محمود منظم تولایی، دوم اردیبهشت سال ۱۳۱۴ در مشهد به دنیا آمد. او در ابتدای جوانی با عنوان سرباز پیمانی وارد ارتش شد؛ این حضور ۹ سال طول کشید تا به دانشکده افسری رفت و به عنوان دانشجوی ممتاز با مدرک لیسانس دانش آموخته شد.
با اینکه او در زمان پیروزی انقلاب، می توانست بازنشسته شود، اما ترجیح داد بماند؛ می گفت: «حالا خدمت برای ارتش و دفاع از میهن و اسلام ناب محمدی ارزش دارد، نه زمان طاغوت.» عراق که به ایران حمله کرد، او از همان نخستین روزهای جنگ به عنوان یک فرمانده مسئول و نظامی متعهد در فکر رفتن به جبهه بود و چنین حضوری را وظیفه خود می دانست.
نهم و دهم دی ماه ۱۳۵۷ از روزهای خونین و فراموشنشدنی در تاریخ تحولات اجتماعی و انقلاب اسلامی در مشهد است. روزهایی که در آن دهها نفر از مردم بیگناه مشهد به خاک و خون کشیده شدند.
کوچه خیبر28 که به دلیل قرارگرفتن ایستگاه آتشنشانی شماره12 در ورودی آن با نام کوچه آتشنشانی نیز شناخته میشود سابقه 40ساله سکونت دارد. اولین ساکنان آن خانواده شهدا وجانبازان ارتش و سپاه هستند. هنوز هم اکثریت این کوچه را خانواده شهدا و جانبازان تشکیل میدهند. یک سمت خیابان مسکونی است و در سمت دیگر پارک و فضای سبز قرار گرفته است.
پس از سه ماه حضور در جبهه، 64/۱/18 ساعت ۵ بعدازظهر در جزیره مجنون بمب شیمیایی زدند. دود غلیظ و بوی نامطبوع همه جا را فراگرفته بود؛ به زحمت سرم را بالا آوردم؛ صحنههای دردناک و فراموشنشدنی را دیدم. سربازی در یک متری لاشه بمب، مغز سرش و محتویات شکمش بیرون ریخته بود. دیگر توان راهرفتن نداشتم. من در دومتری بمب بودم. گاز شیمیایی تأثیرش را گذاشته بود.
زمانی فرمانده دسته مرکزی بودم و ۸ پاسگاه از طرق و طرقبه همه زیر نظر من بود. مسئول وکیلآباد هم بودم. در باغ وکیلآباد لاتبازی و هرزهگردی و اعمال خلاف عفت زیاد بود. بهویژه لاتهایی بودند که از مردم باج میگرفتند. وقتی فرمانده دسته مرکزی شدم فرمانده ناحیه مرا خواست و گفت: میخواهم وکیلآباد را درست کنی. من هم به ناچار از افراد خودم چند نفر را برداشتم و گفتم: با من بیایید وکیلآباد، از پاسگاه طرقبه هم یک نفر را نگه داشتم که شاهد کارهای ما باشد.
داستان زندگی برخیها موفق از آب درمیآید و محکم و خوب تمام میشود. نه، درستش این است که بگوییم اصلا تمام نمیشود و هرچه زمان بگذرد و ماه و فصل تازه بیاید، همانطور تازه میماند؛ هرچند جای نقش اول این قصه و روایت خالی باشد.
حرف از سرلشکر سیدحسن آقائی فیروزآبادی است که بهتازگی و در شهریور به رحمت خدا رفت؛ روستاییزادهای که پزشکی خوانده بود و بعدها به سمت ریاست ستاد کل نیروهای مسلح رسید. او و خانوادهاش ساکن محله گاز بودهاند. کاش خانوادهاش هم پای صحبت میآمدند و از محله و کوچههای این حوالی میگفتند تا روایتمان جذابتر شود، اما مصلحت ندانستند یا هر چه بود، برای ما محترم است.
زمان جنگ، وقتی وسیلهای خراب میشد، نیروهای ما با انگیزههای بالایی که داشتند، به جای اینکه دست رو دست بگذارند تا وسیله جدید برسد، اگر امکانات نبود با خلاقیت خودشان آن را تعمیر میکردند که گاهی موجب شگفتی خودمان میشد. به عنوان مثال بیل یک دستگاه گریدر به طور کامل از بین رفته بود و باید از منطقه خارج و به تعمیرگاه میرفت تا درست شود، اما میدانستیم اگر آن را به عقب برگردانیم تا تعمیر شود و مجدد به دست رزمندگان برسد، زمان میبرد، از طرفی در خط به این وسیله احتیاج داشتند، خودم دست به کار شدم، با یک میلگرد و سیم جوش، بیل آن را طوری تعمیر و بازسازی کردیم که تا مدتها استفاده میشد.