محمدجواد خاکینژاد فقط 15 سال دارد اما با اجرای حرکات نمایشی که در بیان اشعار حماسی روی صحنه اجرا میکند، بیننده را محو میکند. تا به امروز کسی در این راه حمایتش نکرده و در خانوادهاش کسی غیر از او، به این هنر روی خوش نشان نداده است و فقط با اتکا به استعدادش در هنر تئاتر و اجرای حرکات نمایشی، در نقالی پیشرفت کرده است. هنری که سالها در کوچه و خیابان و قهوهخانههای سطح شهر دیده و شنیده میشد و مردم را شیفته خود میکرد و به قول این جوان وقتی مردم فریاد نقال را که میگفت: «به نام خداوند جان و خرد، کز این برتر اندیشه برنگذرد» را در کوچه و خیابان میشنیدند، پایشان سست میشد و پای داستان نقال که از شاهنامه میگفت، مینشستند.
به پلاستیک و کیف هر کسی که از راهروی میهمانسرا میگذرد چنگی میزنند و التماس میکنند. کار هر روزشان است، قبل از اذان ظهر میآیند و تا ساعت 2 ناامید نمیشوند. سرما و گرما هم نمیشناسند، زن و مرد و بچه هم ندارند. بعضیهایشان خانوادگی میآیند و فکرشان فقط گرفتن تبرکی برای بیمارشان، برای میهمان راه دورشان، برای کودک گرسنهشان است و تعدادی هم که کم نیستند برای کاسبی میآیند. از لحظهای هم که میآیند، صدای التماسشان برای گرفتن ذرهای تبرکی از دور شنیده میشود.
از سر جلسه امتحان که بیرون میآمدم، برایم آبمیوه میخرید. میگفت: بخور که امتحان سخت بوده و فشارت افتاده است. خودش من را میبرد و میآورد که یک وقت برایم سخت نباشد. میگفت: جامعه به مادر باسواد و تحصیلکرده نیاز دارد. اگر میدید ناراحت هستم، سریع به دنبال رفع آن بود و همیشه در زندگی صداقت داشت. حاجآقا همیشه کنارم بود و هیچ وقت با وجود کار بسیار، زندگی را رها نکرده بود. در زندگیام همیشه آرامش داشتم و این سبک زندگی را دوست داشتم. همه میگفتند: چرا عید به جای کیش و قشم مزار شهدا میروید؟! میگفتم ما این سبک زندگی را دوست داریم.
آنطور که از صحبتهایشان میفهمیم 16فروردین امسال کودکان و نوجوانان مسجد امام حسین(ع) در محله طرق ساعات تلخی را پشت سر گذاشتهاند. ساعت از 2ظهر گذشته است، آنها در آشپزخانه مسجد مشغول مهیا کردن بساط افطاری هستند. ناگهان خبر تلخی میشنوند، یادشان نیست چه کسی اول از همه این موضوع را مطرح میکند، فقط این صدا را هنوز به خاطر دارند؛ «بچه ها حاج آقا پاکدامن شهید شد!»
دو برادر او شهیدان بسیجی «ابراهیم اصلانی» و «حسین اصلانی» نیز جانشان را تقدیم این آب و خاک کردهاند. تنها برادرش هم جانباز اعصاب و روان است که شهید از او در منزلش پرستاری میکرد. ناگفته نماند که مزد خودش هم در راه دفاع جانبازی بوده است. بعد از جنگ هم که سلاحش را به زمین گذاشت، رخت خدمت به تن کرد و در جبهه خدمت برای مردم حاشیه شهر فعالیت جهادی انجام داد.
این طلبه جهادگر تا آخرین لحظهای که با زبان روزه در حرم مطهر رضوی به فیض شهادت رسید برای خدمت به مردم حاشیه شهر تلاش کرد.
مهربانی شهید صادق دارایی زبانزد خاص و عام است. تمام فکر و ذکرش کمک به مردم بود. طرح نان مهربانی را به راه انداخت. در پایگاه طفلان مسلم مدام وقتش را برای مردم میگذاشت. یک پایش حرم مطهر و یک پایش مسجد بود و واسطهای بین خیران و نیازمندان بود.حواسش به خانه و زندگیمان بود. میگفت مبادا کسی شب گرسنه در این محله بخوابد. یک دغدغه از جنس آرامش داشت و مدیری بود که هر کاری را بهخوبی انجام میداد.
٢٥سال بیشتر نداشت و تمام روزهای جوانیاش را صرف مهربانی و دستگیری کرده بود. دغدغههایش یکی دو تا نبود. مدیریت مرکز نیکوکاری شهید جهاندیده را برعهده داشت، برای ارتقای سایت کمکرسانیِ (من هم کمک میکنم) هم تلاش میکرد، سایتی که با مدیریت او برای کمکرسانی به نیازمندان راهاندازی شده بود و در کشور نمونه نداشت، کارگاهی برای کارآفرینی راهاندازی کرده بود و... حالا که رفته اما چیزی تغییر نکرده است. این رود جاری مهربانی هنوز جاری است.حالا چند روز بیشتر از شهادت محمدصادق دارایی نمیگذرد، دومین شهید حادثه تروریستی حرم مطهر امام رضا(ع) در16فروردین امسال.میخواهیم به سراغ هممحلهایها، رفقا و آشنایانش برویم و او را از زبان آنها بشنویم.