کاشیهای لاجوردش قرنهاست دستهای زیادی را به آبی آسمان گره زده است؛ همسایه روضهمنوره که عمری است در زلال بیکران حرم حل شده، آنچنانکه بیهیچ حجاب و حایلی یکی از رواقها ودیوارهاست.
روز جهانی مسجد سبب شد در سطرهای پیشرو از مسجد بالاسر بگوییم.
مسجدی که همزمان چند عنوان را در ضمیمه نامش نوشتهاند؛ قدیمیترین بنای مشهد پس از روضه منوره، کهنترین مسجد مشهد و با 36مترمربع یکی از کوچکترین مساجد ایران است.
سالهاست قدیمیها از این گذر کوچ کردهاند، اما اهالی با پیشینه سکونت سیساله میگویند که در گذشته به این کوچه تبرک میگفتهاند؛ کوچهای که در نقشههای سال1333 مشهد دو معبر تاجرباشی و نایبالتولیه را به هم متصل میکرده و اکنون میان بهجت3 و بهجت7 راه کشیده است. ویژگی خاص این کوچه حضور دو عالم در آن بوده است که اکنون ساختمانهایشان هست، ولی خودشان به رحمت خدا رفتهاند.
مشهد بهدلیل وجود بارگاه مقدس رضوی، هرسال میزبان زائران از نقاط گوناگون کشور است. این میزبانی قدمتی دیرینه دارد و باعث شده است تا ساکنان هر شهر و دیاری خانه دومشان را در مشهد و اطراف حرم مطهر رضوی بنا کنند. مثل حسینیهها و هیئتهای مذهبی که نام شهرها و روستاهایشان خبر از اصالت و قدمت حضورشان در مشهد میدهد.
آنطور که قدیمیترها میگویند، قدمتش به 250 سال پیش برمیگردد و موقوفه آن به سیدابوالفضل زنبورکی متعلق بوده است. صدسال از ساخت بنای اولیه میگذرد که با فوت واقف و بعدها متولیانش، به حالت مخروبه درمیآید. همجواری بنا با بارگاه حضرت رضا(ع) موجب میشود که بهتدریج به کاروانسرا تبدیل شود. مسافران و زائرانی که از راههای دور و نزدیک به مشهد میآمدند، در این محل اتراق میکردند.
صحبت از جلسه قرآنی است که دو کودک سیزده و دهساله با پشتیبانی مادر به راه انداختهاند و اکنون پس از 25سال برپایی، جوان برومندی شده است که همه مشهد و جهان اسلام آن را میشناسند. دورهمی قرآنی که در ته یک کوچه بنبست راهگشای بسیاری از قرآندوستان شده است تا در مسیر این کتاب آسمانی قدم بگذارند.
پس از مقتلخوانی، پیرمرد از منبر پایین میآید و عمامهاش را میان جمعیت پرت میکند. میان مردم راه میرود و سینه میزند. دیدن شیخ رویسپیدکرده و قدخمیده با جسمی نحیف و حالی نزار در عزای روز عاشورا مستمعان را نیز منقلب و فریاد یا حسینشان را بلندتر میکند.
این توصیف، تنها یکی از فیلمهایی است که از مقتلخوانی آیتالله محمدحسین سیبویه حائری باقی مانده است. مردی که سال57 به کشور آبا و اجدادیاش بازمیگردد تا پایههای مقتلخوانی روز عاشورا را در ایران بگذارد.
انتخاب سخت میشود اگر یکسوی قصه عزیزی باشد که تا آن لحظه نمیتوانستی ببینی خاری به پایش برود و سوی دیگر، تصمیمی که گرفتنش ساده نیست. هنگامی که «ابراهیم مهدیزاده» پدر «مهدی» به یاد آخرین لحظههایی که فرزندش را سالم و سرحال دیده میافتد که سوار بر موتور از محل کارش خارج و به سمت خانهشان در طرق رفته، اشک یک لحظه هم امانش نمیدهد. خانواده مهدیزاده از پزشک بیمارستان امدادی میشنوند که مهدی بیستوسهسالهشان مرگ مغزی شده است. پزشکان میپرسند حاضرید اعضای بدنش را ببخشید؟