما ساعتمان را با ورود دکتر تنظیم میکنیم. زمانی هم که به مطبشان میرسیدند، حداقل ۵۰ نفر بیمار زن و مرد و کودک در انتظارش بودند.
پدرم همیشه به من توصیه میکردند طبابت را صبح زود شروع کن. چون بیماران شب تا صبح را با درد گذراندهاند و طاقت ندارند بیشتر از این صبرکنند. همچنین ایشان برای بیشتر بیماران سوپ رقیقی به نام «نخودآب» تجویز میکردند که خوراکی قوتدار بود و آن را درمان بسیاری از بیماریها میدانستند. این غذا فقط گوشت و نخود دارد، اما سرشار از پروتئین، سدیم و پتاسیم است. غذایی کمهزینه که در طب سنتی روی آن تاکید بسیاری میشود.
در اتاق انتظار مطب او سبدی وجود داشت که هرکس متناسب با درآمدش سکهای در آن میانداخت و حتی اگر پول هم نداشت، سکهای برمیداشت.
دکتر علی شاملو همیشه بخشی از درآمدش را کتاب میخرید. تقریبا از هر کتاب چاپشدهای که وارد مشهد میشد، یک نسخه درکتابخانهاش موجود بود. بهویژه کتابهایی در زمینه طب و تاریخ. کتابخانهاش در دواتاق بزرگ برپا بود با کتابهایی که نهتنها قفسهها را پر کرده بود بلکه از زمین تا سقف هم چیده شده بود. بعد از فوتشان طبق وصیتنامه بهجز کتابهایی که فرزندان میتوانستند بردارند بقیه به کتابخانه آستان قدس تعلق گرفت.
اعتماد زیاد مردم به دکتر و دوستیاش با آنها و اینکه به طبابت بیشتر از تجارت اهمیت میداد، باعث رونق کارش شده بود. همچنین تشخیص درست و به موقع باتوجه به مشاهدات عینی، مطالعه کتب پزشکی و بهروز بودن طبابتش باعث شده بود بیماران بسیاری را بهبود ببخشد.
در آن زمان جز او، دوپزشک دیگر نیز در مشهد کار میکردند: دکتر حسن عامری در خیابان ارگ و پزشک دیگری که ارمنی بود. یکی از اقدامات ارزشمند دکتر علی شاملو تشخیص دلیل بیماری کزاز در بین نوزادان روستاها بود. او متوجه شد علت شیوع این بیماری، پِهن اسبی است که هنگام تولد روی محل قطع بند ناف آنها گذاشته میشود. بدینترتیب توانست جان نوزادان بسیاری را از مرگ حتمی نجات دهد.
سرانجام دکتر در سن ۹۰ سالگی بدرود حیاط گفت و در کفشداری شماره ۱۰ حرمرضوی جایی که کمتر کسی افتخار دفنشدن در آن دارد، به خاک سپرده شد.
اما بعد از صحبت درباره پدربزرگ و پدر، نوبت به شنیدن زندگی پزشکی پروفسور فریدون شاملو میرسد. برایمان میگوید: سال ۱۳۲۶ برای تحصیل در رشته پزشکی به فرانسه رفتم. در پاریس شروع به تحصیل کردم و در رشته استخوان و دیسک کمر تخصص گرفتم. اما پدرم و چندتن از پزشکان از جمله دکتر قوام نصیری و دکترشهیدی با فرستادن نامه و حتی ملاقات من در پاریس خواستند که تخصصم را عوض کنم.
اول مخالفت ولی بعد موافقت کردم و تخصص دومم را در رشته اورولوژی گرفتم. درنتیجه ۱۴ سال طول کشید تا پزشکی بخوانم. اوایل دهه ۴۰ بود که به مشهد بازگشتم و درسال ۱۳۴۱ به عنوان دانشیار در بیمارستان امام رضا (ع) شروع بهکار کردم.
ابتدا در خیابان جنت و در ساختمان دو طبقهای متعلق به دکتروزیری، مطب و بیمارستان خصوصی «شاملو» را راهاندازی کردم. پروفسور با خنده میگوید: اوایل کارم، در بیمارستان شاهرضا، رودههای بیماران مبتلا به حصبه را میدوختم. هنوز واکسن این بیماری در ایران نیامده بود و شیوع بسیاری داشت. بهطوری که همسر و پسرم هم با وجود تزریق واکسن حصبه در پاریس، به این بیماری مبتلا شدند که خوشبختانه پدرم درمانشان کرد.
پروفسور شاملو در اواخر دهه ۴۰ بیمارستان خصوصی «فرح» را بنا میکند. بیمارستانی کوچک و کاملا مجهز نبش خیابان پرستار و درکنار بیمارستان در دست ساخت شهناز (قائم امروز).
او در اینباره میگوید: متاسفانه به علت گزارش حسودان که بیمارستان فرح مزاحم بیمارستان تاسیسنشده شهناز است و آن را از رونق خواهد انداخت، طبق فرمان محمدرضا پهلوی با مبلغ اندکی خریداری و به بیمارستان شهناز اضافه شد. ساختمانی که مدتها به نام بخش سوختگی و درحال حاضر با نام کلینک قائم فعالیت دارد.
در همان زمان از پروفسور میخواهند مدیریت بیمارستان شهناز را به عهده بگیرد. او کارهای نظارت بر ساختمان، خرید تجهیزات پزشکی، مصاحبه و استخدام نیرو را شروع میکند. بدینترتیب بیمارستان در اوایل دهه ۵۰ با دوهزار نیرو راهاندازی میشود و شروع بهکار میکند.
بعد از این جریان، برای ریاست بیمارستان امام رضا (ع) از پروفسور دعوت به همکاری میشود و او بهقول خودش بیمارستان را از مخروبه به یکی از بهترین بیمارستانهای کشور تبدیل میکند. انقلاب اتفاق میافتد و به دلیل تهدید توسط گروههای مخالف حکومت ایران، به فرانسه برمیگردد و در بیمارستان پاریس رئیس بخش اورولوژی میشود.
اما دراوایل دهه ۷۰ بهخاطر درخواستهای کتبی تعدادی از پزشکان برای سمت استادی در دانشگاه و بیماری پدرش به ایران برمیگردد. به علت تغییر مدیریت دانشگاه، مدت زمان کوتاهی تدریس میکند و بعد از فوت پدر، در سال ۱۳۷۶ به پاریس باز میگردد. درحال حاضر نیز چندماهی درایران به طبابت بیماران قدیمی خود مشغول است و بیشتر ایامش را در پاریس و در سمت عضو کمیسیون بخش اورلوژی بیمارستانی در پاریس میگذراند.
در میان گفتگو برای رفع خستگی پروفسور خاطرهای تعریف میکند: پدرم برای معالجه چشمشان قصد سفر به پاریس داشتند ولی نگرانی از اینکه کسی نیست تا مطب را بچرخاند سفرشان را به تعویق میانداخت. به پدر گفتم من حاضرم بهجای شما به مداوای بیماران بپردازم. اما مخالفت کردند. قول صدردرصد دادم که میتوانم. برای ثابتکردن خودم چندماه تمام کتابهایی را خواندم که پدرم خوانده بودند و طرز تهیه داروهایی که تجویز میکردند را نیز مطالعه کردم.
بالاخره پدر پذیرفت و راهی پاریس شد. مثل پدرم هر روز ساعت ۵ صبح در مطب بودم و کارم را انجام میدادم. بابت درمان هم طبق نرخنامه ۵ ریال از بیماران میگرفتم. سرانجام پدر از سفر برگشتند و سر کار آمدند.
بعد از گذشت چندروز از من فراوان تشکر کردند که بیماران از خوشرفتاری، دقت نظرت درگوشدادن به حرفهایشان و درمانت بسیار راضی بودند فقط از گرا نی هزینه درمان و نسخه ناراضی بودند. پدرم همیشه سعی میکرد نسخههای ارزان برای بیماران بنویسد تا امکان تهیه آن را داشته باشند.
در تمام مدت زمان گفتگو ناخودآگاه جذب فضای خانه شدهایم خانه قدیمی با حیاط و باغچه بزرگی غرق در گل و درختان بزرگ و کهنسال کاج و چنار. پروفسور شاملو در وصف خانه میگوید: این خانه را درحدود ۱۰۰ سال پیش، مرحوم شوکتالدوله اعلم برای پسرش ساخت. خانهای بسیار بزرگ که تا کال قرهخان امتداد داشت.
برای ثابتکردن خودم چندماه کتابهایی را خواندم که پدرم خوانده بودند
بعدها مرحوم دکتر حسن فاضل پدربزرگ من، این خانه را میخرند. بعداز فوت ایشان، قسمتی از خانه وقف میشود که اکنون شامل ساختمان جهاددانشگاهی و ساختمان پشت آن است و این ساختمان که میبینید منزل مادربزرگم بود که بعدها به فرزندانش رسید و من در سال ۱۳۴۳ آن را از داییام خریداری و بازسازی کردم.
در یکی از زمستانهای سرد و طولانی مشهد، خانم بزرگ از اقوام دکتر به ذاتالریهای سخت دچار شد و جانش در معرض خطر قرارگرفت. رفت و آمد به کوچه پرپیچ و خم محل سکونت او که به کوچه نو شهرت داشت، سخت بود و مردم از راهها ونقبهایی که زده بودند به سختی عبور میکردند.
درچنین موقعیتی دکتر علی شاملو تنها بنا بر وظیفه شغلی و شرافت ذاتیاش به مدت دوماه هر روز مسافتی طولانی را از سر کوچه حمام مقبره درنزدیکی آرامگاه نادر، تا کوچه نو طی میکرد تا از این پیرزن عیادت کند. بالاخره خانمبزرگ از این بیماری نجات پیدا کرد و با یک جمله دکتر، عادت دیرینهاش را ترک کرد.
آخر او به کشیدن قلیان عادت داشت. البته تنباکوی قلیان او باید از نوع اعلا و بهترین میبود و آتش سرقلیانش هم همیشه حاضر و به عمل آمده. ولی از آن روز که آقای دکتر دستور ترک قلیان را صادر کردند، این فرمان، چون وحی منزل از طرف خانم بزرگ فوراً اجرا شد و همه از این واقعه «تحریم تنباکوی خودمانی» به وجد آمدند و به جان آقای دکتر دعا میکردند.
بخشی از کتاب رؤیاهای گمشده نوشته دکتر مرضیه داوودپور
* این گزارش شنبه ۳۰ مردادماه ۱۳۹۵ در شماره ۲۰۹ شهرآرامحله منطقه یک چاپ شده است.