کد خبر: ۱۰۳۶۱
۰۴ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۲

محمد زروندی ۲۸ بار به جبهه رفت

این روحانی مبارز که شهادت پدرش را به چشم دیده است می‌گوید: تیری به دست پدرم خورد، بعد یکی از چتری‌های منور که خیلی داغ است، روی پایش افتاد و تیری هم به سرش خورد.

بین رفتن و ماندن مردد بود. نمی‌توانست پدرش را با آن دست و پای زخمی و سر تیرخورده به حال خود رها کند و از‌طرفی هم با آن سن کم، جثه‌اش توان به‌دوش‌کشیدن پدر را نداشت. پدر به او اصرار می‌کرد و می‌گفت: «برو که حداقل یکی از ما زنده برگردد.» این‌طور می‌شود که او با چشم گریان به‌همراه چندنفری که از گردان باقی مانده بودند، به پشت جبهه‌ها برگشت.

محمد زروندی، ساکن محله سرافرازان، روحانی مبارزی که هم در جبهه می‌جنگید و هم مبلغ دین بود، پس‌از تجربه عملیات رمضان در چهارده‌سالگی و نظاره‌گر‌بودن شهادت پدر، ۲۷‌بار دیگر به جبهه‌های نبرد برگشت بدون اینکه بداند از نظر دفعات حضور در جبهه، عنوان اولین نفر در استان خراسان‌رضوی را به خود اختصاص می‌دهد و در کشور نیز عنوان دومین روحانی مبارزی را به او داده‌اند که بیشترین تعداد حضور در جبهه را داشته است.

با وساطت پدرم عازم جبهه شدم

با اینکه سال‌هاست در مشهد زندگی می‌کند، هنوز لهجه نیشابوری دارد. بی‌مقدمه از خاطراتش می‌گوید: از اولین روز‌هایی که جنگ شروع شد، پدرم هشت‌فرزند، زمین کشاورزی و گوسفندهایش را به مادرم سپرد و رفت جبهه. سال‌۶۰ من هنوز چهارده‌سالم کامل نشده بود که گفتم می‌خواهم بیایم جبهه. خیلی سنم کم بود و قبول نمی‌کردند، اما پدرم با چند‌نفر از پاسدار‌ها که آشنا بودند، صحبت کرد و گفت که «وقتی امام تکلیف کرده‌اند و پسرهایم می‌خواهند به وظیفه‌شان عمل کنند، بگذارید بیایند.»

من از یازده‌سالگی که پنجم را خواندم، رفتم حوزه و برادر بزرگم عبدالرحیم هم اهل علم و حوزوی بود. سن و سالش مانعی نداشت و از سال اول جنگ همراه پدر شده بود، اما من با وساطت پدرم برای عملیات رمضان اعزام شدم.

زروندی اهل روستای فیروزه از توابع زروند نیشابور است و زمان جنگ، یک ماه دوره آموزشی فشرده را در باغرود نیشابور گذرانده است. تابستان سال‌۶۰، یکی‌دوماه بعد از آزادسازی خرمشهر با پدر راهی عملیات رمضان شد؛ عملیاتی که به گفته زروندی، مظلوم‌ترین شهدای جنگ را داشته است.

آهی می‌کشد و بغض کهنه‌ای را فرومی‌خورد و می‌گوید: اولین عملیاتی بود که همراه با پدرم در آن حضور داشتم و او همان زمان شهید شد. شهدای آن عملیات خیلی مظلوم بودند؛ چون نه راه پیشروی داشتند و نه فرصتی برای برگشتن به عقب. بعد‌از فتح خرمشهر ما فکر کردیم می‌توانیم همان‌طور برویم و بصره را هم بگیریم، اما صدام شرایط خیلی سختی درست کرده بود.

موانع بسیار زیادی بر سر راه بود مانند خندق‌های قیر و میدان‌های وسیع مین که قبل از عملیات رمضان هیچ مواجهه‌ای با آن نداشتیم. یک جا‌هایی پیشروی کردیم، اما در بعضی از جا‌ها نتوانستیم خط را بشکنیم. شرایط سختی بود و هروقت گیر می‌کردیم، دستور عقب‌نشینی می‌آمد.

بعد‌از فتح خرمشهر فکر کردیم می‌توانیم بصره را هم بگیریم، اما صدام شرایط خیلی سختی درست کرده بود

در ابتدای مسیر، تیری به دست پدرش خورد، اما گفته بود «هنوز می‌توانم بیایم.» بعد یکی از چتری‌های منور که خیلی سرخ و داغ است، روی پایش افتاد و تیری هم به سرش خورد. مدتی بعد هم خط شکسته نشد و دستور عقب‌نشینی آمد.

محشری را که برپا شده بود، می‌توان از کلمات داغ و پر‌شتابی که پشت هم ردیف می‌شوند، تصور کرد. با افسوس ادامه می‌دهد: هنوز چهارده‌سال هم نداشتم. شاید اگر بزرگ‌تر بودم و جثه‌ام توان به‌دوش‌کشیدن پدر را داشت، او را برمی‌گرداندم. اما هرچه تلاش کردم نشد.

با گریه به پدرم گفتم چه کنم. گفت «حداقل شما برگرد که یکی از ما سالم بماند، شاید بیایند و ما را ببرند و مداوا کنند.» برگشت خیلی سخت بود. از زمین و آسمان گلوله می‌بارید. عراق صبح فردای عملیات، کل منطقه شلمچه را بمباران کرد و هرکس هم که مجروح بود، شهید شد.

 

محمد زروندی با ۲۸ بار سابقه حضور در جبهه قصه شهادت پدرش را روایت می‌کند

 

امید داشتیم پدر اسیر شده باشد

کمی مکث می‌کند و آرام ادامه می‌دهد: بعد که برگشتیم، نمی‌دانستیم آنها زنده هستند یا نه. عراقی‌ها آنها را برده‌اند یا نه. مادرم هنوز امید داشت که شاید اسیر باشد و برگردد. با اینکه به‌سختی در روستا کار می‌کرد و مراقب بچه‌ها هم بود، مانع من و برادرم نمی‌شد. می‌گفت «باید به فرمان امام باشید و بروید جبهه.»

پدر تا مدت‌ها مفقودالاثر بود تا اینکه در عملیات کربلای‌۵ که خودم هم حضور داشتم، آن منطقه آزاد و پلاک و استخوان شهدا پیدا شد. خبر شهادت را به‌همراه پلاکی با نام حاج‌حسن زروندی و چند استخوان به ما اعلام کردند تا پیکر را تشییع کنیم. الان هم یادمانی برای چهارصدشهید آن عملیات در همان مکان قرار داده‌اند.

محمد زروندی با ۲۸ بار سابقه حضور در جبهه قصه شهادت پدرش را روایت می‌کند

 

شهادت پدر من را مصمم‌تر کرد

شهادت پدر باعث نشد که محمد چهارده‌ساله دست از رفتن به جبهه بردارد و اتفاقا برای دفاع از کشور مصمم‌تر شد. ۲۸‌بار به جبهه رفت و هربار بین دو تا چهارماه در خط می‌ماند. او به‌عنوان یک روحانی مبارز هم اهل رزم بود و هم تبلیغ.

محمد که به پایان جنگ فکر نمی‌کرد، می‌گوید: هم از طرف بسیج و سپاه و هم از طرف سازمان تبلیغات به جبهه می‌رفتم. هم رزمی می‌رفتم و هم تبلیغی. وقتی نیرو‌ها پشت خط برای عملیات آماده می‌شدند، ما با آنها نماز می‌خواندیم و سخنرانی می‌کردیم و بعد وقتی عملیات بود، تیربار را برمی‌داشتیم و می‌رفتیم و می‌جنگیدیم. بادگیری داشتیم روی لباسمان که عمامه را می‌گذاشتیم داخل آن و می‌رفتیم جلو.

با این‌که مادرم به‌سختی در روستا کار می‌کرد و مراقب بچه‌ها هم بود، مانع جبهه رفتن من و برادرم نمی‌شد

حاج‌آقا زروندی این‌قدر راحت از رفتن به خط مقدم حرف می‌زند که گمان می‌کنم هیچ وقت نترسیده است. ادامه می‌دهد: در هر کدام از مراحل اعزام چند ماه جبهه بودم؛ مثلا برج پنج در عملیات رمضان بودم، برج هشت برای عملیات مسلم‌بن‌عقیل درغرب سومار چهارماه در جبهه بودم. بعد رفتیم جنوب و والفجر مقدماتی شروع شد. در بیشتر عملیات‌ها حضور داشتم. البته ۲۸‌باری که رفتم، همه‌اش عملیات نبود. من بیشتر آرپی‌جی‌زن و تیربارچی بودم؛ پدرم هم تیربارچی بود.


پرتلاش در درس و کار

حاج‌آقا زروندی از آن روحانیونی است که غیر از درس حوزه، درس دانشگاهی هم خوانده و سال‌ها در آموزش‌و‌پرورش خدمت کرده است. از پشتکارش در درس‌خواندن هم این‌طور می‌گوید: بعد‌از عملیات رمضان که در تابستان بود، بیشتر وقت‌ها در هوای گرم خبری از عملیات نبود.

در این فاصله، وقت‌هایی که جبهه‌ها آرام بود، می‌آمدیم کشاورزی و گوسفندداری می‌کردیم و مشغول درس هم می‌شدیم. خیلی جدی درس می‌خواندیم و باز وقتی عملیات می‌شد، برمی‌گشتیم جبهه. من در مدرسه علمیه امام‌باقر (ع) درس حوزوی می‌خواندم و در دانشگاه علوم اسلامی رضوی درس حوزه را هم ادامه می‌دادم. جنگ که تمام شد، سال‌۶۹ در کنکور شرکت کردم و در دانشگاه دبیری الهیات دانشگاه فردوسی قبول شدم و سال‌ها دبیر دینی و قرآن و عربی و پرورشی مدارس بودم.

او درباره اهمیت جهاد تبیین در مدارس می‌گوید: ما ۳۶‌هزار شهید دانش‌آموز داریم؛ چون تا اعلام می‌کردند، جنگ است، بچه‌ها با معلم‌هایشان می‌رفتند جبهه. آن زمان مدارس عالمی معنوی داشت. اگر فرهنگ دفاع به‌درستی منتقل شود، نوجوان الان هم می‌تواند همان‌طور خوب باشد. من خاطرات مختلفی در کلاس‌هایم تعریف می‌کردم؛ مثلا از عملیات خیبر سال‌۶۲ یا بدر سال‌۶۳ خیلی خاطره دارم.

جهاد تبیین با خاطره‌گویی در مدارس

حاج‌آقا زروندی درباره فرهنگ مقاومت می‌گوید: عملیات خیبر در شرق دجله و هورالعظیم و جزیره مجنون اجرا شد و اولین عملیات آبی و خاکی به حساب می‌آمد. عملیات بدر نیز آبی و خاکی بود و ما خط‌شکن بودیم. لشکر ۵ نصر دوتا گردان داشت؛ یکی گردان عبدالله و یکی امام‌حسین (ع) که مأمور بودند خط را بشکنند و بقیه گردان‌ها پشت سر آنها بیایند. قبل از عملیات به‌صورت مخفیانه که حتی خودمان هم نمی‌دانستیم ما را کجا می‌برند، با هواپیمایی که صندلی‌هایش را جمع کرده بودند، ما را آوردند استخر هاشمی‌نژاد مشهد و به‌صورت خیلی فشرده به ما شنا آموزش دادند.

بعد از دو هفته با همان هواپیما آنها را به جبهه می‌برند و به منطقه‌ای در هورالعظیم که آنجا قایق‌سواری می‌آموزند. شب عملیات بدر از همان نقطه حرکت می‌کنند و ۴۸‌ساعت پارو می‌زنند تا به خط دشمن می‌رسند.

حاج‌آقا تعریف می‌کند: گردان ما، عبدالله، به فرماندهی شهید‌احمد عابدی و گردان امام‌حسین (ع) به فرماندهی شهید‌حصاری که اسم کوچکش در خاطرم نمانده است، خط را شکست و بقیه گردان‌ها از پشت سر آمدند. عملیات در‌میان نیزار‌های بلندی اجرا می‌شد و واحد اطلاعات‌عملیات مسیر آبراه‌ها را شناسایی کرده بودند.

خاطره‌ای که برای دانش‌آموزانم تعریف می‌کردم، درباره مقاومت هشت‌ساعته‌مان بود. عملیات بدر در جاده‌ای برگزار شد به نام خندق که خط را آزاد کردیم و رسیدیم به یک سه‌راهی که خط از همان‌جا آزاد شد. نیرو‌های عراق کوتاه نمی‌آمدند و هشت‌ساعت ما را یک‌جا نگه داشتند، اما ما توانستیم همان‌جا مقاومت کنیم تا گردان‌های دیگر برسند و آنها را به عقب راندیم و شکر خدا پیروز شدیم.

 

محمد زروندی با ۲۸ بار سابقه حضور در جبهه قصه شهادت پدرش را روایت می‌کند

 

تقدیر از روحانی مبارز در قم

بیشتر جوانانی که در آن هشت‌سال به فرمان امام (ره) در جبهه‌ها حضور داشتند مانند زروندی اصلا به تمام‌شدن جنگ فکر نمی‌کردند؛ فقط به فکر انجام تکلیفی بودند که امام امت بر دوششان نهاده بود. بعد‌از تمام‌شدن جنگ به مراسمی که سازمان تبلیغات اسلامی برای قدردانی از رزمندگان برگزار کرده بود، به قم دعوت شد و آنجا متوجه شد که درمیان روحانیون مبارز کشور، با ۲۸‌مرتبه حضور، دومین رتبه اعزام به جبهه را دارد و در استان خراسان نیز رتبه اول را دارد.

زروندی که در دو جبهه نبرد و تبلیغ جهاد می‌کرده است، توضیح می‌دهد: ما اصلا به تعداد دفعات و تعداد روز‌های حضور در جبهه فکر نمی‌کردیم؛ فقط به این فکر بودیم که وظیفه‌مان را ادا کنیم. از همه استان‌ها برای حضور در مراسم قم دعوت کرده بودند؛ مراسمی برگزار شد و لوح تقدیری دادند.


۵ شهید در یک خانواده

حجت‌الاسلام‌والمسلمین زروندی از شهدای خانواده‌شان یاد می‌کند و ادامه می‌دهد: غیر از پدرم، عمویم حاج ابوالقاسم زروندی هم در عملیات والفجر‌۸ شهید شد؛ در آن عملیات خودم هم حضور داشتم. دو تا از پسرعموهایم، حسین و علی، هم شهید شدند. علی در کربلای‌۵ و حسین در کردستان. یکی از دوستان پدرم به نام محمد‌هاشم عرب‌خانی هم شهید شد. من برای اینکه ارتباط این دو رفیق بماند، با صبیه ایشان ازدواج کردم و پدر همسرم هم شهید است.

صحبت ازدواج که می‌شود، می‌گوید: تا پایان جنگ به ازدواج فکر نکردم. سال‌۶۹ ازدواج کردم و سه‌فرزندم هم روحیه جهادی دارند. نام پسر بزرگم را به یاد پدر شهیدم محمدحسن گذاشتم؛ مهندس است و آتش‌نشان. روحیه شجاعت پدرم در وجودش است. نام پسر دومم را به یاد پدر شهید همسرم محمد‌هاشم گذاشتم. او هم روحانی است و هم روحیه جهادی دارد و مسئول جهاد سازندگی خراسان است. دخترم زهرا هم ماماست.

 

کتاب‌هایی با مبانی علم و فقه

یکی از کار‌های فرهنگی زروندی، نوشتن کتاب‌هایی است که کاربرد فراوان دارد. نوشتن کتاب را هم به پیروی از دستور رهبر درباره جهاد تبیین شروع کرده و تا‌به‌حال هشت‌عنوان کتاب در‌زمینه‌های فقه، نماز، اصول، سیاست، اجتماعی چاپ کرده است.

کتاب‌های «پرتوی از احکام تقلید و طهارت»، «پرتوی از احکام روزه و فطریه»، «کتاب خمس»، «ازدواج و مراسمات»، «صلاه»، «شرحی بر قانون اساسی» از‌جمله کتاب‌هایی است که تاکنون نگاشته است.


* این گزارش چهارشنبه ۴ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۷ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44