کد خبر: ۱۰۴۳۰
۱۸ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۰
منبرِ داغ انقلابی حجت‌الاسلام رجایی‌خراسانی

منبرِ داغ انقلابی حجت‌الاسلام رجایی‌خراسانی

از بیت آیت‌الله شیرازی با بنده تماس گرفتند و گفتند برای سخنرانی بیایید. آن روز من نام امام خمینی را بردم و از مردم خواستم در پی این قیام خونین، تخم‌مرغ‌های عیدشان را با رنگ سیاه، رنگ کنند.

امام که آمد، شور و شعف همه‌جا حاکم شد. بالطبع روحانی‌ها نیز که در این پیروزی سهیم بودند، مثل دیگران در پوست خود نمی‌گنجیدند. شهروند قدیمی محله کوی پلیس، حجت‌الاسلام محمد‌حسین رجایی‌خراسانی نیز از این غائله شادمانی مستثنا نبود. او ۵۰ سال است که ساکن محله کوی پلیس است و سینه‌اش پر از خاطرات تلخ و شیرین آن روزها.

پخش حلوای دامادی عباس(!)، پسر شهیدِ همسایه بر سر مزارش و رقصاندن روحانیان (!) در شادی‌های خیابانیِ مردم در فردای پیروزی انقلاب، از ماجرا‌های تلخ و شیرین آن روزگار است.

پای صحبت‌های مدیر مرکز فقهی ائمه‌اطهار (ع) می‌نشینیم و از «نخستین جریان انقلابی در مشهد» تا «نخستین منبرِ داغِ انقلابی در مشهد» می‌شنویم.

 

نخستین جریان انقلابی در مشهد

جریان سخنرانی امام در سال ۴۲ و تبعید ایشان، روی علمای مشهد بسیار تاثیر گذاشت؛ چنان‌که عقده سنگینی راه گلویشان را گرفته بود. راه افتادند تا از سه عالِم وقت آن زمان، کسب تکلیف کنند.

حجت‌الاسلام محمد‌حسین رجایی‌خراسانی در این‌باره می‌گوید: ابتدا خدمت آیت‌ا... سبزواری رفتیم. ایشان آن زمان مسئول تامین نان حوزه علمیه مشهد بود. روحانی‌ها گفتند تکلیف چیست و ما چه کنیم؟ ایشان گفتند هر‌چه آقای کفایی بگویند.

پس راهی منزل آیت‌ا... کفایی شدیم که ایشان هم پاسخ شفافی ندادند. سنگینی این غم بر روحانیان فشار آورده بود و هر لحظه احتمال می‌رفت این زخم سر باز کند و مشکلی به‌وجود آید، اما آنها باز هم صبر کردند و خدمت آیت‌ا... میلانی رسیدند.

آیت‌الله شخص برجسته‌ای در علم بود، چنان که می‌گفتند او به مشهد آمده تا این شهر را احیا کند. در خانه آیت‌ا... میلانی، آقای کافی روی منبر رفت و با صدای بلند گفت: یا بن‌الحسن! به دادمان برس.

بعد از فریاد‌های سوزاننده آقای کافی، آیت‌ا... میلانی آمدند و روی پله‌های حیاط ایستادند و گفتند ما با امام ارتباط داریم. نمی‌گذاریم گزندی به ایشان برسد. ما می‌رویم تهران و ایشان را حمایت می‌کنیم.

شما تعادل خود را حفظ کنید و فعلا اقدامی نکنید. همان زمان بود که علمای شیراز و مشهد و شهر‌های دیگر راهی تهران شدند و نامه مجتهد بودن امام را امضا کردند و چون طبق قانون اساسی، شخصی که به مرتبه اجتهاد رسیده بود اعدام نمی‌شد، دست شاه بسته و امام به ترکیه تبعید شد.

 

حال‌وهوای مشهد در زمان تبعید امام

رجایی‌خراسانی بیان می‌کند: امام در زمان تبعید در ترکیه، پیام‌هایی می‌دادند که این پیام‌ها به روحانی‌های مشهد هم می‌رسید و زبان‌به‌زبان می‌گشت. همچنین با رسیدن امام به نجف، جزوه ولایت فقیه به دست روحانی‌های مشهد هم رسید؛ دفتری صدبرگ که پر بود از درس‌های امام. همان زمان‌ها بود که نوار‌های سخنرانی آیت‌ا... خامنه‌ای در دسترس قرار گرفت.

مسئول اسبق امور مساجد استان از این خاطرات، به حال‌وهوای همسایه‌هایش در محله کوی پلیس در آن روز‌ها گریزی می‌زند که؛ «سال ۵۶ بود. مردم می‌رفتند روی بام‌ها و فریاد ا... اکبر سرمی‌دادند.

مردم اعلامیه‌هایی را که از جلوداران انقلابی آن زمانِ مشهد مثل آقای خامنه‌ای، آیت‌ا... طبسی و شهید هاشمی‌نژاد می‌آمد، پخش می‌کردند و ما هم بر حسب وظیفه علاوه بر شرکت در فعالیت‌های انقلابی، این اعلامیه‌ها را به مکه می‌بردیم و میان ایرانیان آنجا توزیع می‌کردیم.

از فعالیت‌های دیگر ما انقلابی‌ها این بود که شبانه به محضر آقای خامنه‌ای که آن زمان در ایرانشهر تبعید بودند، می‌رفتیم و از ایشان رهنمود می‌گرفتیم.»

 

پاتوق انقلابی

منزل آیت‌ا... رجایی‌خراسانی در روز‌های پیش از انقلاب، پاتوق انقلابیان تلقی می‌شد. او می‌گوید: علاوه بر اعلامیه‌هایی که از منزل بنده بین مردم توزیع و جلساتی که در اینجا برگزار می‌شد، زمانی هم که آیت‌ا... قمی قصد کردند به مشهد بیایند، به منزل بنده آمدند.

زمانی که آیت‌ا... قمی قصد کردند به مشهد بیایند، به منزل بنده آمدند

 

نخستین منبرِ داغِ انقلابی در مشهد

از دهم دی‌ماه گذشته بود و مردم مشهد در جریان قیام یکشنبه خونین، هنوز بسیار ناراحت بودند. از بیت آیت‌ا... شیرازی با بنده تماس گرفتند و گفتند برای سخنرانی بیایید. من به خانه ایشان رفتم. علاوه بر آیت‌ا... شیرازی و فرزندشان سید‌محمدباقر، بزرگانی، چون آیت‌ا... مروارید و آیت‌ا... تهرانی هم آنجا حضور داشتند.

خاطرم هست منبر را برای من نگه داشته بودند تا برسم. آن روز من نام امام خمینی را بردم و از مردم خواستم در پی این قیام خونین، تخم‌مرغ‌های عیدشان را با رنگ سیاه، رنگ کنند. آن منبر نخستین منبرِ داغ انقلابی بود.

بعد‌ها نوارهایش هم منتشر شد. پای آن منبر، مردم خیلی گریستند و وقتی وارد کوچه شدند، توپ و تانک ارتش، استقبال خونینی از آنها کرد، با این‌همه مردم سردادن شعار مرگ بر پهلوی را از همان‌جا آغاز کردند.

 

چطور با لباس روحانیت جان سالم به دَر بردید؟

بعدازظهر دهم دی‌ماه، از خانه آیت‌ا... شیرازی زنگ زدند که خیابان‌ها ناامن است و بیرون نروید. گفتم: ماشین نمی‌بریم، ولی خودمان که می‌توانیم پیاده برویم. جمعیت زیادی به خیابان‌ها آمده بود. به میدان شهدا (شاه سابق) که رسیدم، دیدم مردم چند ساواکی را به دار آویخته‌اند.

آن روز ارتش هر که را می‌دید، می‌کشت؛ چنان‌که بعدا نوشتند تعداد زیادی از مردم به شهادت رسیدند. من و آقای دیگری که همراهم بود، خواستیم به خانه آیت‌ا... شیرازی برویم که نشد.

ارتشیان حتی مردمی را که در صف‌های گاز و نفت بودند، هدف قرار داده بودند، با این حال من با لباس روحانیت در درگیری‌ها حاضر شده بودم. از این موضوع و اینکه از مهلکه جان سالم به در برده بودم، همه تعجب کرده بودند؛ البته فقط لطف خدا بود که شامل حالم شدم.

 

حجت‌الاسلام محمد‌حسین رجایی‌خراسانی فعال انقلابی محله کوی پلیس بود

 

شهادت پسرِ اوستاجهانگیر

همان شب وقتی به منزل بازگشتیم، خانم «اوستاجهانگیر» پیش من آمد و گفت: «حاج‌آقا! عباسم هنوز برنگشته است. لطفا پیدایش کنید.» بنده بعد از پیگیری متوجه شدم پسرش شهید شده است و پیکرش را همراه شهدای دیگر به بیمارستان قائم برده‌اند که آن زمان بیمارستان مصدق نام داشت.

آیت‌ا... شیرازی و قمی دستور غسل و کفن شهدا را داده بودند که از محله ما، یک شهید (همان عباس) در بین آنها بود و همراه اهالی محل، کار‌های خاکسپاری‌اش را انجام دادیم.

چیزی که از آن روز در خاطرم مانده، این است که وقتی خواستند او را که جوان خوش‌قدوبالایی هم بود، به خاک بسپارند، مادرش جعبه‌ای شیرینی از زیر چادرش بیرون آورد و بی‌آنکه حتی قطره‌ای اشک بریزد، گفت: «بفرمایید، این هم شیرینی دامادی پسرم!»

 

بیخ گوشمان می‌گفتند شاه را دعا کنید

در یک بازه زمانی آیت‌ا... میلانی، حجت‌الاسلام رجایی‌خراسانی را مامور می‌کند تا برای طاغوتی‌های ساکن در کوی پلیس، جلسه احکام و مباحث دینی بگذارد؛ «محله کوی پلیس، نامش را از ساکنانی که در دهه ۵۰ در آن ساکن بودند، گرفته است.

خاطرم هست در جلساتی که برگزار می‌کردم، می‌آمدند بیخ گوشم می‌گفتند شاه را دعا کنید. ازآنجاکه با آنها صمیمی شده بودم، می‌گفتم لباس‌های شما طاغوتی است، اما اگر در همین لباس هم نمازتان را بخوانید، اشکالی ندارد.»

رفت‌و‌آمد حجت الاسلام رجایی‌خراسانی در این محله سبب شده بود که ماموران رژیم، با وی انس بگیرند.

خانم‌هایشان از حاج‌آقا مسئله می‌پرسیدند و استخاره می‌خواستند و ایشان می‌توانستند در خانه‌هایشان رفت‌وآمد کنند، طوری‌که این آگاه‌سازی‌ها سبب شد آنها بعد‌ها لباس شخصی پوشیده و در تظاهرات شرکت کنند.

 

پای تلویزیون آقای پور‌محقق برای دیدن امام

آن زمان‌ها در هر محله افراد معدودی تلویزیون داشتند. امام که می‌خواست به ایران بازگردد، همسایه‌مان آقای پور‌محقق آمد و به ما گفت: «اگر می‌خواهید ورود امام را ببینید، به خانه ما بیایید.» ما رفتیم به خانه ایشان.

نخست صحبت‌های آقای رفسنجانی پخش شد و پس از آن پایین آمدن امام از پله‌های هواپیما، دل همه همسایه‌ها را شاد کرد.

در روز پیروزی انقلاب همه شاد بودند. خودروهای مردم بارها با هم تصادف می‌کرد اما می‌خندیدند 

فردای آن روز در محله غوغایی بود. همه شاد بودند و از این پیروزیِ پررنج حس خیلی خوبی داشتند.

بنده برای اینکه دل مردم را شاد کرده باشم، چیزی به برف‌پاک‌کن ماشینم آویزان کردم که با تکان خوردنش، حالت رقص و شادی ایجاد می‌شد. خودرو‌های مردم بار‌ها با هم تصادف می‌کرد، اما می‌خندیدند و می‌گفتند فدای سر امام.

 

روحانی، قاضی، معلم

اوایل انقلاب بین اهالی محله‌ها صمیمیت خاصی حاکم بود. آن زمان حاج‌آقا در مسجد گل‌خطمی محله پروین اعتصامی نماز می‌خواند.

امام دستورپیکار با بی‌سوادی را داده بودند و وی درس دادن را در زمان شاه آموخته بود؛ «آن زمان برنامه پیکار با بی‌سوادی اجرا می‌شد که اگر کسی می‌خواست بی‌سواد‌ها را سواد خواندن و نوشتن بیاموزد، باید ۴۸ جلسه آموزش می‌دید.

من آن زمان درس حوزه را در نجف آموخته بودم، اما برای آموزش سواد، دوره‌ای ندیده بودم. آقای تحصیل‌دار، معلم آن کلاس ۴۸ جلسه‌ای بنده شد که خیلی دوستش داشتم.او خیلی خوب آموختن را به من یاد داد.» 

این شد که در مسجد گل‌خطمی، اول مسئله می‌گفتم و بعد از آن به مردمی که سواد نداشتند، درس می‌دادم.

علاوه بر اینها مردم می‌آمدند و مشکلات و مسائلشان را با ما مطرح می‌کردند و قضاوت درباره مشکلات اهالی محله نیز برعهده ما روحانی‌ها گذاشته شده بود.

 

* این گزارش سه شنبه، ۲۰ بهمن ۹۴ در شماره ۱۸۱ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44