
ساعت ۱۱ ظهر جمعه قدم به باغ آرامگاه میگذاریم و راهمان را به سمت خانه کودکوشاهنامه در کنج باغ، کج میکنیم. خانهای که در کنار خانه ابدی فردوسی، به افتخار کودکان و برای پیوندشان با پشتوانه غنی ادبی ایران، «کودکوشاهنامه» نام گرفته است. کودکان محدوده منفصل توس سهسالی میشود که با خانه کودکوشاهنامه در همسایگیشان آشنا شدهاند. آنها در اوقاتفراغت به این خانه پناه میآورند و با داستانهای شاهنامه آشنا میشوند.
عرض ارادتی کوتاه به فردوسی و پیمودن طول مسیر، چنددقیقهای زمان میبرد و کودکان را بیطاقت میکند. بچهها، خیلی زودتر از موعد مقرر در خانه خودشان جمع شدهاند و انتظارمان را میکشند. به خانه کودک و شاهنامه که نزدیک میشویم، مرتضی بیرون میآید و میپرسد: شما خبرنگارید؟
جواب مثبت که میدهیم، با عجله به خانه برمیگردد و صدایش میآید که میگوید: آمدند، آمدند. کودکان چهارساله تا چهاردهسالهای که به ترتیب سن و تفکیک (دختر و پسر) گرداگرد اتاق ایستادهاند، توجهمان را جلب میکنند. بعضی بچهها که حالا دیگر سهسالی میشود به خانه کودکوشاهنامه میآیند، چند داستان از شاهنامه حفظ کردهاند و برای بیان آن، دستشان را تا میتوانند بالا میبرند، با هم رقابت میکنند تا خان اول تا هفتم را برایمان بازگو کنند.
با تعریف داستانها جو، بیشتر از قبل دوستانه میشود و گپوگفتمان تا یک ساعت بعد ادامه مییابد. محمدامین علیزاده سیزدهساله، پوریا علیاصغری چهاردهساله، عرفان اسلامی دوازدهساله، امیرحسین امانآباد یازدهساله، سیدمجید هاجب دوازدهساله، علیاصغر علیاصغری یازدهساله، مرتضی رحیمی دهساله، مهدی کرمانی دوازدهساله، امیرحسین نادری دوازدهساله، امید طاهری دهساله، محمدجواد رضایی هفتساله، صنم نادری هشتساله، مهلا علیزاده دهساله، زهرا رضایی نُهساله، آرزو طاهری چهارساله و ملیکا علیزاده چهارساله، بچههای حاضر در خانه کودکوشاهنامه واقع در آرامگاه فردوسی بودند که از آرزوها و احساساتشان برایمان گفتند.
جوابهایشان را با همان لحن زیبا و دلنشین پیش روی شما قرار میدهیم؛ هر ویرگول پاسخ یکی از کودکان است که پشت سر هم آورده شده است.
- میخواین چهکاره بشین؟
پلیس، فوتبالیست، کشتیگیر، کاراتهباز، هکر، میوهفروش، دکتر، معلم، مهندس.
- باید چهکار کنین تا بتونین به این شغلها برسین؟
باید درسهامون رو خوب بخونیم، تلاش و کوشش کنیم، به مردم کمک کنیم.
- کسی تو این جمع میخواد پولدار بشه؟
همگی: بعله خانوم، ما میخوایم.
- پولدار بشین، چهکار میکنین؟
به مردم کمک میکنیم، یکم به شهرداری پول میدیم تا بیاد اینجا رو آباد کنه، خصوصیه، ما خجالت میکشیم خانوم، ولی راستش میخوایم دو تا لامبورگینی بخریم یکی برای خودمون و یکی هم برای پدربزرگمون.
- از چی میترسین؟
از جن، دزد، بابام، از اینکه یک مو از سر خانوادهام کم بشه، از سگ، چون یکبار منو گاز گرفته، از سیاهی، از خدا میترسیم، چون اگه کار بد کنیم، مارو میبره جهنم.
- چی شما رو عصبانی میکنه؟
کار بد، فحش دادن، دعوا.
- اگه کسی به شما فحش بده، چهکار میکنین؟
اول سعی میکنیم خشممون رو فروبخوریم ولی اگه طرف پرروبازی درآورد کتکش میزنیم.
- یعنی باهاش گلاویز میشین؟ اگه اون شما رو کتک زد، چی؟
تا حد امکان سعی میکنیم دعوا نکنیم و گذشت کنیم، ولی گاهیوقتها بعضیها پرروبازی درمیارن و باید ادبشون کرد!
- آدمهای خوب چه آدمهایی هستن؟
آدمهایی که به پیرمردها و پیرزنها کمک میکنن، به یتیمها کمک میکنن، خیرات میکنن، میرن مکه، قرآن میخونن، نماز میخونن، مسجدرو و دیندارن، ورزشکارها، کشتیگیرها.
- آدمهای خوب چهکار میکنن؟
به پیرزنها کمک میکنند از خیابون رد بشن، چشم به ناموس مردم ندارن، دعوا نمیکنن، به شهریهایی که میان آرامگاه فردوسی احترام میذارن تا ببینن اینجا چقدر جای خوبیه.
- کار بد چیه؟
دعوا کردن، اذیت کردن، فحش دادن، مردمآزاری، دزدی، مالمردمخوری، ساعت ۱۲ شب بری در خونه مردم رو بزنی و فرار کنی.
- کسی تو این جمع از این کارا میکنه؟ میرین در خونه مردم رو بزنین و فرار کنین؟
نه، اما یکی این کارو میکرد، ما فهمیدیم و رفتیم لو دادیمش.
- به این کار نمیگن خبرکشی یا فضولی؟
نه، چون مزاحم مردم میشدن و ما هم گفتیم تا دیگه مزاحم نشن؛ البته میشد بریم اول به خودش بگیم و نصیحتش کنیم، اگه بازم تکرار کرد، بریم لو بدیمش، ولی ما همون اول رفتیم لو دادیمش که دیگه تکرار نکنه.
- دوست داشتین چی داشته باشین که الان ندارین؟
استخر، فراری، پورشه، مرسدسبنز، پول داشته باشم و مامان و بابامون رو بفرستم مکه، محله خوب.
- محله خوب چه محلهایه؟
محلهای که توش آزار و اذیت نباشه، فحش نباشه، همه با هم خوب باشن و به هم احترام بذارن، آبوهوای خوبی داشته باشه، پارک و باشگاه داشته باشه، آسفالت داشته باشه.
- محلهتون رو دوست دارین؟
بله.
- چرا؟ چه چیز خوبی داره که دوستش دارین؟
چون کنار فردوسی، شاعر بزرگ ایران هستیم.
- بدی هم داره؟
بدیش اینه که آباد نیست و آسفالت نداره، ما همش مجبوریم روی خاک بازی کنیم، نمیذارن خونه بسازیم، پارک و وسیله بازی نداره.
- شما چه بازیهایی میکنین؟
فوتبال، والیبال، بدمینتون، کارتبازی.
- اگه شما شهردار بشین، چهکار میکنین؟
اینقدر اینجا رو آباد میکنیم تا بشه آبادان، به هر خانواده پول میدیم، هتل میسازیم، کوچهها رو آسفالت میکنیم، بابامون میگه وقتی یکی میخواد خونه بسازه، شهرداری زود میاد، ولی وقتی میگن آسفالت کنین، هیچکس نمیاد.
اگر شهردار باشیم اینقدر اینجا رو آباد میکنیم تا بشه آبادان، به هر خانواده پول میدیم، هتل میسازیم، کوچهها رو آسفالت میکنیم
- کی تو خونه کتاب داره؟ اسم کتابهاتون رو بگین؟
کتاب مذهبی و تاریخی و علمی، رستم و سهراب، آرش کمانگیر، داستان زال که سیمرغ بزرگش میکنه.
- کی میدونه شاهنامه چیه؟
شاهنامه کتاب فردوسیه که ۳۰ سال برای نوشتنش زحمت کشیده و میگه بسی رنج بردم در این سال سی/ عجم زنده کردم بدین پارسی.
- چه شخصیتی رو دوست دارین؟
مرد عنکبوتی، بتمن، الکاپو، رستم، سهراب، آرش کمانگیر، علی مسعودی.
- چرا دوست دارین رستم باشین؟
چون پهلوونه، جوانمرده، اسبش خوبه، بدیها رو از روی زمین پاک میکنه، معروفه، همه رو شکست میده.
- اگه شما رستم بودین، چهکار میکردین؟
با آدمهای بد مبارزه میکردیم، میرفتیم به جنگ داعش و اسرائیل.
- یک آرزو:
ظهور امامزمان (عج)، سلامتی پدر و مادرم و مردم دنیا، مکه رفتن، صلح و آرامش، به یک جای خوبی برسم، خدا یه عقلی به دوستم بده و یه پولی به من، امامرضا (ع) رو ببینم و بغلش کنم، برم دانشگاه.
امیرحسین نادری؛ داستان ضحاک و کاوه آهنگر
ضحاک، پدرش رو که آدم خوبی بوده و اسمش مرداس بوده، میکُشه و خودش پادشاه میشه. ضحاک به پادشاهیش مغرور میشه و حمله میکنه و ایران رو از آن خودش میکنه. یک روز شیطان خودش رو به شکل آشپز درمیاره و میاد پیش ضحاک و میگه من حاضرم مجانی برای تو غذا بپزم.
ضحاک هم قبول میکنه و شیطون هر روز برای ضحاک غذاهای خوشمزه درست میکنه. یک روز میاد پیش ضحاک، ضحاک بهش میگه تو تا امروز بدون اینکه چیزی بخوای، برای من غذا درست کردی، خواستهای از من نداری؟ شیطان میگه ازت میخوام بذاری شونههات رو بوسه بزنم.
وقتی میبوسه، از روی شونههای ضحاک دو تا مار درمیاد. بعد از اون شیطان غیب میشه. بعد از چندروز به شکل طبیب ظاهر میشه، میره پیش ضحاک و بهش میگه اگه میخوای اژدها اذیتت نکنه، هرروز مغز دو تا جوان رو دربیار و بده به مارها.
کاوه آهنگر ۸ پسر داشته. ضحاک ۷ پسرشو کشته و مغزشونو درآورده. آخرین پسرش هم در زندان و در انتظار مرگ بوده؛ برای همین کاوه میره و با همکاری مردم و فریدون که پدر اونم به دست ضحاک کشته شده بوده، به ضحاک حمله میکنه و در بالای کوه دماوند زندانیش میکنه. مارها اونقدر ضحاک رو نیش میزنن که میمیره. بعد از کشته شدن ضحاک، فریدون پادشاه ایران میشه.
اسم روستاهای «زاک» و «ماریون» رو که نزدیک فردوسیه، از روی همین داستان ضحاک گذاشتن. بابام میگه نشونه اینه که ضحاک قبلا اونجا بوده.
مهلا علیزاده؛ خان اول
زمانی که کیکاووس پادشاه مازندران رو اسیر میکنه، رستم راه میافته و میره پیش کیکاووس تا پادشاه مازندران رو آزاد کنه. رستم تو بیابون خوابش میبره و همون زمان یه شیر بهش نزدیک میشه.
رخش، میخواد رستم رو بیدار کنه و چندباری با سمش میزنه به زمین، اما رستم بیدار نمیشه. برای همین رخش میره و با شیر میجنگه. وقتی رستم بیدار میشه و میبینه اسبش، شیر رو شکست داده، عصبانی میشه و میگه اگه شیر تو رو میخورد، من تنها تو بیابون چهکار میکردم؟ دیگه هیچوقت این کارو نکن.
مرتضی رحیمی؛ خان هفتم
رستم، ارژنگدیو رو میکشه و میره که جایگاه دیو سپید رو پیدا کنه. رستم و دیو سپید چنددقیقهای با هم میجنگن و رستم میفهمه که زورشون با هم برابره؛ برای همین رستم اسم خدا رو میبره و با نام او شمشیر رو میکنه تو شکم دیو سپید و جگرشو درمیاره. بعد رستم شمشیر خونی رو میکِشه رو چشم سربازا و بیناییشون برمیگرده. شعرشم میگه: «فروبرد خنجر دلش بردمید/ جگرش از دل تیره بیرون کشید»
در شاهنامه قریب به ۳۰ بار واژه «کودکی» و ۱۳۵ بار واژه «کودک» بهکار گرفته شده که حکایت از توجه فردوسی به کودکان و مقصود او از داستانسراییهایش دارد. آنجا که سام خطاب به فرزند خود زال میگوید: «بیاموز و بشنو ز هر دانشی/ بیابی ز هر دانشی رامشی/ دگر با خردمند مردم نشین/ که نادان نباشد بر آیین و دین»، فردوسی از تشویق پدران به بهرهمندی از دانش و هنر خبر میدهد و با «ترا دین و دانش رهاند درست/ ره رستگاری ببایدت جست» از لزوم دینداری و نیکوکاری سخن میگوید.
سلحشوری و جنگاوری هم که یکی از کردارهای اصلی شاهنامه است، از کودکی به قهرمانان تعلیم داده میشود. چنانکه اندیشه جهانگشایی در سهراب، هنگامی بیدار میشود که هنوز دل از بازیهای کودکانه برنداشته است: «به بازی به کویاند همسال من/ به خاک اندر آمد چنین یال من» رستم نیز آنقدر کودک است که وقتی پدر با درخواست او برای رفتن به میدان جنگ روبهرو میشود، به وی چنین پاسخ میدهد: «هنوز از لبت شیر بوید همی/ دلت ناز و شادی بجوید همی/ چگونه فرستم به دشت نبرد/ تو را پیش شیران پرکین و درد؟»
فردوسی با این ابیات، ویژگیهایی برای کودکی قهرمانان بیان میکند که آثار آن در جوانی، میانسالی و پیری فرد، خود را نمایان میسازد و اینچنین تأثیر و اهمیت کودکی در فصلهای بعدی زندگی را به تصویر میکشد.
اما اینکه تأثیر و اهمیت کودکی در فصول بعدی زندگی چگونه است، امری است که روانشناسی امروز بدان پرداخته است. این واقعیت پذیرفتهشده همه دانشمندان است که چگونگی آموزش و پرورش دوران کودکی، چه در خانواده و چه در جامعه، راهگشا یا مانع پیشرفت انسان در دورههای بعدی است.
آنها معتقدند تا فردی با مشکل و سختی برخورد نکند، عقلش بهکار نمیافتد. حضرت علی (ع) میفرمایند: هر که در کودکی، خود را به رنج و سختی نیندازد، در بزرگسالی به ارجمندی نرسد. قهرمانان شاهنامه نیز در کودکی متحمل سختیها بودهاند. از زال که در دل کوه و در آغوش سیمرغ پرورش مییابد تا سهراب که بهدور از پدر، سرگردانِ یافتن او میشود. نکته دیگری که از دیرباز مورد توجه بزرگان و علما بوده، آموزش و یادگیری در دوران کودکی است که تأثیر آن همچون نقش و طرحی بر روی سنگ است که هرگز از بین نمیرود و تأثیر آموزش کودکی در شاهنامه، موجب خلق قهرمانان در سنین بالاتر شده است.
امروز خلأ مهمی در جامعه جوان احساس میشود که آن نبود تفکر صحیح برای برنامهریزی است. منشأ این خلأ اصولا والدین هستند که به دلایلی چند به جای فرزندان خود فکر کرده و تصمیم میگیرند و جوانان، زحمت اندیشیدن را به خود نمیدهند و متأسفانه شکست آنها را در مقاطع مختلف زندگی شاهد هستیم.
باید بهنوعی صحیح این خلأ در نسل بعدی که اکنون کودکان ما هستند، از بین برود و این مهم تنها با پرورش ذهنی آنها از طریق زبان کودکانه حاصل میشود. با این مقدمه باید اذعان کرد که فردوسی یک فیلسوف است و با خواندن شاهنامه، عملا فلسفه زیستن را میتوانیم بیاموزیم. حاکمیت تقدیر بر کل رویدادهای شاهنامه، آن را بهصورت اثری فلسفی درآورده است و از این نظر، تقریبا همه داستانهای این منظومه، گوهری حکمی دارند که میتواند نگاه فلسفی و فکری را در کودکان تقویت کند.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۶ مهر ۹۴ در شماره ۱۱۸ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.