مهربانی و بخشندهبودن صفتهای زیبایی در بین انسانهاست که سرچشمه آن به اوصاف الهی برمیگردد. در گوشه و کنار شهرمان اگر بادقت بنگریم انسانهایی را میبینیم که باوجود سختیها و مشکلات، اما لب خندان و دلی مهربان دارند. آنانی که به هنگام همنشینیشان گذر دقایق و ثانیهها را حس نخواهیم کرد. آنان خالصانه محبت میکنند و این رفتار و حس را وظیفه انسانی خود میدانند.
کبرا معمر بانوی میانسال ساکن محله شهید قربانی است. او با تمام مشکلات و موانعی که پیش روی زندگیاش داشته است، قلبی سرشار از محبت و عاطفه دارد. چندین و چند سال است که هر روز صبح برای رفتگران محله چای و صبحانه آماده میکند. در این دوران که هرکس به فکر کار خودش است، این عمل وی کار بسیار نیکو و پسندیدهای است. در این شماره بهسراغ این بانو میرویم و در محفلی گرم و صمیمی بهپای حرفهایش مینشینیم.
کبرا معمر، این بانوی هفتادساله شش فرزند صالح خود را میوههای بهبارنشسته و ثمرات زندگیاش میداند و میگوید: همیشه برایشان دعای خیر میکنم. تاکنون بدی از آنان ندیده و نخواهم دید. شکر خدا انسانهای صالحی هستند. بهگمانم دعای خیری که هر روز بدرقه راهشان میکنم، آنان را موفق کرده است. موفقیتشان را که میبینم خوشحال میشوم و خدا را شکر میکنم.
به خانم معمر میگویم، بهرسم هرروزه سفره نانی برای کارگرهای شهرداری پهن کرده و آنان را دعوت میکنید. بیشاز سی سال از این کارتان میگذرد. منشأ این کار نیک از کجا سرچشمه گرفته است؟ کبراخانم برروی مبلی کهنه که در گوشه حیاط قرار دارد، جابهجا میشود و چادر روی سرش را مرتب میکند؛ سپس صحبت خود را با نام خدا شروع میکند و میگوید: در جوانی پابهپای همسرم مشغول به کار بودم.
چون در روستا زندگی میکردیم، شرایط کاری خانمها بسیار سختتر از آقایان بود. هم کار بیرون و هم کار داخل خانه برعهده زنان بود و آنان در گرما و سرما کار میکردند. خودم سختی کار را چشیدهام به همین خاطر با خودم میگویم یک لیوان چای و یک لقمهنانی را که دارم، به آنان ببخشم تا در حین کار، گلویی تازه کنند و به کارشان ادامه دهند. این عمل من نیز بهمنزله تشکر و قدردانی از زحماتی است که برای محلهمان میکشند.
خانم معمر در خیابان پنجتن، کوچه شهید قربانی زندگی میکند. او برایمان میگوید: از اوایل انقلاب در این منطقه زندگی میکنیم و بیشاز سی سال است که این سنت را انجام میدهم. هر روز صبح بعداز خواندن قرآن، به گلهایم رسیدگی میکنم؛ سپس بهسراغ تهیه صبحانه برای رفتگران میروم. توانایی مالی چندانی نداریم، اما آنچه در سفره داشته باشیم با رفتگران تقسیم میکنیم. هنگامیکه آنان برروی فرش خانه من نشسته و از برکت آن استفاده میکنند، لبخند خدا را میبینم و شور و نشاط وصفناپذیری در من ایجاد میشود و انگیزهای برای انجام مجدد این عمل به دست میآورم.
همسرم بر این کار من خرده نگرفته و مشوق هم بوده است
باتوجهبه داشتن وضعیت مالی نامناسب، تاکنون همسرم بر این کار من خرده نگرفته و مشوق هم بوده است. زمانی که من در خانه نباشم، خودش صبح بیدار میشود و بساط صبحانه و چای را برای رفتگران آماده میکند. این را وظیفه خود میداند و میگوید: خدای بخشنده و رحمان این لقمه نان را روزی من کرده و من نیز آن را با انسانی دیگر تقسیم میکنم. من میبخشم تا خدا هم بر من ببخشد. سعی کردهایم از همان ابتدای زندگی، مشوق همدیگر در کارهای خیر باشیم و تاکنون همسرم از من پیشی گرفته است.
این بانوی بخشنده نگاهی عمیق به آسمان میکند و ادامه میدهد: برای رفتگران زمستان و تابستان فرقی ندارد؛ آنها در تمام ایام سال مشغول کار هستند و بدون هیچ چشمداشتی با حداقل مزایا به خلق خدا خدمت میکنند. اگر در سرمای زمستان لیوان چایی به آنان هدیه کنم بهطورحتم خوشحال خواهند شد. لبخند آنان رضایتمندی خدا را هم دربردارد.
درِ حیاطمان بیشتر مواقع برای راه انداختن کار مردم باز است
از ابتدای ورودم به منزل خانم معمر تا اینجای صحبتمان، نکتهای توجه مرا به خود جلب کرد؛ اینکه «چرا درِ منزلشان همچنان باز است؟!» از کبراخانم علتش را پرسیدم و در جواب بیان کرد: درِ حیاطمان بیشتر مواقع باز است و این بدان معناست که هرکسی کاری داشته باشد، باکمالمیل و در حد توان آماده انجامش هستیم. پدرم از همان کودکی مرا به انجام کارهای خیر دعوت میکرد.
همیشه میگفت «نکند نیازمندی را از درِ خانه دستخالی برگردانی. درِ خانهات همیشه برروی نیازمندان و فقرا باز باشد و در حد توان کمکشان کن». این الگوی رفتاری را از پدرم آموختم. صحبت و نصیحت پدرانهاش را آویزه گوش کردم و پساز گذشت بیشاز هفتاد سال از زندگیام، کمک نیازمندان بوده و هستم و از این رفتار و عمل خود هرگز پشیمان نخواهم شد.
خانم معمر با بیان اینکه کارهای خیر دیگری هم با کمک همسایهها انجام میدهیم، افزود: روزی خانم یکی از همسایهها را در خیابان دیدم. چهرهای غمگین داشت. علت را که جویا شدم، نداشتن بنیه مالی در تهیه جهیزیه دخترش را دلیل ناراحتیاش عنوان کرد؛ متأثر شدم. هنگامیکه به خانه برگشتم، به یاد آوردم که یکی از همسایهها فروشگاه لوازمخانگی دارد. بهاتفاق خانم همسایه به آنجا رفتیم و من پا پیش گذاشتم تا لوازم را بهصورت قسطی داد. خدا خیرش بدهد، دل خانوادهای را شاد کرد. این گوشهای از وقایع و اتفاقهای نیک محله است. خدا را شکر، هممحلهایهای خوبی داریم و آنها نیز دستی در کارهای خیر دارند. معرفی جوانهای مؤمن برای امر ازدواج، تهیه جهیزیه عروس، کمک به نیازمندان و... از کارهای مردمان نیک این محله است.
این بانوی بخشنده در پایان صحبتهایش خاطرهای را برایمان گفت که هنوز بعداز گذشت چندین سال از آن، مزه شیرینش برایش برجای مانده است: روزی برای انجام کاری به دادگاه رفتم. در آنجا جوان رشیدی را دیدم که دستوپایش در زنجیر بود. با دیدن این صحنه، متأثر شدم و نزدش رفتم. با محبتی مادرانه دلیل دستگیریاش را پرسیدم و او گفت: همسرم درحال جداشدن است و مهریهاش را هم به اجرا گذاشته. توان مالی پرداخت مهریهاش را ندارم و به همین دلیل از من شکایت کرده است.
خانم معمر ادامه میدهد. از جایم بلند شده و نزدیک همسرش رفتم. او را به گوشهای کشاندم تا منصرفش کنم. خلاصه صحبتها و حرفهایم او را نرم کرده و بعداز مدتی، از شکایت خود صرفنظر کرد؛ سپس به زندگی مشترکشان ادامه دادند. این واقعه باعث شد که حسی خوب و خاطرهای شیرین در جان و خاطرم باقی بماند.
*این گزارش یکشنبه ۲۷ تیرماه ۱۳۹۵ در شماره ۲۰۷ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.