امیرحسین متولد تیرماه 1387 و ساکن محله گاز است. او در مدرسه شاهد شهید نظرنژاد درس میخواند. عاشق دنیای کلمات است و بیشتر از آن حوزه نویسندگی. میخواهد در رشته علوم انسانی ادامه تحصیل دهد. به علاوه، دوست دارد قاضی شود.
امیرحسین روایت تخیلی داستان «سفری به قلعه پتروس» را نوشته است و به دنبال یک ناشر برای چاپ اثرش میگردد. این اثر رتبه دوم را در مسابقه داستاننویسی شاهنامه ویژه دانشآموزان مشهد به دست آورده است.
ابوالفضل ابراهیمی فرزند محمد ابراهیمی و سکینه بابکی از مربیان بنام رشته ووشو است. این ورزشکار نوجوان همین چند روز پیش موفق شده دو مدال طلا و برنز مسابقات کشوری را به دست آورد و به مرحله انتخابی تیم ملی نوجوانان کشور راه پیدا کند.
محمد عرفان بعد از کسب رتبه دوم مسابقات زیرنظر استاد قرآن، دوباره از همان ابتدا حفظ قرآن را با اصول تجوید شروع میکند. دراینباره میگوید: یکبار دیگر با جزء30 قرآن شروع کردم. این مرتبه در کنار حفظ لفظی آیات، تجوید و دیگر قواعد صرف و نحوی را هم یاد گرفتم. سیدعلی مؤمنیان استاد از همان کلاس سوم تا امروز معلم و همراهم بوده است. با توجه به تجربه گذشته، حفظ برایم خیلی آسان شده بود و در مدت چند ماه بیش از نصف قرآن را از بر شدم.
زهرا دائی، نوجوان شانزدهساله هماکنون در سال دهم رشته شبکه و نرمافزار هنرستان فنی و حرفهای راهنور تحصیل میکند و در بهار امسال موفق شد مقام نخست طراحی بروشور مسابقات استانی آموزش و پرورش را از آن خودش کند. میگوید: در حوزه رایانه باید مدام در حال آموختن بود چراکه اگر توقف کنید باید مطمئن باشید از بازی فناوری عقب خواهید افتاد و دیگران از شما جلو خواهند زد.
یگانه پورمنافی هنرجوی هنرستان فنیوحرفهای راهنور در بولوار شاهنامه است؛ دختر هجدهسالهای که در رشته خیاطی تحصیل میکند و دنیایش با طراحی، پارچه، لباس و دوختودوز زیباتر شده است. او از کودکی بهسراغ نخ و سوزن رفته و اکنون هر هنری را که مستقیم یا غیرمستقیم به پارچه، لباس، دوخت، تزئینات و طراحی آن ارتباط دارد، استادانه بلد است. او در سال1396 وقتی که فقط سیزدهسال داشت، مدرک فنیوحرفهای خیاطی را دریافت کرد و از همان موقع این هنر را به بانوان محلهشان آموزش میدهد.
سیبچه را از سالها قبل میشناسم و گاه و بیگاه داستانهایش را از قاب تلویزیون دنبال میکردم. مرد ساده میانسالی که با رفتار و گفتاری خودمانی از جنس مردم کوچه و بازار موضوعهای اجتماعی خرد و کلان را در قالب طنز به ما گوشزد میکرد. حالا هر جای دیگر در برنامهها و آیتمهای مختلف که او را میبینم باز با همان نام سیبچه میشناسم و همان آدم ساده و بیغل و غش برایم تداعی میشود.
باوجود تصورم قرار مصاحبهمان در یک لوکیشن هنری نیست و کلاس درس یک مدرسه رسانهای محل صحبت ماست.
من چند ماه مدام تمرین میکردم و مطالعه داشتم، اما در روز برگزاری آزمون متوجه شدم چند نفری خیلی خوب و آماده هستند. یکی از استان گیلان و یکی از البرز. راستش تا وقتی هم که فردای آزمون برای مراسم اختتامیه به همراه پدرم به هتل ثامن رفتیم، تردید داشتم اول شده باشم؛ اما شک نداشتم یکی از سه نفر اول من خواهم بود. معرفی برترینهای این المپیاد از آخر به اول بود. وقتی نفرات سوم و دوم را صدا کردند و اسم من نبود، متوجه شدم که مقام اول این المپیاد را به دست آوردهام.