رضا موسیالرضایی که پیشاز این با تهیه برنامههای کرمانجی شبکه خراسان، در راستای حفظ فرهنگ کرمانج گام برداشته بود، برای اولینبار در جهان موفق به ترجمه قرآن به زبان کرمانجی شد.
اولین روزهای کارم در روزنامه خراسان بود و قرار بود در سرویس فرهنگی و اجتماعی کار کنم، یعنی خودم علاقه داشتم که در این دو گروه باشم. صفحه حوادث نیز در همین گروه بود و سرویس مستقلی نداشت. خبرنگار و نویسنده صفحه حوادث هم آقای توپریز بود، مردی نازنین دوستداشتنی و کاربلد. به من گفت که میخواهم بروم دادگاه تو هم میآیی؟ گفتم: بله برویم. برای اولین بار دادگاه را از نزدیک میدیدم آن هم دادگاهی که پروندهای مربوط به قتل را بررسی میکرد. قاتل و خانواده مقتول و داستانهای روحآزاری که در این دادگاهها هست مرا که آدم صلحجو و دلنازکی بودم بهشدت تحت تأثیر قرار داد.
شخصیتهایی که باعث آشناییام با ادبیات شدند آنقدر برای خودشان سختگیر بودند که من هم همانطور تربیت شدم. بهقدری این شخصیتها انسانهای بزرگی بودند که همیشه فکر میکردم قلم به دست گرفتن در حضور اینها خطاست. بارها بخشهایی از مقالهها را ترجمه و بعد هم رها میکردم. آنموقع مانند الان نبود که هر کارشناسی کتابی بیرون بدهد با عنوان مترجم ، شاعر و نویسنده. دوستان عهد شباب همیشه میگفتند: «پس کی کتابی را ترجمه میکنی؟» و من اصطلاحی داشتم که همیشه میگفتم:«عن قریب» و این عن قریب حدود 30سال طول کشید.
آقای مترجم در ادامه میگوید: همانطور که میگویند، همهجا خوب و بد دارد. در هر حرفه و شغلی هم همهجور آدمی وجود دارد، اما دلیل نمیشود که با عینک بدبینی به همه افراد فعال در آن کسبوکار نگاه کنیم. من خودم به مترجم ی اعتماد کردم و گروهی از زائران عرب را به او سپردم که به شمال ببرد، اما متأسفانه تا آنجا رسیده بودند، 7میلیون تومان از این بندههای خدا گرفته و رهایشان کرده و برگشته بود. با این حال، دلیل نمیشود که بقیه را هم با همان چوب بزنم!
برای اینکه به حال طبیعت کمک کنم، کمتر گوشت قرمز مصرف میکنم، کمتر با هواپیما به مسافرت میروم، درخت و گل زیاد میکارم، آب کمتری مصرف میکنم، هر بار که به طبیعت میروم علاوه بر اینکه از مناظر زیبا استفاده میکنم آشغالهای رهاشده در طبیعت را هم جمعآوری میکنم، سخنرانی، کلاسهای آموزشی و... اینها بخشی از کارهایی است که برای بهتر شدن حال زمین انجام میدهم.
مادرم با زبان اشاره خودش با من و خواهرم ارتباط برقرار میکند. این همان زبان مادری ماست. هنگامی که به دنیا آمدم مادربزرگم (مادر مادرم) بیشتر زمانها برای نگهداریام به مادرم کمک میکرد. پدرم هم با گذاشتن سمعک میتواند صداها را بشنود. هنگامی که گریه میکردم او مادرم را بیدار میکرده تا مرا ساکت کند.