نزدیک به دو سال از ساخت و راهاندازیاش در ابتدای شهرک شهیدرجایی میگذرد. از پشت دیوارهای آجری بلند، تنها سردر آن دیده میشود و تابلویی که روی آن بزرگ نوشته شده است: حوزه علمیه حضرت ثامنالحجج(ع). اینجا اولین ساختمان حوزه علمیه برادران در منطقه6 شهرداری مشهد است؛ مکانی که به گفته اهالی، بیشتر شبیه یک کانون فرهنگی محلی است؛ دانشآموزان منطقه از کتابخانهاش استفاده میکنند، مدیران مدارس در سالن اجتماعات آن جلساتشان را برگزار میکنند.
کوچه سوت و کور و خالی است و همان ابتدای آن روی تابلویی نام مهدیه با نشانهای مسیر را مشخص میکند. جلو ورودی کارگاه ساختمانی هستیم که خانههای مجاور آن خالیاند و بدون سکنه. چند بار زنگ در را فشار میدهیم. نگهبان در را باز میکند. فضای پیش رو خاکی و گلآلودست و هیچ شباهتی به وصف آدمها از مهدیه گذشته ندارد.
کوچه بازارچه سراب10 که بیشتر در بین اهالی به کوچه مدرسه آیتالله خویی معروف است، در نقشه سال1325 به نام کوچه «طاهر» ثبت شده است. در یکی از کتابهای تاریخی نام این کوچه «عنصری» است که وجهتسمیه خود را از ابوالقاسم حسن بن احمد بلخی مشهور به عنصری گرفته است. در این کوچه بهدلیل وجود مدرسه آیتالله خویی رفت و آمد بسیاری میشود و اتصال آن به خیابان آیتالله شیرازی سبب شده تا بیشتر عابران، این مسیر را برای تردد انتخاب کنند.
از زمانی که اطراف بالاخیابان را باغها پرمیکردند، خیلی سال گذشتهاست و امیرحسن میری برای گفتن از قدیم کوچه به همین باغها اشاره میکند: در دهه1330 وقتی قبض آب به خانه ما در کوچه بینادل میآمد، در قسمت نشانی نام باغ اعتضاد همراه با پلاک و فرعی نوشته شدهبود. گویا در گذشتههای دور این محدوده باغهای اعتضاد رضویها بود.
کوچه شهیدیگانه۳ معبری کوتاه اما پرتردد برای آن دسته از زائران امام هشتم(ع) است که حدفاصل خیابان خسروی و خیابان شیرازی ساکن میشوند. این مسیر رو به بابالهادی گشوده میشود. یکی از روضههای قدیمی مشهد در این محدوده برگزار میشود. خانههای قدیمی در یک سوی این مسیر به پارکینگ بزرگی تبدیل شده است و در سوی دیگرش هنوز خانههای قدیمی همراه با حسینیهها و هتلها به حیات ناهمگون خود ادامه میدهند.
یکی از محدودههایی که هنوز هم حضور طلاب در آن زیاد به چشم میخورد، همین کوچه است. کوچهای در خیابان آیتالله بهجت3 که بهواسطه وجود مدرسه علمیه امامرضا(ع) و همچنین دو خانه شخصی که وقف اسکان طلاب شده، محل رفتوآمد بسیاری از طلبههاست.
در حوزه که درس میخواندم موضوع ادیان و مذاهب مرا به فکر فروبرد، یک حوزوی میتواند کاری فراتر و ماندگارتر از وظایف منبر و سخنرانی انجام دهد. روزها و ساعتها فکر میکردم، اینکه در منبر و سخنرانیها داریم مسیری تکراری را پیش میرویم، آن هم در شرایطی که دشمن با جدیدترین روشها حمله میکند و مقابله با روشهای سنتی جواب نمیدهد و قادر به مقابله با آن نیستیم.دنبال ایدهای بودم که بتوانم کارم را بهتر انجام دهم. برای حل دغدغههای تلنبار شده در ذهن با آدمهای مختلف حرف میزدم و راهکار میخواستم. هرچه جلوتر میرفتم مصممتر میشدم که با توجه به ناهنجاریهای پیشروی نسل جدید باید کاری انجام داد. میدانستم باید از بچهها شروع کرد.