تا پیش از این گفتگو خودمان هم نمیدانستیم که ممکن است در یک مغازه کلیدسازی مثل کلیدسازی «شهیدتختی» چیزهایی غیر از قفل و کلید هم پیدا شود؛ چیزهایی مثل عکس شتری که به حرم امامرضا (ع) پناه برده بود یا مدالهای پهلوانیِ دوست یک ورزشکار.
البته این را هم نمیدانستیم که ممکن است کلیدسازی مثل محمود صاحبی تا این اندازه به ورزشکاران و واعظانی مانند جهانپهلوان تختی و احمد کافی علاقه داشته باشد، طوری که سعیکند هر چیز مرتبط با آنها را پیدا و در موزه خصوصیاش نگهداری کند.
برای آقای صاحبی که مثل همه کاسبهای قدیمی هر صبح و بعدازظهر را در محل کارش میگذراند، این مغازه کلیدسازی اتاق خاطرههاست؛ اتاقی که یاد گذشتهها را زنده میکند.
برای تماشای تمام چیزهایی که این کلیدساز قدیمی از ۴۳ سال پیش تاکنون در مغازهاش جمعآوری کرده است، باید زمان زیادی را صرف کرد؛ آنقدر که حاصلی مثل گزارش پیشرو داشته باشد.
محمود صاحبی در شناسنامه، مهدی نام دارد و متولد سال ۱۳۳۳ است. او با اینکه بهدنیاآمده فلکه آب (میدان بیتالمقدس فعلی) است، سالهای زیادی از عمرش را در محله مقدم سپری کرده؛ «۴۳ سال است که در این مغازه مشغول به کار هستم.
بعد از اتمام درسم در کلاس شش، حدود چهار، پنج سال شاگردی کردم و در طول سالهای شاگردی، ریختهگری و سماورسازی کارهای اصلی بود که بهعنوان یک هنر فراگرفتم.»
اوایل سال ۱۳۵۱ آقای صاحبی به طور مستقل کارش را در مغازه فعلی آغاز میکند؛ «هنوز سربازی نرفته بودم که این مغازه را اجاره و کار ریختهگری را آغاز کردم ولی، چون ریختهگری دود زیادی تولید میکرد و همسایهها را آزار میداد، آن را جمع کردم.
اتفاقا قبل از اینکه کارم را تغییر دهم، همسایهها آمدند و گفتند ما از مزاحمتهای کارت ناراحتیم. من هم به آنها گفتم نمیخواهد ناراحت باشید، چون خودم هم خسته شدهام و قصد دارم ریختهگری را جمع کنم. تقریبا از همان سالهای نخست دهه ۵۰ کلیدسازی را که آن هم بهنوعی ریختهگری محسوب میشد، شروع کردم.
آن زمان مثل الان نبود و مشتری به جای اینکه اصطلاح «از روی این کلید بزنید» را بهکار ببرد، میگفت «از روی این کلید بریزید» و کلید هم مثل وسایل دیگر، قالبگیری و ریخته میشد. کارم به این صورت بود که کلیدی که باید از روی آن ساخته میشد، صبح میآوردند و من در قالب میگذاشتم و بعدازظهر تحویل میدادم.
همچنین به غیر از کلید، وسایل خودروها را میریختم؛ مثلا وقتهایی بود که قابهای دور خودرو و وسایل جلوی داشبورد بنز و اینطور وسیلهها ریختنی بود و من اینطور وسایل را قالب میگرفتم و میریختم. بالاخره بعد از چهار سال کار کردن و اجاره مستقل دادن، مغازه را خریدم.»
صاحبی همینطور که دستگاه تراش کلید را روشن کرده است و کار یکی از مشتریها را راه میاندازد، دنباله ماجرا را پیوند میدهد به زمانی که از سربازی معاف شد؛ «خدا خواست و از سربازی معاف و در این مغازه ماندگار شدم.»
او با اینکه سن کمی داشته است، کار را بهتنهایی در همین مغازه شروع میکند و کمکم راه میافتد؛ «بعد از حدود یکیدوسال ریختهگری زدم به کارهای فنی مثل تعمیر چراغ خوراکپزی و سماور و قدمبهقدم پیش آمدم.»
صاحبی میافزاید: در سالهایی که من کارم را در این مغازه شروع کردم، به کارهایی مثل ریختهگری، سماورسازی، کلیدسازی و... هنر میگفتند؛ به همین دلیل پدرم با اینکه خودش بنّا بود، به برادرهایم توصیه کرد بروند دنبال هنر و کار فنی. با این توصیه پدرم بود که دوتا از برادرهایم به مغازه من آمدند و قفل و کلیدسازی را اینجا یاد گرفتند و بعد از تمام شدن دوره سربازیشان، هرکدام به طور مستقل مغازهای باز کردند.
از ویژگیهای آقای صاحبی، تهیه کردن نمونههای قدیمی قفل و کلید و نگهداری از آنها در مغازهاش است. در همین زمینه میگوید: کلیدهای زیادی دارم که مربوط به زمانی است که آنها را ریختهگرها ریختند؛ این مدل کلیدها را در خاک میریختند و برای درِ حیاط کاربرد داشت.
او دستهای از کلیدهای قدیمی را نشانمان میدهد که در مقایسه با کلیدهای فعلی خیلی بلند است؛ «با گذشت زمان و ساخته شدن کلیدهای سوئیچی، کلیدهای بلند از رده خارج شد ولی برای اینکه شغل من کلیدسازی است، این نمونهها را در مغازهام جمعآوری کردهام تا آنها را به جوانترها و افرادی که به وسایل مربوط به گذشته علاقهمندند، نشان دهم.»
او یادی از اوستاهایش میکند و از یکی از آنها به نام حاجعلی رضایی که در حال حاضر در بولوار جمهوری اسلامی مغازه قفل و دستگیره دارد، نام میبرد و میافزاید: «این افراد برای من محترم هستند و هر زمان که وقت کنم، حضوری احوالشان را میپرسم.»
جالبترین چیزهایی که در اتاق خاطره محمود صاحبی خودنمایی میکند، عکسهای مختلفی است که در گوشهگوشه این مغازه قرار گرفته است. او به عکسی اشاره میکند که مربوط به زمانی است که به این مغازه آمده.
بعد از آن یک قاب را نشانمان میدهد که سه عکس در آن، جا گرفته است؛ «اینها عکسهای سهتن از افراد خانوادهام هستند که در سالهای ۸۰، ۸۵ و ۹۰ فوت کردند؛ پدرم، برادرم و پدر همسرم.»
عکس ورزشکاران، پیران قدیم، علما، عرفا و... عکسهای ارزشمند دیگری است که درکنار کلیدهای آقای صاحبی، این مغازه را به موزهای شخصی تبدیل کرده است. این کاسب خوشذوق در اینباره میگوید: راستش را بخواهید، من ذاتا به عکس علاقه دارم؛ در دوران جوانی هرجا چیز دیدنی بود، خودم با دوربینهای کوچک از آن عکس میگرفتم و ثبتش میکردم.
او در دوره جوانی کمکم با عدهای ورزشکار، آشنا و پایش به محافل ورزشی باز میشود. آنجا با دیدن عکسهای ورزشکاران باسابقه و خوشنام مانند جهانپهلوان تختی علاقهمند میشود که اینگونه عکسها را جمعآوری کند و از همان زمان تصمیمش را عملی میکند؛ «احساس میکردم اگر مال خودم باشند، بهتر است؛ به همین دلیل بهعنوان یک دلخوشی این کار را شروع کردم.»
من به عکس علاقه دارم؛ در جوانی هرجا چیز دیدنی بود، خودم با دوربینهای کوچک از آن عکس میگرفتم
او پوستری بزرگ از تهران قدیم را نشان میدهد و میگوید: این پوستر، تازه به دستم رسیده است. وقتی نگاهش میکنم، حال عجیبی پیدا میکنم. این تصویر نشان میدهد که مردم، آب را درون بشکههایی که از چوب بوده، با گاری به شهر میآوردند.
ماشینها و اتوبوسهای مربوط به آن زمان، پوشش مردم و خیلی چیزهای دیگر را هم میتوان در آن دید. این نوستالوژیها و یاد گذشته را دوست دارم. انگار با دیدن اینها روحیهام جوان میشود.
صاحبی با اشاره به اینکه هرکسی به چیزی علاقه دارد و با همین چیزها دلش خوش است، ادامه میدهد: حتی عکس دوستانی را که اکنون دوروبرم نیستند و مرحوم شدند، دارم.
آگهیهای ترحیم موجود در کلیدسازی او مصداق حرفهایش است که آنها را برای زنده نگهداشتن یاد گذشتگان حفظ کرده است.
محمود صاحبی یاد اتفاق جالبی میافتد که به پرواز هواپیماها در منطقه ما مربوط میشود؛ «یکی از اهالی قدیمی این محله که اکنون سن زیادی دارد، سالها پیش ماشینی سهسیلندر و قدیمی معروف به «دکاوه» داشت که با آن مسافرکشی میکرد.
یک روز همانطور که با ماشینش در انتهای خیابان نخریسی در حال حرکت بوده است، چرخهای یک هواپیمای کوچک به سقف تاکسی او برخورد کرده و او و ماشینش را از زمین بلند میکند! گویا هواپیما قصد فرود داشته است که این اتفاق برای آن شخص میافتد و از همان زمان به «حسنطیاره» معروف میشود.»
او بیان میکند: دقیق نمیدانم ولی فکر میکنم بعد از آن اتفاق و برای جبران خسارتها، از طرف هواپیمایی به او ماشین دادند.
چند مدال و حکم قهرمانی، اشیای دیگری است که در کلیدسازی شهیدتختی توجهمان را جلب میکند. صاحبی درباره آنها میگوید: تقریبا در سالهای ۵۹، ۶۱ بود که با مرحوم عباس نجیب آشنا شدم.
او کارگر کارخانه نخریسی بود و در باشگاه ورزشی خسروی که الان به مرکزعلمی-کاربردی تبدیل شده، ورزش باستانی انجام میداد. بعد از فوتش، پسرش مدالها و حکمهای او را بهعنوان یادگاری به من داد تا در مغازهام بگذارم. عقیدهاش این بود که آنها در اینجا نمای بهتری دارد و یاد پدرش را زنده نگه میدارد.
عباس نجیب کاگر نخریسی بود و ورزش باستانی کار میکرد، بعد از فوتش، پسرش مدالهایش را به من داد
او از آقایان غفاری و فخرایی یاد و بیان میکند: فخرایی، مربی کشتی بود و برای این رشته به سالن ورزشی کارخانه نخریسی میآمد. او همچنین از آقای کرمانینژاد که موجب کندن گود کشتی شد، یاد میکند.
آنطور که کلیدساز باسابقه محله مقدم میگوید، هجدهساله بوده که در این مغازه مشغول به کار شده است، بنابراین کموبیش از گذشته محله هم میداند؛ «چیزهایی که من میدانم، این است که در حدود سالهای ۴۵، ۴۶ همه کوچههای خیابان فدائیان اسلام فعلی، خاکی بود.»
از خاکی بودن کوچهها که بگذریم، محمود صاحبی از دوسوله بحرانی خاطرش هست که سالها پیش تبدیل به یکی از ساختمانهای هلالاحمر شده است؛ «روبهروی مغازه من دو انبار یا به تعبیری دو سوله بحران بود که زمینش وقف هلالاحمر بود و در آنها چادر و لوازم موردنیاز برای زمانهای بحران مثل زمان وقوع سیل و زلزله نگهداری میشد.
فکر میکنم حدود ۱۵ سال پیش در محل همان سولهها یک ساختمان مربوط به هلالاحمر بنا شد. همچنین کمی جلوتر از سولهها، پرورشگاه بود که در حال حاضر مهمانسرای امامرضا (ع) است.»
او میگوید: از زمانی که من خاطرم هست، بیمارستان سوانح و حوادث شهیدکامیاب به همین سبکوسیاق بوده است؛ یعنی بیمارستان امدادی از همان اول امدادی بود ولی بعد از بیمارستان امدادی، یک شیرخوارگاه ساخته شد که اوایل انقلاب به جاده قدیم قوچان منتقل شد و مکان قبلیاش را به بیمارستان دادند.
سالهای زیادی از عمر این کلیدساز قدیمی در همین محله و منطقه سپری شده است؛ آنقدر که میتواند از آنچه در دهه ۶۰ به چشم دیده و به گوش شنیده است، بگوید؛ «تا حدود سالهای ۶۵، ۶۷ ترمینال مشهد در انتهای خیابان نخریسی بود و بیشتر رفتوآمد مسافرها از این خیابان انجام میشد.
همچنین اینجا گاراژی بود به نام گاراژ مینیبوسها. این گاراژ درواقع پایانهای بود که از آن، مسافران را با مینیبوس به شهرهای اطراف مثل نیشابور و تربتجام و... جابهجا میکردند. تقریبا سالهای آخر دهه ۶۰ بود که ترمینال از انتهای نخریسی به انتهای خیابان ضد سابق (امامرضا (ع) فعلی) منتقل شد.»
صاحبی میافزاید: حدود ۵۰ سال پیش خیابان نخریسی مسیر تشریفاتی شاه بود و از انتهای همین خیابان، به سمت فرودگاه میرفتند. خاطرم هست زمانی که من بچه بودم، به میدان فرودگاه میگفتند میدان طیاره.
جذابیتهای موزه خصوصی آقای صاحبی محدود به عکسهایش نیست. او یادگاریهای زیادی هم در محل کارش به نمایش گذاشته است؛ تراز بنّایی پدرش، عصای شوهرخالهاش و میل باستانی و زنگ زورخانه دوست ورزشکارش، نمونههایی از این یادگاریهاست.
میپرسیم چرا این تراز بنایی و عصا را نگه داشتید که میگوید: این وسیله ابزار کار پدرم بوده است. این یادگاری را هر زمان که کسی نیاز داشته باشد، به او امانت میدهم. آن عصا هم مال مرحوم شوهرخالهام است. او با این عصا که به احتمال زیاد از چوب عناب ساخته شده، به حرم امامرضا (ع) میرفته است.
آقای صاحبی میگوید مجموعهدار نیست ولی هر شیء یا عکسی قدیمی که برایش جالب باشد و تاریخی، در مغازهاش نگهداری میکند؛ «قفلی دارم که چوبی است. این قفل را که با آن درهای یکلَت قدیمی و باغها را میبستند، از شهر مادریام بیرجند آوردهام.»
برای او هرچیز قدیمی که به کارش مربوط باشد، مهم است و اعتقاد دارد وقتی فردی از یک قفلساز میپرسد سابقه قفل به چه زمانی برمیگردد، باید حتما نمونهای از آن داشته باشد که به فرد پرسشگر نشان دهد.
* این گزارش سه شنبه، ۲۲ اردیبهشت ۹۴ در شماره ۱۴۴ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.