این کوچه ترکیبی است از چند خانه قدیمی که در میانشان دهها آپارتمان و هتل نوساز نیز به چشم میخورد. نامش در کلام پیرهای محل «حوضخرابه» است. محمد احمدی که 57سال پیش در همین کوچه به دنیا آمده، حوضخرابه را ندیده است، اما نقلش به خاطرات مرحوم پدرش برمیگردد و میگوید: «محل کنونی هتل گلشن در حدود صد سال پیش حوضخرابه بود.»
این روزها به این عطر و بوی غذا در حرم مطهر، بوی نان تازه بربری هم اضافه شدهاست؛ بویی که از نخستین نانوایی راهاندازیشده حرممطهر بلند میشود و خبر از گذاشتن نان تازه و داغ سر سفره مهمانسرا برای زائران آقا را میدهد.
قصه پاکبان پاکدست شهرمان که می گوید حتی در هفت سال دست و پازدنش در اعتیاد، به مال مردم دست درازی نکرده است، به روزهای سخت خود رسیده است، روزهایی که با تمام در به دری هایش مقدمه آشتی دوباره او با امام مهربانی ها شد؛ « چابهار، ایرانشهر، ... برای کارگری به شهرهای مختلفی رفتم. مدتی بعد که به مشهد برگشتم، شب ها را در خانه های نیمه مخروبه می گذراندم، گاهی هم در خانه بقیه مصرف کننده ها.
حرم مطهر رضوی به عنوان آخرین پناهگاه مردم این دیار همیشه کانون وقایع و رویدادهای مهم و سپر بلای آنها بوده است. این را میتوان در گلولهباران و حملههای مکرر به آن در بزنگاههای مهم تاریخی دید. در جنگ جهانی اول و پیش از آن، در قیام مسجد گوهرشاد، در سال 1314 و روزهای مبارزاتی مردم به سال1357 که تلخترین آنها 29آبان همان سال رخ داد و نهتنها مشهد که همه ایران را تا چند روز بعد در عزای عمومی فرو برد.
امیرسام شرکت، نوجوان دهههشتادی است که در کلاس دهم رشته ماشینافزار هنرستان شهیدمهدیزاده در خیابان آیتالله بهجت درس میخواند. آنچه او را خاص میکند، غنچه اشتیاقی است که از کودکی میان او و دوچرخه جان گرفته و اکنون به ثمر نشسته است. او یک ماه پیش در مسابقات کشوری رده سنی نوجوانان متولد1386 رتبه نخست دوچرخهسواری کوهستان را کسب کرده است تا از هماکنون گزینه حضور در تیمملی جوانان ایران باشد.
حسن توکلی، عکاس پیش کسوت مشهدی که او را بیشتر با عکس های حرم و زیارت می شناسیم، از بعد بازنشستگی اش از آستان قدس رضوی در سال 89، به عنوان عکاس باشی این آستان، بیشتر وقتش را در اتاق سبز می گذراند. این عنوانی است که او به اتاق کاری که در منزل دارد داده است؛ اتاقی که در واقع نمایشگاهی دائمی است از عکس هایی که در طول سی سال خدمتش در مجموعه حرم مطهر رضوی گرفته است و بیشتر آن ها را به صورت ترانسپارنت و در قاب های نفیس بزرگی چاپ کرده و بر درودیوار پوشیده شده از پارچه های سبز نصب کرده است. اتاق سبز عکاس شبیه هیچ آتلیهای نیست.
چیزی از فوت پسرش «علی» نگذشته بود که خواب دید: «بانویی با چادر سیاه وارد خانه شد. با تأکید از من پرسید: «تو مادر دو شهیدی؟» تا این را گفت، هراسان از خواب پریدم! خبری از کسی نبود. پسرم احمد، برادر بزرگتر مهدی، چند روزی برای مرخصی از جبهه به مشهد آمده بود. خوابم را برایش تعریف کردم.»