به بهانه نزدیک شدن عید نوروز به سراغ آنهایی رفتیم که مویی در آسیاب روزگار سپید و حداقل 60-70 بهار را تجربه کردهاند. نوروزهایی که در عین سادگی و بیهیچ زرق و برقی عجیب صفایی داشت. چنان صفا و صمیمیتی که حتی گفتن و شنیدن از آن روزها هم دل را خوش میکند و مشتاق به شنیدن خاطرات. مثلا حال و هوای جبهه و خط مقدم درروزهای پایانی سال و لحظه تحویل سال دو حالت داشت. یا نزدیک عملیات و حمله بود که در این شرایط تمام همّ و غم بچهها آمادگی برای حمله بود.حالت دوم و در وضعیت عادی اولین کار سنگر تکانی برگرفته از خانه تکانی خودمان بود. بعد هم جور کردن سینهای سفره هفت سین که شامل سیمچین، سرنیزه، سنبه، سربند و ... بود.
محله عبادی اکنون فقط بخش کوچکی از ابتدای خیابان آیتالله عبادی را در برمیگیرد که تا قبل ازسال۱۳۴۵ازمیان باغات«امین» و«نکاح» میگذشته است. «مزرعه نکاح» در وقفنامه میرزا ابراهیم رضوی وقف اولاد ذکور واقف و ساداترضوی شهرمشهد شده است. بعد از درگذشت آیتالله سیدمهدی عبادی، امامجمعه وقت مشهد، بخش ابتدایی خیابان خواجهربیع تا میدان امامحسین (ع) به یاد ایشان «عبادی» نامگذاری شد.
بانو وحیده کفعمی خراسانی میگوید: زندگی با حاجآقا را دوست داشتم و برایم سخت نبود. درست است که مسئولیتهای زندگی و بچهها روی دوش من بود ولی ایشان بسیار همراهی میکرد. با همه گرفتاریها همیشه پیگیر کارهای بچهها بود و آن زمان که دخترم، فهیمه، قم زندگی میکرد و راه دور بود، مدام با تماس تلفنی جویای احوالش بود. زندگی ما متشکل بود از من، حاجآقا، بچهها و گروه حفاظت که همیشه همراه حاجآقا بود. حتی بیرون هم که میرفتیم حاجآقا با خودرو دیگری همراه تیم حفاظت میآمد.
کوچه شهید محمدزاده یک، در خیابان شهید عبادی2و ابتدای میدان شهدا درست پشت پایانه اتوبوسرانی است. به گفته قدیمیهای محله این کوچه چند نام داشته است. از کوچه یغما و آتشنشانی و جهانبخش و بحره گرفته تا کوچه «اصغر قصاب» که معروفترینش همین نام بوده است. خانواده شهید محمدزاده که نامش بر پلاک این کوچه به چشم میخورد سالهاست که از این محله رفتهاند.
به نقل از قدیمیهای کوچه، اصغر قصاب 20سال پیش برای نازایی و گشایش بخت و حل مشکلات برای مردم سرکتاب باز میکرده و دعا مینوشته است.
محسن در خانوادهای به دنیا آمد که از نظر بنیه اقتصادی، وضعیتی متوسط به پایین داشت. او در نوجوانی، با امامخمینی(ره) و نهضت اسلامی آشنایی پیدا کرد و خیلی زود وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. گزارشها و روایتهایی وجود دارد که نشان میدهد او بهعنوان یک جوان مسلمان و مخالف رژیم پهلوی، درحالیکه فقط 19سال داشت، به سخنرانی در برخی جلسات مذهبی میپرداخت و برای مدتی هم تحت تعقیب ساواک قرار داشت.
مجید زارع میگوید: از سال ۱۳۸۰ که به عنوان یک نجاتگر حرفهای وارد دنیای حوادث شدم، شاهد صحنههای تلخی بودم. به عنوان نمونه در زلزله کرمانشاه، بم و کرمان، سیل گلستان و سیستان و بلوچستان، انفجار قطار نیشابور و خیلی دیگر از این موارد حضور داشتم. آنقدر شرایط سختی بود که حتی نمیتوانم به آنها فکر کنم؛ البته که برای یک امدادگر به خاطر سپردن تلخیها کار درستی نیست. ما برای حمایتهای تیم عملیاتی خود، طبق آموزشهایی که دیدهایم باید نقاط مثبت بازخورد عملیات را به عنوان تجربه حفظ کنیم و خاطرات بد و دلخراش را از ذهن خود خارج کنیم.
دکتر درمانگاه گفت از همه خانواده باید آزمایش گرفته شود. کرونای همهمان مثبت شده بود. به دستور دکتر در بخش بیماران کرونایی بیمارستان امام رضا(ع) بستری شدیم. روزهای بسیار سختی بر ما گذشت. بعد از گذشت 2هفته حال من، همسر و پدرم بهتر شد. از بیمارستان مرخص و در قرنطینه خانگی بودیم. اما چون بیماری به ریههای مهدی آسیب زده بود بستری ماند و در نهایت هم
فوت کرد و ازمیان ما رفت.
دکتر مظفری با وجود سالها طبابت نه خانهای دارد و نه ماشینی! از همان سالی که به مشهد آمده تا حالا در خیابان عبادی مستأجر است، خودروی شخصی هم ندارد. او همه ویزیتی که مردم میدهند را به حساب رهبری واریز میکند چون اعتقاد دارد اگر امام قوی باشد با قدرت بیشتری به مردمش رسیدگی میکند.