سکینه یوسفی| محمود خادمالخمسه مدیرعامل بیمارستان امامزمان (عج) در خیابان سرخس است. او یکی از مبارزان شاخص انقلابی مشهد است که برای استقبال از امام به تهران میرود. بخش تاریخ شفاهی مرکز اسناد آستان قدس رضوی سال۹۱ گفتوگوی مفصلی با خادمالخمسه داشته است که بخشی از آن را اینجا میخوانید.
قرار بود امام (ره) ۶ بهمن بیایند. روز قبلش حدود هشتادنفر که همه بازاری بودیم با هماهنگی سیدهادی خامنهای، اخوی رهبر معظم انقلاب، با دو اتوبوس به تهران رفتیم برای استقبال حضرت امام (ره). وقتی رسیدیم، گفتند وضع آشوب است و احتمال دارد امام (ره) نیایند.
گفتند بختیار فرودگاه را بسته است و گفته از ورود آقا جلوگیری میکنیم. منزل در بالای شهر تهران بود؛ آنجا مقیم شدیم، گویا یکی از منازل آقای خیامی، صاحب ایرانناسیونال، بود. آنهایی که گرداننده کار بودند، گفتند که به منزل ایشان بروید و ما هشتادنفر به خانه بزرگ اعیانی ایشان رفتیم. دوسهروز گذشت، اما امام نیامد. عدهای کار داشتند و برگشتند مشهد و چهلنفر ماندیم.
یک پادگان نظامی بود در همسایگی آن منزل. سربازها آنجا بودند. روزها کارمان این بود که نوار پر میکردیم و میدادیم سربازها. ما گروه سرود داشتیم. در آنجا مینشستیم و من میخواندم و آنها جواب میدادند: «آخرای سرباز چشم خود وا کن، تا به کی غفلت، فکر فردا کن.»
ما اینها را میخواندیم و نوارش را پر میکردیم. چند تا ضبط هم داشتیم که نوار را تکثیر میکردیم و پنهانی به سربازهایی که دور پادگان گشت میزدند، میدادیم. میگفتیم برادر بگیر؛ پنهانی بگیر. بعضیها نمیگرفتند و بعضیها هم میگرفتند و داخل جیبشان میگذاشتند.
میرفتیم دانشگاه تهران. آنجا شهیدبهشتی، آقای خامنهای، مرحوم هاشمینژاد، شهیدمطهری و شهیدمفتح و سران روحانیون متحصن شده بودند و فریاد «مرگ بر بختیار»، «فرودگاه را باز کن» بلند بود. تظاهرات میکردند که «چرا فرودگاه را بستی؛ بازش کن که امام بیایند.»
صبح بلند میشدیم یک وانت میگرفتیم. مینشستیم عقب وانت و توی راه شعار میدادیم: «اگر فردا امام نیاد، مسلسل از مشهد میآد». میرفتیم میپیوستیم به مستضعفان و دانشگاه تا ظهر. بعد اگر غذایی بود، میخوردیم و میماندیم تا عصر، وگرنه میآمدیم خانه ناهار میخوردیم و عصر میرفتیم؛ این کارهای آن یک هفته بود.
شاپور بختیار همهچیز دستش بود و زمان ورود امام (ره) واقعا میتوانست هواپیمای ایشان را نابود کند. اگر در فرودگاه مهرآباد هواپیمای امام (ره) را با هلیکوپتر از بالا بمباران میکرد، همهچیز تمام بود. آمریکا بهبه میکرد و شاه برمیگشت. از بس مردم تهران شلوغ کردند و دائم در خیابانها حضور داشتند، چنین نشد.
خلاصه یادم است که شاپور بختیار بالاخره گفت فردا فرودگاه را باز میکنم. ما از شب قبل سازماندهی شدیم و انتظامات خیابان امیریه تهران را به ما دادند. من جزو انتظامات بودم. نزدیک۱۲ بود که ماشین حضرت امام (ره) رسید نزدیک ما.
از ما که گذشت، دنبال ماشین دویدیم. تقریبا یکربع به غروب آفتاب بود و هنوز نماز ظهر را نخوانده بودیم و دنبال امام (ره) میدویدیم. بعد فهمیدیم امام (ره) رفتهاند به مدرسه علوی. در تهران ماندیم و فردا صبح رفتیم مدرسه علوی و از پنجره، امام (ره) را دیدیم.