
میزی ساده با یک صندلی قدیمی و مردی که اصالتی آبادانی دارد. حجره کوچک حسن صفرپور که به «داوود آرایشگر» معروف است، یک پنکه سقفی کوچک دارد که هرم گرمای هوای تابستان را تا اندازهای میگیرد. البته داوود همان را هم جز به ضرورت روشن نمیکند. در حجره مرد جنوبی، خبری از دکورهای امروزی نیست و گذر کمتر کسی امروز به آن میافتد.
جوانها کمتر به مغازه داوود آرایشگر میآیند، اما قدیمیترها هنوز هم مشتریاش ماندهاند و دل به تجربه و صفای اوستا داوود آرایشگر میدهند. میز کار حسن صفرپور که تجربه ۴۰سال آرایشگری را دارد، با ابزارهایی ساده پر شده است؛ ماشین و شانه و آبپاشی که موها را حالت میدهد.
میگوید شغل و کارش همین است و میخندد. ناشکر و ناسپاس نیست و دستِ خدای روزیرسان را بالای همه دستها میداند. مشتری هم نداشته باشد، وقت آزاد ندارد؛ چون سرش را گرم کارهای دیگر میکند.
نه دانشگاه را دیده و نه دورهای آموزشی رفته برای اینکه کارش را بهروز کند. همه ابزار کارش را که کنار هم جمع کند، میرسد به چند شانه دندانهدار که خرج تمیزکردنشان یک شیشه پر از الکل است و روزهای بلند و کِشدار تابستان که سروته آن را با کارهای دیگر پر میکند.
این را که میگوید، نگاهمان گره میخورد به ماشینهای ریز و درشتی که محصول کار داوود آرایشگر است و وقتهای بیکاریاش را پای آنها میگذارد.
داود آرایشگر ساعتها وقتش را برای درستکردن ماشینهای ریز و درشت میگذارد و کلکسیونی از آنها دارد
داوود آرایشگر نه اهل رایانه و اینترنت است و نه حوصله موبایل و دنگ و فنگهای آن را دارد. با صداقت اینها را میگوید و تعریف میکند که همه همّوغمش را گذاشته است پای اصلاح موهای مشتریهایی که بیشترینشان حالا سنوسالدار هستند و مشتریهای قدیم و ندیم محلهاند که دست داوود آرایشگر را سبک میدانند و برایش حرمت قائلند.
کسی نمیداند چرا داوود آرایشگر تا حالا تنها مانده و تن به ازدواج نداده است، اما وقتی پیشبند میبندد تا دامادی را اصلاح کند، چشمهایش از شوق میدرخشد. هیچوقت دوست نداشته دراینباره حرف بزند و ما هم اصراری نمیکنیم؛ فقط به همان سال سجلیاش اکتفا میکنیم که میرسد به ۱۳۱۸ و اینکه داوود تا امروز تمام دهههای زندگیاش را تنها گذرانده است.
صداقت در کار را دوست دارد و از غیبت گریزان است. فرقی نمیکند دیگران دربارهاش چه قضاوت کنند؛ او دنیای ته مغازهاش را با هیچچیز عوض نمیکند؛ همانجاییکه ساعتها وقتش را برای درستکردن ماشینهای ریز و درشت میگذارد و کلکسیونی از آنها برای خودش نگهداشته است و باوجود نیاز مالی، حاضر به فروششان نیست.
با همین وسایل ساده روزمره، سرش را گرم میکند؛ جعبههای خمیردندان همراه چند ابزار دیگر درکنار یکیدوساعت حوصله، حاصلش میشود یک ماشین که به کلکسیون ماشینها اضافه میشود.
خوبِ خوب که حساب کند، سروته مشتریهایش در روز از ششنفر بیشتر نمیشود و این یعنی اینکه داوود آرایشگر، سرمایه و بضاعت چندانی ندارد، اما عشق پای این کار، نگهش داشته است.
این را وقت پرسش دیگرمان، میفهمیم که میپرسیم: این کار خستهتان نمیکند؟ میگوید: عشق این کار ولم نمیکند؛ مشتری باشد یا نباشد.
آرایشگر خوشذوق محله، چشمهایش از اشتیاق میدرخشد، وقتی لنز دوربین کوچک ما روی ردیف ماشینهای دستسازش که کلکسیون جمعوجوری است، ثابت میماند.
*این گزارش در شماره ۱۵۹ شهرآرا محله منطقه هشت مورخ ۱۰ شهریورماه ۱۳۹۴ منتشر شده است.