کارگاه باشگاه غدیر با همت معلولان راه اندازی شده است این کارگاه 2 بخش دارد. بخش خیاطی و بخش انگشترسازی و جواهرتراشی. کارگاه انگشترسازی یک اتاق 12متری است که 4میز مخصوص انگشترسازی را دور آن چیدهاند. همه نیروها مهاجر و قطع نخاعی هستند و با بودجه کمی که دارند در کارگاه کار و خرج خودشان و خانوادهشان را تأمین میکنند.
صفدر هاشمی یکی از هنرمندان این کارگاه است. او سال 1352در شلگر افغانستان در نزدیکی مزار به دنیا آمده است. او تا سال 91 در تهران آشپزی میکرد اما به دلیل حادثهای که در آشپزخانه برایش اتفاق افتاد قطع نخاع شد و پس از آن راهی مشهد شد و امروز سر از کارگاه انگشترسازی درآورده است.
مشتهای گرهکردهاش را یکییکی روی سنگها فرود میآورد و آنها را تکهتکه میکند. زمان چندانی نمیگذرد که با هر مشتی که فرود میآورد، خون هم روی سنگها فواره میزند، اما او از حرکت نمیایستد و تا آخرین سنگ ادامه میدهد. سنگ هزارم که شکسته میشود، سالن فرهنگسرای غدیر میرود روی هوا. دخترها با چشمانی خیس از اشک شوق، چشم از استادشان برنمیدارند و او را تشویق میکنند.فاطمه عزتمند، نماینده سبک کیوکوشینساکاماتو خراسانرضوی و مربی رزمیکار دختران محله پورسینا، چهارشنبه ٢٨مهرماه 1400 در سالن ورزشی فرهنگسرای غدیر موفق به شکستن رکورد جهانی در رشته تمشیواری (هنر شکستن اجسام) شد.
خودش مستأجر است و ساکن سیدی. اما مهربانی قالب مشخصی ندارد. هدف او که خیلی دشوار حاضر به گفتوگو با ما میشود تنها کمک به چند خانواده در این ایام دشوار است.
کاظم دهقان کارش خرید و فروش املاک است. دهقان با وجودی که صاحب ملکش اجاره او را نبخشیده اما او به دیگران بخشیده است تا مبادا به علت پولی که باید به او بدهند سلامت خود و خانوادهشان به خطر بیفتد.
حالا مدتهاست که دانشآموز خوب دیگر آن دانشآموزی نیست که از صبح تا شب سرش توی درس و کتاب باشد، خط اتوی لباس فرم مدرسهاش از چند فرسخی معلوم باشد. حالا همه اینها جای خودش را داده به خلاقیت، ایدهپردازی و خیلی وقتها هم چارچوب شکنی و بلندپروازی! بچههای مدرسه المهدی مصداق بارز این صفتها هستند. بچههای گروهِ (آیسیاسای) ۴ نفر از همین دانشآموزان خلاق هستند که درست سال 1397هدفشان را تعیین کردند و فهمیدند که از دنیا چه میخواهند. زهرا ابراهیمی، سمانه قاسمی، سمیه حلاج و ستاره چزگی دستگاهی را اختراع کردهاند برای تولید آب سالم!
وقتی تصمیم گرفتم به این مسجد بیایم، با 100میلیون تومان اعتباری که به خانه عالم تعلق میگرفت و با همت مردم دو طبقه ساختیم و مسجد سروسامان نسبی گرفت. قبل از آن مسجد هیچ کمک درخور توجهی دریافت نکرده بود و حتی دیوارها طوری بود که از کوههای مجاور آب به داخل مسجد جاری میشد. یکبار پنکه روی سر خانمهای نمازگزار افتاد. باید اوضاع را درست میکردیم تا جوانها و نوجوانها را جذب کنیم. به همین دلیل آستین بالا زدم و از مردهای محل هم کمک گرفتم. با هر مقدار اعتباری که جمع میشد بخشی از فضا را درست میکردیم. اینها بخشی از روایت غلامرضا غلامی روحانی جوان مسجد است.
اگر کوچه حمام در خیابان حر13 را فاکتور بگیریم کوچه کشاورز6، دومین محور اصلی این محدوده است. جایی که به بازار شلوغپلوغش معروف است. از راسته تجاری کوچه عبور میکنیم تا به انتها برسیم. نگاهها، حرفها و صورتها همه چیز اینجا فرق میکند. بوی گندآب فاضلاب خانگی کم کم تمام مشاممان را پر میکند. رگههای خشونت حتی توی تن چرک دیوارها پیدا میشود. وجب به وجب روی دیوارها علامتی را میبینی که با اسپری رنگ حک شده است. بعدتر میفهمیم نشانهای است برای نشان دادن محل توزیع مواد مخدر. اینجا باید قلمرو اصلی ساقیها باشد. کوچهای میان هزارتوی باریک کوچههای این محله که به کوچه داروخانه معروف است! داروخانه مرکزی که دارو بهطور عمده در آن فروخته میشود! طبق گفته اهالی کوچه داروخانه توی کل شهر معروف است. جنس ساقیهای این کوچه جور جور است و هر جنسی بخواهی برایت رو میکنند.
16مهر1398 ساعت10 گروهی از اشرار مسلح در محدوده شهرستان «مهرستان» استان سیستان وبلوچستان وارد خاک مقدس کشورمان شدند. بلافاصله حافظان امنیت در این شهر برای دستگیری اشرار عملیات تعقیب و گریزی را شروع کردند که در جریان آن یک خودرو نیروی انتظامی دچار سانحه و واژگون شد. 2تن از سرنشینان این خودرو دچار جراحت شدند، اما سرنشین سوم که استواریکم مرتضی ایزانلو بود، به شهادت رسید. مراسم دومین سالگرد شهادت این مدافع 25ساله وطن، زمینه ساز آشنایی ما با خانواده او شد؛ خانواده ای که هرروز را با خاطرات مرتضی زندگی می کنند. مادرش او را شهید جوان مظلوم می نامد. دل بستگی همه اعضای خانواده به مرتضی را می توان در تک تک جملاتشان حس کرد؛ به ویژه پدر مرتضی که جانباز دفاع مقدس است.