چند دیگ را بار گذاشتهاند و هوا پر شدهاست از بخار دیگها که تشخیص چهره حاجآقا و حاجخانم خوشدل از پشت آنها سخت است. شرطشان هم همین بوده است؛ «درصورتی مصاحبه میکنیم که ما در گزارشتان خیلی دیده نشویم و کار شایسته آشپزی برای مراسم عزاداری اهلبیت (ع) و صمیمیت و همدلی بین همسایگان تبلیغ شود.»
بخارها نرم و آرام از قابلمه بالا میرود و تا داربست میم پر از انگور که برای کل حیاط سقفی سبز شده است، میرسد. مدتهاست این میم بخار میخورد؛ به قدمت همه سالهایی که حاجخانم و حاجآقا در این محله سکونت داشته و آن را کاشتهاند. اما هنوز هم خوشههای دانه درشت انگورش روی تاک محکماند.
درست از همان روزی که محله ایثارگران جز تلی خاک و تکوتوکی خانه چیزی نداشت، آنها روضه دهه اول ماه محرمشان را به اینجا آوردند؛ از چندصباحی بعدش هم نذریپزان محفل اهلبیت (ع) را برای مسجد و خیریه و همسایهها بدون دریافت کوچکترین هزینهای برای پختوپز انجام میدهند. این روضه و نذریپزان برگرفته از همان روضههایی است که شاید از حدود صدسال پیش در خانه پدربزرگ و بعد هم پدر فاطمه سراوانی، چهارشنبههای اول هر ماه برگزار میشد. خانه پدری حاجابراهیم خوشدل همینطور بود و مادرش، هاجر خدادوست، در مناسبتهای مذهبی طول سال، نوحهخوانی و سینهزنی خانهشان را ترک نمیکرد.
هردو خانوادههای مقیدی داشتند که محب اهلبیت (ع) و بهویژه امامحسین (ع) بودند. نذریپزان خاندانشان برای مراسم اهل بیت (ع)، سالیان درازی کش آورده است و حالا سیسالی میشود خودشان کار روضهداری و نذریپزان اهلبیت (ع) را دست گرفته اند.
فاطمهخانم از همان کودکی که مادرش را از دست داد و تکدختر پدرش، محمد سراوانی شد، همیشه شاهد بود برگزاری مراسم روضه ماهیانه در خانهشان یک اصل است که هیچ وقت ترک نمیشود. خودش تعریف میکند: هیچ وقت روضه چهارشنبههای اول ماه در زندگی پدرم از قلم نمیافتاد. محرم که میشد، هم پدرم و هم مادر حاجآقا خوشدل، که در همسایگی ما در محله کوی جلالیه نزدیک پنجراه پایینخیابان زندگی میکردند، برنامه روضه خانگی داشتند. من و حاجآقا در همان خانوادهها بود که ارادت به اهلبیت (ع) را آموختیم و پایمان را جای پای اجدادمان گذاشتیم.
شاید بودن در خانوادههایی مذهبی و دوستدار اهل بیت (ع) وجه مشترکی بود که سبب وصلت حاجآقا و حاجخانم شد؛ «من از همان کودکی شاهد بودم که روضه در خانههایمان برگزار میشد و پدرم دهه اول محرم را سفره حضرت ابوالفضل (ع) در خانه پهن میکرد و همسایهها از مراسم عزاداری خانه ما بسیار استقبال میکردند. من با نوارهای روضه کافی انس داشتم؛ چون پدرم همیشه در خانهمان آن روضهها را با صدای بلند پخش میکرد.
همسایهها در مسجد و در روضهها اعلام میکنند تا هرکس میخواهد، برای کمک به خانه آقا و خانم خوشدل بیاید
وقتی هم که با حاجآقا ازدواج کردم، باز هم میدیدم که در خانه مادرشوهرم محفلهای محبان اهلبیت (ع) به راه است و چهارشنبههای آخر صفر، دیگ و پایه میزنند و مراسم پراستقبالی برای روزهای عزاداری برگزار میکنند.» این شد که فاطمهخانم و آقاابراهیم همان راه خانواده را ادامه دادند.
روضه دهه اول محرم و چهارشنبه آخر صفر در منزلشان برپاست و دیگ و پایهشان هم به راه. دو دیگ و وسایل بسیاری برای پذیرایی دارند که نام محمدآقا و مادر حاجابراهیم روی آن حک شده و امانت دست مسجد است که هرکدام از اهالی نیاز داشتند، رایگان دراختیارشان بگذارند و برای امور مسجد اگر توانستند، کمکی کنند.
وقتی به این محله آمدند، دیدند که اتحاد اهالی محله بهویژه در کارهای فرهنگی زیاد است. حاجابراهیم خوشدل بعد از اینکه چای خوشرنگ و خوشعطر فاطمهخانم کدبانو را مینوشد، میگوید: اینجا اهالی محله در کارهای مذهبی و قرآنی و فرهنگی با یکدیگر همکاری دارند و همه دوشبهدوش هم میدهند که کارهای مذهبی بهخوبی برگزار شود.
فاطمه سراوانی ادامه حرفهای همسرش را میگیرد و میگوید: ما که آمدیم، تکوتوکی منزل حوالی خانه ما ساخته شده بود، اما همگی فعال بودند. اغلب اهالی اینجا قدیمی و جانبازند و وجود مبارکی دارند. اهل دلهای محله بسیارند.
جلسات قرآن را خانم دهنوی و خانم اژدری راه انداختند. خانم گنابادی تدریس قرآن را به همه خانمهای محله آموزش داد که همه الان عربیخوان شدهاند و مسلط قرآن میخوانند. وقتی هنوز مسجد نداشتیم، خانم بینا کل پیلوت خانهاش را برای نماز جماعت دراختیار میگذاشت تا اهالی بتوانند ثواب نماز جماعت را ببرند. خانم حمیدی بسیار در کارهای مسجد و خیریه کمک اهالی است.
خانم افشار نیز همینطور. در این محله هرکسی هرکاری از دستش برآید، برای دیگران انجام میدهد و اعمال دینی برای ما آوردههای بسیاری، چون اتحاد و صمیمیت و حس خانوادهبودن با اهالی را به ارمغان آورده است.
حاجخانم گلویش را با چای تازه میکند و ادامه میدهد: دربرابر همه این آدمها و خوبیهایشان، ما صفر هستیم. کارهای اصلی این محله را این همسایهها انجام دادند. ما فقط برای مسجد و روضههای همسایهها و خیریهها آشپزی میکنیم؛ آشپزی فقط برای مجالس حسینی و ائمه (ع). حتی اگر همسایهها روضه و نذری داشته باشند و بخواهند که آشپزی مجالسان را ما انجام دهیم، با کمال میل میپذیریم.
وقتی نذریپزان خانه حاجخانم و حاجآقا خوشدل برقرار است، همسایهها در مسجد و در روضهها این موضوع را اعلام میکنند تا هرکس میخواهد، برای کمک به خانه آقا و خانم خوشدل بیاید و از برنامه آشپزی مطلع باشند. حاجآقا میگوید: در این روزها زن و مرد به کمکمان میآیند. کار آشپزی را بهعهده من و حاجخانم گذاشتهاند، اما هرکدام هرکاری از دستشان برآید، انجام میدهند که ما هم آسودهتر باشیم.
اهالی در آبکشکردن برنج و پاککردن حبوبات و کارهای دیگر تدارکات نذری و شستن ظرفها و ظرفکردن غذاها همراهی میکنند. آقایان برای کارهای سنگینتر و خانمها برای ظریفکاریها.
همسایههای محله ایثارگران همه در تدارکات پختوپز و خیلی کارهای دیگر کمکشان میکنند؛ «این را هم بگویم که در زمانهای آشپزی، سروصدای دیگ و قابلمه و کسانی که در خانه ما حضور دارند، بلند است و جوانها هم برای کمک میآیند و ممکن است مزاحمتهایی باشد، اما همسایهها ما را تحمل میکنند و گلایهای ندارند.
حاجخانم تعارف میکند که با شربت بهارنارنج و تخم شربتی که خودش درست کرده است، گلویی تازه کنم و میگوید: همسایهها به من لطف دارند، اما من خودم را آشپز حرفهای نمیدانم. در کار آشپزی پیش میآید که غذا خراب شود. کار در حیاط انجام میشود. گاهی باد میوزد و گاز خاموش میشود. گاهی تهدیگ میسوزد. شده است که گاهی در زمستان دیگ زدهایم و غذا دم نمیکشد و.... ولی آنچه در توان دارم، به عشق امامحسین (ع) انجام میدهم.
خودش کدبانوست و همه خوراکیها را طبیعی درست میکند؛ «من از پدر خدابیامرزم که همیشه همه ادویهها را خودش در هاون میکوبید و آماده میکرد و خیلی از خوردنیها را خودش سالم آماده میکرد، این را یاد گرفتهام. زحمات پدرم برای سالمخوری ما، جزو خاطرات کودکیام است.»
فاطمهخانم خیلی زود ازدواج میکند و حاصل این ازدواج ششفرزند پشت سر هم است.
میگوید: در خانه مادرشوهر، چون آنها سوپر و لبنیاتی هم داشتند، صبحهایی بود که ما ۱۲۰کیلو شیر را ماست میکردیم. جعبههای پنجاهکیلویی گوجهفرنگی را میگرفتیم و کلی رب درست میکردیم. لباسهای بچههایم همه را در تشت با شلنگ میشستم. درکنار اینها تابستان، پدرشوهرم سهچهار تا گوسفند را در حیاط میبست و باید میوههای خرابشده و پوستها و علف را برای گوسفندها میریختم. دلگرمیام تمام آن روزها حاجابراهیم بود که همیشه پناه خوبی برای من بود.
حاجخانم صبر میکند تا صحبت حاجابراهیم تمام شود و از برکات این اتحاد در همسایگی و نذریپزان بگوید؛ «این محله یک محله مردمی است. همه امور با همکاری همسایهها پیش میرود. من خودم آنژیو شدهام و در قلب همسرم دو تا بالن است. چهارسالی است که من دیگ نذری خودم را نتوانستهام برپا کنم، اما به آقا ابراهیم هم گفتم که لااقل بتوانیم دیگ مسجد و همسایهها را برای مراسم مذهبی عهدهدار باشیم. هردو بیماریم و خیلی از کارها را در شرایط عادی نمیتوانیم انجام دهیم، اما در کاری که برای امامحسین (ع) باشد، اصلا دردهایمان را فراموش میکنیم.
انگار بیماریهایمان در این روزهای عزاداری و موقع نذریپزانش دود میشود و میرود هوا. خیلی وقتها همسایهها میگویند شما در ظل آفتاب هم پای گازی، با آن همه بیماری، گرمت نمیشود و کلافه نمیشوی؟! برای خودم هم عجیب است که جوابم «نه» است. انگار در این روزها عشق به امامحسین (ع) و یارانش ما را سر پا نگه میدارد.»
آنطورکه همسایهها میگویند، حاجخانم تا همین پیش از محرم، بیمار بوده و حال خوبی نداشته است، اما مثل هر سال محرم و صفر انگار انرژی عجیبی پیدا میکند برای اینکه دیگ نذریپزان محله روی زمین نماند. آنها معتقدند ایمان و خلوص نیت این زن و شوهر ستودنی است و بین همسایهها زبانزد هستند.
حاجخانم قطره اشکی از گوشه چشمش میچکد روی گونهاش. میگوید: قربان امامحسین (ع) شوم که اینقدر برکت روانه زندگی من کرده است. بعد توضیح میدهد: بارها شده است که فرزندانم تصادف کرده یا برایشان یا اتفاقی رخ داده است و به طرز عجیبی از آن حادثه کُشنده جان سالم به در بردهاند. عشقم امامحسین (ع) است. همین که در زندگیام برکت هست و سلامتی دارم و فرزندانم صالح هستند، کافی است.
این دنیا چندصباحی است و ما همه مهمانیم. خدا آخرتمان را درست کند. حاجابراهیم ادامه حرفهای همسرش را میگیرد و میگوید: ۱۰سال پیش بود که با حاجخانم به کربلا رفتیم و بعد از آن امامحسین (ع) دیگر ما را نطلبید. حاجخانم نگاهی به حاجآقا میکند و میگوید: من عاشق امامحسین (ع) هستم، اما اول آشپزی برای مجالسش در اولویتم است و اگر ما را بطلبد، دوست دارم باز هم به کربلا برویم.
حاجخانم هرسال برای موکبهای زائران امامرضا (ع) در آخر صفر آشپزی میکند؛ «حتی زمانیکه برای آشپزی به موکبها میروم، حتما قبل از آن، کار آشپزی نذریپزان خانه و تدارکاتش را که به من محول شده است، کامل انجام میدهم و بعد به موکب میروم. یک سال، قبل از کرونا که در موکب محله سیدی بودم، برای سیصد زائر ناهار و شام پختم و حتی غذای راه برگشت به شهرشان را توشه راهشان کردم.» حاجخانم این عادت را هم دارد که هرجا آشپزی میکند، محیط آشپزیاش باید خیلی تمیز باشد تا غذا سالم باشد و کسی بیمار نشود.
دختر و پسر بزرگشان هم در مراسم و روضههایی که برپا میکنند، کمک میکنند. گاهی به حاجخانم میگویند «مامان! شما دیگر سنت بالاست؛ نباید پای دیگ بایستی.» ولی پاسخ حاجخانم به آنها این است: «برای مجلس امام حسین (ع) تا پای جان هستم. حتی اگر در حالتی باشم که چهاردستوپا بخواهم راه بروم، باز هم اگر کاری برای آشپزی مجالس امامحسین (ع) بتوانم انجام دهم، دریغ نمیکنم.» خواسته حاجخانم از امامحسین (ع) همیشه ظهور آقا امامزمان (عج) است. میگوید: وقتی آقایمان بیاید، دیگر آرامش داریم. نگران جوانهایمان نیستیم و میدانیم دنیا امنیت دارد و جوانهایمان از مسائل این روزها درامان میمانند.
*این گزارش در شماره ۵۸۴ شهرآرا محله منطقه ۹ و ۱۰ مورخ ۷ شهریورماه منتشر شده است.