کد خبر: ۱۰۱۲۴
۰۷ شهريور ۱۴۰۳ - ۰۷:۰۰

روایتی از روزگار «علی بختی» پدر دو شهید مدافع حرم

علی بختی پدر شهیدان مدافع حرم، مصطفی و مجتبی بختی است. او از همان چهلم شهادت فرزندانش مصطفی و مجتبی بیمار شد و سه سکته مغزی را همان زمانی زد که داغ‌دار شهادت دو فرزندش شد.

علی بختی، از همان چهلم شهادت فرزندانش مصطفی و مجتبی بیمار شد. او سه سکته مغزی را همان زمانی زد که داغ‌دار شهادت دو فرزندش شد. در روز چهلمشان هم دیگر تاب نیاورد و یک سکته دیگر سبب شد ۹‌سال در بستر بیماری باشد. خواست خدا بوده که دست راستش همچنان کار می‌کند و هوشیاری و تکلم و شنوایی‌اش، با اینکه پزشکان جوابش کرده بودند، همچنان برقرار است. 
ساعات پخش ا... اکبر اذان ظهر است که سراغش می‌رویم و نیم‌ساعت صبر می‌کنیم تا طبق عادت همیشگی‌اش در همین حال در بستر وضویی تازه کند و نمازش را سر وقت بخواند. او پدر شهیدان مدافع حرم مصطفی و مجتبی بختی است که عاشق کوه‌پیمایی‌های خانوادگی با پدر بودند.

 

شهادت برای مصطفی و مجتبی بختی طور دیگری تعبیر شد، همان‌طور‌که خودشان می‌خواستند. با هم و در‌کنار یکدیگر 

روابط خانوادگی‌مان خیلی حسنه بود

شهادت برای مصطفی و مجتبی بختی طور دیگری تعبیر شد، همان‌طور‌که خودشان می‌خواستند. دو برادر خیلی وابسته به هم بودند و با هم و در‌کنار یکدیگر و در یک لحظه به شهادت رسیدند؛ ۲۲‌تیر‌۹۴.

پدرشان وقتی یاد خاطرات پسر‌های شهیدش می‌افتد، خنده‌ای بر گوشه لبانش نقش می‌بندد و با صدایی که تن پایینی دارد، می‌گوید: می‌گویند شهدا گلچین هستند. واقعا همین‌طور است. مصطفی پسر اولم بود و مجتبی آخری. هر‌دو منظم بودند و با اخلاق اسلامی. شیرینی حضورشان در بین ما بسیار بود و وزنه‌هایی در دوستی‌های خانوادگی‌مان هم بودند. ما خیلی با هم کوه می‌رفتیم؛ کوه میامی، کوه‌های بعد از بهشت‌رضا (ع) و کوه‌های دیگری که می‌دانستند بکر است و خانواده و مادر و خواهرشان می‌توانند آنجا آزادانه و دور از چشم نامحرمان تفریح کنند. روابط خانوادگی‌مان خیلی حسنه و دوستانه بود.

 

روایتی از روزگار «علی بختی» پدر دو شهید مدافع حرم

رقابت بر سر فداکاری

به گفته علی‌آقا خلق‌و‌خوی دو پسر شهیدش به هم نزدیک بود؛ «آن برنامه کو‌ه‌های میامی را هیچ‌وقت از خاطر نمی‌برم. همه به اتفاق رفتیم تا صبحانه‌ای ساده، پنیر و گوجه و خیار بخوریم. پسر‌ها گفتند هندوانه هم ببریم. سر بالا‌بردن هندوانه پسر‌ها با هم رقابت می‌کردند و دائم هندوانه سنگین را دست‌به‌دست می‌کردند که کسی خسته نشود. بیشتر وقت‌ها، اما مصطفی که بزرگ‌تر بود، جور برادر کوچک‌تر را می‌کشید و چیز‌های سنگین‌تر را بالا می‌آورد.»

در جبهه کار شخصی همه را انجام می‌دادند

مصطفی از همان دوره تحصیلی راهنمایی، برای درس طلبگی به مدرسه علمیه رفته و سه‌سال‌و‌نیم درس حوزه خوانده بود و برای همین وقتی می‌خواستند در خانه، نماز را به جماعت بخوانند او پیش‌نماز می‌شد و کل خانواده پشتش به او اقتدا می‌کردند؛ «مداح خانواده ما بود، پیش‌نمازمان بود و همه قبولش داشتیم. 
مجتبی هم که پسر کوچکمان بود بسیار از او و رفتارهایش الگو می‌گرفت و همین شد که مسیرشان هم کاملا یکی شد و خط پایان قشنگی برای هر‌دو ترسیم شد. مصطفی در خانه در کار‌ها بسیار کمک می‌کرد. در سوریه هم می‌گفتند هر‌دو برادر ظرف می‌شستند، جارو می‌کردند و پوتین رزمنده‌ها را واکس می‌زدند و از هیچ‌کاری دریغ نمی‌کردند.»

 

*این گزارش در شماره ۵۸۴ شهرآرا محله منطقه ۹ و ۱۰ مورخ ۷ شهریورماه ۱۴۰۳منتشر شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44