بالای نردبان ایستاده بود و داشت دیوار خانهاش را رنگ میکرد. حواسش بود پسر کوچکش سراغ ابزار کارش نرود، مبادا رنگی شود که یکباره سطل رنگ از بالای نردبان سر خورد و به داخل بخاری ریخت. شعلههای آتش از بخاری بیرون زد. نفهمید کجاست و چه میکند. سرتاپایش از ترس میلرزید.
ترسش از آتشگرفتن خانه نبود؛ او دلنگران پسر چهارسالهاش بود که از ترس دود و آتش در کمد یکی از اتاقها پناه گرفته بود و صدای پدر را که مرتب فریاد میزد، نمیشنید. بالاخره با هزار زحمت، بخاری را از پنجره به داخل حیاط پرتاب کرد و به اتاق رفت تا پسر ترسیدهاش را در آغوش بگیرد.
یک سال پس از این ماجرا، یوسف مقدمپور، ساکن محله بهشتی، تا آگهی جذب نیروی آتشنشان را دید، تردید نکرد و در آزمون ورودی شرکت کرد. حالا سیزده سال است که او راننده آتشنشان است و توانسته در این سالها همسرش و پسرش را هم در مسیر امداد و نجات قرار دهد.
از کودکی به شغل آتشنشانی علاقه داشت، اما جریان زندگی، او را بهسمت شغلهای دیگر برد. آقایوسف چهلوسهساله تعریف میکند: مدتی در پخش مواد غذایی و یک مدت هم بهعنوان راننده ماشین سنگین فعالیت میکردم تا اینکه سال۱۳۹۰ با آزمون، جذب سازمان آتشنشانی شدم.
دیدن آگهی استخدام آتشنشانی کافی بود تا حادثهای که سال گذشته در خانهاش اتفاق افتاده بود، برایش زنده شود؛ «ترس و دلهره آسیبدیدن فرزندم را به یاد آوردم. دلم میخواست برای افرادی که چنین تجربههایی دارند قدمی بردارم. گواهینامه پایه یک داشتم؛ بنابراین در آزمون ورودی شرکت کردم.»
او با قبولی در آزمون ورودی، دوره آموزشی دوماههای را میگذراند و میتواند لباس آتشنشانی را به تن کند؛ «دورههای آموزشی ما مانند نیروهای امداد و نجات است و آموزشهای کمکهای اولیه، اطفای حریق، تخلیه اضطراری و... را کامل یاد میگیریم؛ البته که شهرشناسی برایمان اهمیت ویژهتری دارد.»
او درباره تفاوت کار یک راننده آتشنشان با نیروهای امداد و نجات میگوید: همانطور که گفتم، تمام آموزشها را موبهمو یاد میگیریم. شاید تنها تفاوت ما سرعت عمل و دقت زیاد در رانندگی باشد؛ موضوعی که تأثیر زیادی در رسیدن به محل حادثه و نجات جان و مال شهروندان دارد.
از بین خاطرات کاریاش یکی را انتخاب و برایمان اینطور تعریف میکند: حدود ۱۰ سال پیش، حریق طبقه بالای یک آپارتمان اعلام شد. بچههای امداد به داخل ساختمان رفته بودند و من وظیفه آبرسانی ازطریق پمپ را به عهده داشتم. یکی از همسایههای ساختمان بهسراغم آمد و گفت در طبقه اول، خانم سالمندی گیر افتاده است و از روی تراس با فریاد کمک میخواهد.
آقایوسف ماسک تنفسی به صورتش میزند و به داخل ساختمان میرود؛ «دود زیادی داخل طبقه اول نبود، اما آن خانم فریاد میزد دارم خفه میشوم. ماسک خودم را به صورت او زدم و کمکش کردم تا از ساختمان بیرون بیاید. به یاد دارم به شدت وحشت کرده بود و همین ترس باعث شده بود نتواند درست نفس بکشد. وقتی از او درباره وضعیت جسمانیاش سؤال کردم متوجه شدم بیماری قلبی دارد. خدا را شکر بهخیر گذشت و این حادثه مسدوم نداشت.»
او تمام کوچهپسکوچههای محدوده خدمتش را بلد است و میداند از کدام مسیر و چگونه برود تا زودتر برسد ولی معتقد است همکاری مردم هم در لحظه حادثه لازم است.
مقدمپور میگوید بعد از حادثه پلاسکو بود که همکاری مردم با خودروهای آتشنشانی خوب شد؛ «تا قبل از این حادثه خیلیها در خیابان به ما راه نمیدادند، شاید تصور میکردند صدای آژیر الکی است. چند سال اخیر وضعیت خیلی خوب شده است و ماشینها سریع راه را باز میکنند تا زودتر به محل حادثه برسیم.»
برای بازکردن راه علاوهبر آژیر، گاهی نیروی امدادیای که کنار آقایوسف مینشیند، با بلندگو به خودروها اعلام میکند که راه را باز کنند؛ «تلاش میکنیم زیاد از بلندگو استفاده نکنیم؛ چون رانندههایی که سن و سال زیادی دارند در این مواقع هول میشوند و دستوپایشان را گم میکنند. یادم است یکبار همین صدای بلندگو سبب شد خانم سالمندی ماشینش را به کنار جدول بزند.»
حضور او در آتشنشانی باوجود تمام سختیهای کار، دریچهای برای ورود همسر و پسرش به آتشنشانی شد. الهه عباسی متولد۱۳۶۴ همسر یوسفآقا و مادر سه فرزند است که دو سال بعداز همسرش وارد آتشنشانی شده است.
او توضیح میدهد: خانوادهام تمایلی به کارکردن من در بیرون از خانه نداشتند ولی هنگامیکه فهمیدند قرار است بهعنوان آتشنشان، جان انسانها را نجات دهم، با روی باز از شاغلشدنم استقبال کردند.
او که دو سال تمام سختیهای کار همسرش را از نزدیک دیده بود، با علم به استرس شغلی زیاد و مبلغ کمی که به بانوان آتشنشان پرداخت میشود، با علاقه وارد این حرفه شد؛ «همانند آقایان تمام آموزشها به ما داده شد تا در مأموریتهایی که نیاز به حضور آتشنشان خانم هست، مانند نجات در استخر، حبسشدن در حمام، خودکشی و... حضور داشته باشیم.»
او باوجود تمام سختیهای خانهداری و شغل آتشنشانی که سراسر هیجان است، از انتخابی که داشته رضایت کامل دارد؛ «حرفزدنهای مداوم من و همسرم درباره این شغل سبب شد پسرم صالح هم به حلقه آتشنشانان داوطلب بپیوندد.»
صالح همان پسر کوچکی که در سهچهارسالگی و موقع آتشگرفتن بخاری خانه، در کمد اتاق پنهان شده بود، خودش یکی از آتشنشانهای داوطلب نوجوان است. الههخانم دراینباره میگوید: دختر دهسالهام هم نقاشی آتشنشان میکشد و مرتب در این مورد از ما سؤال میپرسد. خوشحالم که پدرشان و من توانستهایم آنها را به این حرفه علاقهمند کنیم.
الههخانم در حال حاضر مدیر حوزه ۳ آتشنشانی بانوان است. او هیچ ترس و واهمهای از اینکه فرزندانش در آینده وارد حرفه آتشنشانی شوند ندارد؛ «کاملا به خطرات این شغل آگاهم و میدانم چقدر جان بچههایم در خطر خواهد بود، اما اعتقاد دارم باید برای نجات همنوعانمان فداکاری کنیم و اگر آنها بخواهند وارد این حرفه شوند نهتنها مخالفتی نمیکنم، بلکه مشوقشان خواهم بود.»
* این گزارش سهشنبه ۳ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۷ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.