آرتان میگوید: رفتیم نمازجماعت خواندیم و بعد گفتم نمیشود آشوبگران این کارها را در همسایگی ما انجام دهند و ما بیتفاوت باشیم. پرچمهای کاغذی اسرائیل را آوردیم و و از پارهکردن پرچم فیلم گرفتیم و در فضای مجازی فرستادیم.
زکریا روستایی قدیمی در یکی از درههای پیشکوه بینالود در جنوبغرب مشهد است. گرچه خود این قریه هنوز به شهر نپیوسته، اما عمدة اراضی آن که به رضاشهر شناخته میشود، ضمیمه مشهد شده است. فقط ۳ درصد بافت این محله مسکونی است و الباقی به پهنه دانشگاه علومپزشکی مشهد و مراکز درمانی ازجمله بیمارستان فوقتخصصی اطفال(اکبر) و فضای سبز اختصاص دارد.

فقط ۳ درصد بافت محله زکریا ، مسکونی و بیش از ۵۰ درصد آن اراضی و حریم است. کاربریهای عمده محله زکریا پهنههای فضای سبز، توریستی و درمانی است.
حاج حسن سعادتمند میگوید: ما دو هزار نفر بودیم که قرار بود با قایق برویم. در منطقه عملیاتی وسیع که همهاش آب بود. آبهایی که عراق در منطقه رها کرده بود و عین باتلاق شده بود. فرمانده اصلیمان آقای انجیدنی بود. اسم کوچکش را در خاطر ندارم. اگر زنده است خدا عمرش دهد و اگر فوت شده خدا رحمتش کند. لب مرز که بودیم داشت برای ما صحبت میکرد به ما گفت اینجا راه برگشتی نیست. یا در باتلاق غرق میشوید یا تیر و ترکش میخورید یا اسیر میشوید هر کس نمیخواهد، برگردد. خوب آگاهمان کرد که این منطقه برگشت ندارد و هر کس میترسد برگردد. هیچکس برنگشت.
تا پیش از سال 92 این کوچه منتهی به کوههای جنوبی و سراسر خاکی و بدون سازه بود. از این سال کمکم ساختوسازها پا گرفت اما تا سال 97 هنوز نمیشد نام یک کوچه را بر آن گذاشت. از سال 97 به بعد، ساختوسازها در کوچه بالا گرفت و آپارتمانهای پنجششطبقه یکییکی ساخته شدند. حالا این کوچه که «شهید اکبری» نامگذاری شده است، یکی از پرترددترین کوچههای منطقه9 محسوب میشود. معبر انتهای کوچه هنوز به طور کامل ساخته نشده است و به همین دلیل کوچه اکنون بنبست است.
سیدحمید مصطفوی به یاد میآورد اولینباری که صدای امام خمینی (ره) را شنیده درباره بحث مدرسه فیضیه قم بوده است. میگوید: آنزمان رژیم پهلوی در مراسم شهادت امام صادق (ع) دستش به خون روحانیت بیگناه آلوده شده بوده و مراسم را برهم زده بود. در آن نوار کاست، امام (ره) رژیم پهلوی را تهدید میکردند که اینکارهایتان آخر و عاقبت ندارد و خون بیگناهان بیجواب نخواهد ماند.
عصمتالسادات حسینیفر میگوید: الگوی من از کودکی مادرم بود که با صبر و حوصله از پدر جانبازم پرستاری میکرد. پدر و مادر من هر دو برای اسلام و دفاع از انقلاب دینشان را پرداختهاند. من هم در جوانی به این فکر افتادم که در حرفه پرستاری میتوان به افراد زیادی خدمت کرد و مسئولیتم در قبال جامعه همین است. 7سال است که پرستار هستم اما این دو سال آخر که بیماری کرونا نیاز به جهادی همگانی داشته است تلاشم را دوچندان کردهام تا پابهپای جهادگران سلامت برای مهار آن قدم بردارم.
جمیله که تازه به هجدهسالگی پا گذاشته است، با لهجه غلیظ افغانستانی میگوید: برادرم کوچک بود که برای کارگری به ایران آمد، اما در فضای معنوی که قرار گرفت، کار و زندگی را رها کرد و برای دفاع به سوریه رفت. من هم خیلی کوچک بودم و سالها او را ندیدم و خاطره زیادی از او ندارم، اما احساس میکنم باید برای زنده نگهداشتن یاد و راه او تلاش کنم.