کد خبر: ۸۹۵۹
۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۱

داستان تلخ کتابداری که چندین کتابخانه‌ راه‌اندازی کرد اما...

محبوبه متقی می‌گوید:یک روز که می‌رفتم سر کار، در ایستگاه اتوبوس، سارقی به سمت من آمد و گوشی‌ام را گرفت. پایم به‌شدت صدمه خورد و دیگر نتوانستم راه بروم. از سال‌۹۹ که این اتفاق افتاد، خانه‌نشین شده‌ام!

هرچند کتاب‌خواندن در خانه‌شان یک امر عادی بوده است، این بانوی خوش‌ذوق نقطه طلایی مأنوس‌شدنش با کتاب را از زمانی می‌داند که در دوره نوجوانی پایش به کانون پرورش فکری باز شد و کتاب رکن اصلی زندگی او شد.

محبوبه متقی از زمانی‌که به خودش آمده زندگی‌اش درمیان کتاب‌ها گذشته است و هرجا که توانسته کتابخانه‌ای راه‌اندازی کرده است. از مرکز درمانی و دانشگاه و آموزشگاهی که محل کارش بوده گرفته تا مسجد محله‌شان، شقایق یک. او برای هر کدام کتابخانه‌ای متناسب با مخاطب آنجا راه انداخته و عده زیادی را به مطالعه تشویق کرده است. 


مجله کیان را در دانشگاه راه انداختم​

عنوان کتابدار را برای خودش به کار می‌برد، اما به نظر می‌رسد بیشتر از اینکه کتابدار باشد، تجربه راه‌اندازی کتابخانه را دارد. از دختری که رشته کتابداری را در دانشگاه فردوسی مشهد خوانده و کارشناسی‌ارشدش را هم در همین رشته گرفته است، توقعی هم غیر از این نمی‌توان داشت.

با شور زیادی از اولین روز‌هایی که عشق به کتاب را در وجودش احساس کرده است، تعریف می‌کند و می‌گوید: از بچگی عاشق کتاب بودم. پدرم اهل مطالعه بود و شعر هم می‌گفت. با تشویق پدر و مادرم می‌رفتم به کانون پرورش فکری کودکان. عشق من به کتاب از آنجا آغاز شد. در دبیرستان رشته تجربی خواندم، اما به خاطر علاقه‌ام به کتاب، رشته کتابداری را انتخاب کردم و در دانشگاه، عضو انجمن علمی بودم.

وقتی صحبت از دانشگاه می‌شود، جملاتش را با احساس بیشتری بیان می‌کند: مجله کیان را در دانشگاه راه انداختم و اردو‌های مختلف فرهنگی برگزار کردم. همان سال‌ها غرفه مجلات دانشگاهمان در نمایشگاه تهران غرفه برتر بود.

 

راه‌اندازی کتابخانه مسجد امام علی (ع)

انرژی زیاد محبوبه دلیل خوبی بوده است تا بلافاصله بعداز پایان‌یافتن تحصیلش به او پیشنهاد راه‌اندازی یک کتابخانه در پژوهش‌سرای دانش‌آموزی را بدهند. او درباره اولین تجربه راه‌اندازی کتابخانه می‌گوید: سال ۸۴ بود که رفتم به پژوهش‌سرا و ظرف دو سال کتابخانه را راه انداختم. بیشتر کتاب‌هایی که تهیه کردم، مربوط‌به رده سنی نوجوان بود که مخاطب اصلی پژوهش‌سراست. در‌نهایت کتابخانه را با ۲ هزار جلد کتاب به مسئول پژوهش‌سرا تحویل دادم.

یکی از گله‌های محبوبه این است که برای کتابداری پژوهش‌سرا از نیرو‌های آموزش‌و‌پرورش استفاده می‌شود که بیشترشان تحصیلات مرتبط ندارند. خلاصه بعد‌از اینکه کتابخانه را تحویل داد، بیشتر وقتش را در خانه و مسجد محل می‌گذراند و از‌آنجایی‌که خانواده او سال‌ها ساکن محله شقایق یک بودند، همسایه‌ها او را می‌شناختند و از او خواستند کتابخانه مسجد را هم سروسامان دهد.

با تشویق پدر و مادرم می‌رفتم به کانون پرورش فکری کودکان. عشق من به کتاب از آنجا آغاز شد

چند نمونه از لوح‌هایی را که پس‌از راه‌اندازی کتابخانه مسجد دریافت کرده است، نشان می‌دهد و می‌گوید: چند نفر از مسجدی‌ها دم خانه آمدند و گفتند که بیا و کتابخانه‌مان را راه‌اندازی کن. من هم به عشق حضرت‌علی (ع) پذیرفتم. بودجه کم داشتند و سفارش‌ها هم آنلاین نبود. اما با همان امکانات کم، کتابخانه مسجد امام‌علی (ع) را هم راه‌اندازی کردم.

حدود شش‌ماه زمان برد تا فهرستی که مناسب با فضای مذهبی مسجد تهیه کرده بودم، تکمیل شد. بعداز تکمیل کتابخانه هیئت‌امنای مسجد به من پیشنهاد کردند که مدیر کانون فرهنگی آیت‌الله شیرازی مسجد امام‌علی (ع) بشوم، من هم پذیرفتم و شدم مسئول کانون.

 

انجام کار فرهنگی بدون دریافت دستمزد

با پذیرفتن این مسئولیت، وظایف محبوبه خیلی بیشتر شده بود، اما او با عشقی که به فعالیت‌های فرهنگی و همچنین مسجد محله‌شان داشت، بدون اینکه حقوقی دریافت کند، کار‌های زیادی انجام داد. او با ایده‌های خوبش موفق شد مسجد امام‌علی (ع) را از کوچه‌های ناشناس شقایق به همه معرفی کند و شهرداری را هم پای کار بیاورد.

محبوبه ادامه می‌دهد: طی سه‌سالی که در مسجد بودم، نمایشگاه کتاب راه انداختم. نمایشگاه صنایع دستی و مهارت‌ها را برپا کردم. ضمن ارتباط با شهرداری، برپایی پاتوق‌های محلی را بر‌عهده گرفتم، اما مهم‌ترین کارمان راه‌اندازی مجله بود. دو مجله راه انداختم یکی «کوچه به کوچه» که چندین نسخه چاپ و در سال ۸۷ از طرف دبیرخانه کانون‌های مساجد رتبه برتر کشور شد. یک مجله هم کار مشارکتی با شهرداری بود. بعد از آن فعالیت‌های مسجد ما دیده شد و الان یکی از مسجد‌های فعال منطقه ۹ است.

 

راه‌اندازی کتابخانه در دانشگاه و درمانگاه

فعال فرهنگی محله شقایق هر فرصتی را غنیمت می‌شمارد تا کاری یاد بگیرد و کتابخانه‌ای راه بیندازد. بعد از اینکه دید کار‌های مسجد سامان یافته است، به دعوت یکی از دوستانش برای کتابداری به دانشگاه علمی‌کاربردی صنایع قند در جاده طرق رفت. نظم‌دادن به کتاب‌ها و خرید کتاب و مجله و تنظیم مجلات، اولین کار‌هایی بود که از او خواستند. اما وقتی فهمیدند نشریه چاپ می‌کرده و فتوشاپ هم بلد است، از او خواستند که چاپ مجله‌ای را برای دانشگاه شروع کند.

می‌گوید: کتاب‌های ارزشمندی در کتابخانه این دانشگاه بود، زیرا استادان خودشان گنجینه‌های نفیسی را برای دانشگاه آورده بودند؛ مجلات و کتاب‌هایی که مشابهشان در جای دیگری پیدا نمی‌شد.

محبوبه از سال ۸۹ تا سال ۹۳ که مشکلات اقتصادی و تعدیل نیرو گریبان این دانشگاه را گرفت، به‌خوبی کتابخانه را اداره کرد و بلافاصله بعد از دانشگاه به درمانگاهی در بولوار توس رفت. جالب اینجاست که ورودش برای کار اداری بود، اما از‌آنجا‌که سرنوشت، او را به‌سمت علاقه‌ای که دارد کشاند، آنجا هم مسئولیت راه‌اندازی کتابخانه را به او سپردند.

می‌گوید: آنجا مسئول بخش بیمه بودم، اما بعد که فهمیدند کتابدار بوده‌ام، تصمیم گرفتند کتابخانه راه بیندازند. من هم که می‌دانستم وقتی کتابخانه مشارکتی باشد، نتیجه بهتری دارد، با مسجد محل صحبت کردم تا با حمایت نهاد کتابخانه‌های عمومی یک کتابخانه مشارکتی راه‌اندازی کنیم. تا سال‌۹۶ که سیستم مدیریت درمانگاه عوض شد، مسئولیت آن کتابخانه هم در‌کنار دیگر کارهایم با من بود.


هم‌نشین مادر و میراث‌دار پدر

مادر محبوبه ما را در این هم‌صحبتی همراهی می‌کند. محبوبه خیلی آرام تا آشپزخانه می‌رود. سینی چای را که می‌آورد، اولین استکان را جلو عزت خانم علوی می‌گذارد و می‌گوید: مدتی است که هم‌نشین مادرم شده‌ام. 
شنیدن این حرف از بانویی که یک لحظه آرام و قرار ندارد، عجیب است.

با لبخندی تلخ ادامه می‌دهد: وقتی کتابخانه دانشگاه صنایع قند دوباره می‌خواست بازگشایی شود، از من خواستند که برگردم و آن را مانند روز اول درست کنم. متأسفانه در مدتی که تعطیل بود، خیلی از کتاب‌های کمیاب و قدیمی خراب یا گم شده بود. یک روز که می‌رفتم سر کار، در ایستگاه اتوبوس، سارقی به سمت من آمد و گوشی‌ام را گرفت و ضربه‌ای هم به من زد که افتادم. پایم به‌شدت صدمه خورد و دیگر نتوانستم راه بروم.

از سال‌۹۹ که این اتفاق افتاد، خانه‌نشین شده‌ام و هم‌نشین مادر. بعد هم که با درمان‌های متعدد توان راه‌رفتن پیدا کردم، اصلا دلم نمی‌خواست بیرون بروم و از هر‌کس که نزدیکم می‌شد، می‌ترسیدم. در همان مدت بود که رفتم به‌سمت کار‌های اینترنتی و فوق‌لیسانسم را هم در این مدت گرفتم.

یکی از کار‌هایی که محبوبه تصمیم دارد انجام دهد، چاپ کتاب‌های پدرش آقا قربانعلی است. او درباره این تصمیم می‌گوید: بیشتر شعر‌های پدرم درباره حضرت‌رسول (ص) و ائمه اطهار (ع) بوده است و عاشقانه‌هایش را هم برای مادرم می‌گفت. سال‌۹۶ که فوت شد، کتاب شعرش به اسم «گلزار ادب» دست ویراستار بود. کتاب دیگری هم در سه جلد می‌نوشت به نام «علی (ع)، مظلوم تاریخ». دو جلدش را نوشته بود و جلد سومش ناتمام ماند. تصمیم گرفتیم کتاب‌های پدر را چاپ کنیم.

دفتر شعر پدر را باز می‌کند و یکی از شعر‌های قدیمی‌اش را می‌خواند: تولد یافته پیغمبر حق، محمد نوری از انوار مطلق....


* این گزارش چهارشنبه ۵ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۶ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44