جواد نجفپور از سال۱۳۲۹ که در خیابان عشرتآباد به دنیا آمد تا امروز نتوانسته از محدوده خیابان هاشمینژاد دل بکند و تمام سالهای کودکی و جوانی و سالخوردگیاش را در اینجا سپری کرده است.
در انتهای خیابان شهید هاشمینژاد شماری از مغازههای فروش کفش در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند تا اهالی منطقه ما و حتی از دیگر نقاط شهر برای تهیه کفش به آنجا مراجعه کنند؛ محدودهای که میتوان آن را راسته کفشفروشها نام گذاشت.
شاید تغییر مسیر زندگی حبیبالله سهیلی به زمانی بازمیگردد که آب جوش کتری، روی پای پدرش ریخت و بعد از گذشت یکیدو هفته محل زخم عفونت کرد و پدر به رحمت خدا رفت.
چندسالی میشود که در کوچهای در محله مقدم، پیرمردی روشندل مینشیند و کفش مردم را واکس میزند. بسیاری از ساکنان آن حوالی، «حسن نظری» را بهعنوان پیرمرد باخدای محله میشناسند.
مرتضی قاسمی تصمیم گرفته است تابستان در کفشفروشی کار کند. میگوید: ترجیح میدهم بخشی از هزینههای تحصیلم را خودم متقبل شوم تا از لحاظ مالی فشار کمتری به خانوادهام وارد شود.
حاجاکبر نعیمیپور تعریف میکند: وقتی کفش ملی سال ۱۳۴۵ آمد، در کمتر از دوسال بیشتر کارگاهها تعطیل شدند. کفش ملی دهبیست شعبه اطراف حرم زد. مجبور شدم دور کفاش ی را خط بکشم.
مجید هادیزاده میگوید: پدرم نقل میکرد روزگاری در مغازه پدربزرگم ۱۰ نفر کارگری میکردند و این رونق مغازهها هم بهدلیل این بود که خبری از کارخانجات کفش نبود و مردم معتقد به پوشیدن کفشهای دستدوز بودند.