بولوار ابوریحان به میدانی به همین نام ختم میشود و یکی از محدودههای پرتردد منطقه به حساب میآید که از یک طرف به بازار بزرگ مفتح (سیمتری طلاب) راه دارد و از طرفی میانههای بولوار به تقاطع بازار بزرگ مانتو ایثار میرسد. آنهایی که ادعا میکنند مشهدیها این محدوده را با نام حاجاصغر غفوریمقدم و بستنی معروف دقت میشناسند، کم نیستند. بعضیها که سنوسالدارترند هم یاد گذشته را اینطور زنده میکنند: اینجا قلعه «شاتکن» بود و سالها حالت روستایی داشت.
محله ایثار که به بازارهای مانتوفروشیاش معروف است، در گذشتههای دور نیز بازارچهای بهنام «شادکن» داشته که در وقفنامهها، از مغازههای تنباکوفروشی، خبازی، کفشدوزی و دلالی آن نام برده شده است. قلعه شادکن تا حدود نیمه قرن چهارده خورشیدی در کوچه ششم بیستمتری کوی طلاب با هفتهشت خانوار برجا بود.
فائزه شیروانی، دختر ورزشکار و هنرمندی است که در هجدهسالگی در رشته رزمی کاراته کاتا افتخارآفرینی کرده است. او همین ۲ ماه پیش در رقابتهای بینالمللی ترکیه و گرجستان شرکت کرد. شانس ورزشکار جوان محله به این بود که رقابتها بهصورت مجازی برگزار شد، وگرنه او فرصت حضور در این مسابقات را مانند مسابقات بینالمللی سالهای پیش، بهدلیل هزینههای سفر از دست میداد. فائزه ساکن محله ایثار است.
افتخاراتی که از آن خود کرده و به خانه برده، از 30مدال طلا، نقره و برنز گذشته است. دختر خوشسروزبان و خوشمشربی که صورت کوچک محصورشدهاش در میان روسری به یازدهسالهها نمیماند، اما میگوید 11بهار را دیده که 7سال آن با لباس سفید کاراته و حرکات ورزشی و نمایشی گذشته است. مهدیه شیری در چهارسالگی کاراته را آغاز کرده و از همان زمان تا امروز تمرین این ورزش را کنار نگذاشته است.
درحالیکه صحافیها هرسال در حال ازدستدادن مراجعانشان هستند، صحافی ابوالقاسم ابوییمهریزی بهعنوان یکی از قدیمیها در مشهد تلاش میکند با ارائه خدمات متنوع، مشتریهای خود را حفظ کند و حوزه کاریاش را گسترش دهد. متنوعترین خدمتش هم صحافی قرآن و ادعیهها با ضمانت است؛ کاری که خیلی از صحافهای مشهد بهعلت وقتگیری زیاد و اجرت کم انجام نمیدهند، اما استاد مهریزی با سفارشگرفتن از مشهدیها و دیگر شهرستانها سالانه حدود 3000قرآن را در کنار دیگر سفارشهایش صحافی میکند.
دهه60 اوج فوتبال ایران بود؛ فوتبالی که با زمینهای خاکی و حضور بازیکنانی خودمانی و صمیمی شروع شد. تیمهای محلهای زیادی در مشهد شکل گرفت که بیشتر بازیکنانشان از محدوده طلاب بودند. درست در همان روزها علی صارم فوتبالش را از زمین خاکی پشت ایستگاه راهآهن آغاز کرد؛ بازیکن عشق فوتبال که بعد از یکسال تمرینهای سخت، حالا دلش میخواست فقط توپ بزند و بازیاش را در مستطیل سبز به نمایش بگذارد.
سطرهای پیشرو، روایت افسری عراقی است که در روزهای نخستین جنگ، برای اینکه مسلمانکُشی نکند، خانواده و پنجفرزند قدونیمقدش را در عراق رها کرد و به ارتش ایران پناهنده شد. حمیدالهاشمی دستازجانشستهای است که بههمراه ٢٩نفر دیگر از دوستانش، هفتسال تمام برای ایران جنگید و در تمام عملیاتها حکم پیشقراول و جانفدا را ایفا کرد. بعداز پایان جنگ با زخمهای زیادی که از جانبازی روی تن داشت، در ایران ماند و تا زمان اعدام صدام دیگر به عراق بازنگشت.
علیاکبر عذرایی از نوجوانان دهه50 خیابان علیمردانی است که در هفدهسالگی لباس رزم پوشید و عزم جبهه کرد. قرارش با مادر برای بازگشت ششماهه بود، اما این جریان بیش از 60ماه به طول انجامید. عذرایی حتی سالها بعد امضای قطعنامه و پایان جنگ، یعنی تا سال70 در کردستان ماند و 4سال بعد، با آرام گرفتن منطقه غرب و شمالغرب، به شهر و خانهاش برگشت، درحالیکه با زمانی که قصد رفتن داشت، کلی فرق کرده بود.