معلوم نیست جرقهاش از کجا زده شد. شاید فقط از یک نگاه و دلبستگی دو همسایه در یک محل شروع شد. یکی زاده ایران و یکی هم اهل هرات. شاید هم اجبار پدری برای فرستادن دختر جوانش به خانه بخت از روی فقر و تنگدستی.
ولی هر چه بود و هست نتیجهاش عروس همسایه شدن دختر است و دربهدری و تولد فرزندانی بیهویت. زنی که در همه سالهای زندگی مستأصل بین ترک وطن و بریدن از ریشههای اجدادی با جدایی از همسر و خداحافظی با فرزندان میماند و راه سوم را بر میگزیند؛ عشق مادری و ماندن کنار فرزندانی که نه هویتی دارند و نه شناسنامهای.
در حالیکه هیچ قانونی برای حمایت از زنان ایرانی که به عقد شرعی یک مرد بیگانه درآمدهاند، وجود ندارد، مگر آنکه پیش از ازدواج، وزارت کشور در جریان قرار گیرد و مجوزهای لازم را صادر کند، با این همه، ازدواجهای این گونه بسیاری به دور از چشم مراجع رسمی کشور انجام میشود.
البته برای مردان مهاجر خیلی هم بد نمیشود ازدواج با زن ایرانی ختم به ماندن در ایران میشود؛ چرا که آنان میدانند در ماده ۵ قانون یکی از شرایط ورود و اقامت اتباع بیگانه و اجازه اقامت دائم، داشتن زن و فرزند ایرانی است.
اما تلخی ماجرا این است برخی از آنها به عهدی و پیوندی که بستهاند پایبند نمیمانند و برای همیشه ترک ایران و رفتن به وطن میکنند. آن وقت زن بیپناه میماند و فرزندانی قد و نیم قد که گاه همه عمر حسرت دیدار پدر را به دل میکشند.
ماده ۱۰۶۰ قانون مدنی کشور ازدواج زن ایرانی با اتباع خارجی را به کسب اجازه مخصوص از طرف دولت موکول کرده است بهطوری که به فرزندان زنان ایرانی که با مجوز رسمی با مردان خارجی ازدواج میکنند به شرطی که در ایران متولد شوند، شناسنامه داده میشود.
این قانون یعنی زنانی که از دولت اجازه رسمی نگیرند، نباید منتظر هیچ حمایتی باشند چرا که نه تنها نام فرزندانشان هیچگاه در شناسنامهشان ثبت نمیشود که حتی نمیتوانند اجازه اقامت دائم در سرزمین مادری را بگیرند و معمولا زنان ایرانی بدون در نظر گرفتن قانون پای سفره عقد مینشینند، بی هیچ ضمانتی برای پایبندی مرد نسبت به تداوم این پیوند. آنها به همین زندگی خو گرفته و راضیاند.
آمارها میگویند ازدواج زنان ایرانی و مردان اتباع در حاشیه شهر بیشتر است. در پنجتن، التیمور و طبرسی دوم کوچههایی است که مردها به دلیل اینکه تابع بیگانه هستند و مجوز کار ندارند تنها کارشان نشستن تخت آفتاب است و زنها با کار کردن در خانه دیگران یا کارهای فصلی زندگی میگذرانند. از هر چند خانه یک خانه این گونه است و مهاجرنشین. زندگی مشترک برخیها ختم به همین موضوع میشود، زنان ایرانی زیر سقف خانه مردان مهاجر.
خیلی از زنها سکوت کردهاند و به هیچ قیمتی حاضر نیستند این مهر را بشکنند و حرفی بزنند. سالهای سال است تاب همه زخمها را به جان خریده و لب باز نکردهاند، چون ایران را دوست دارند. چون خاک آبا و اجدادیشان است و مگر کسی میشود دلبسته آب و خاکش نباشد.
آنها از حضور یک گزارشگر در بین جمعشان شگفت زدهاند و با هراس میخواهند عکاس بی خیال گرفتن تصویرشان شود. همین که در این کوچهها چشم باز کنند و نفسی بکشند برایشان غنیمت است و چیزی بیش از این نمیخواهند.
هراس در نگاه و کلامشان پیداست. خیلی دیر و سخت اعتماد میکنند و حرف میزنند و مدام نگران این موضوع هستند که برایشان اتفاقی پیش نیاید. برخیها از بداقبالیشان میدانند که زندگیشان این طور پیچ خورده است و گرهاش با هیچ دندانی باز نمیشود و میگویند: مشکلشان فراتر از این حرفهاست و کاری از دست رسانه هم ساخته نیست.
سالهاست کسی نمیبیندشان، کسی جدیشان نمیگیرد، آنها هیچ حقی از انسان بودنشان ندارند حتی اگر صدها کودک بیشناسنامه به جمعشان اضافه شود.
معصومه میگوید: ۱۴، ۱۵ سالگی ازدواج کردم. توی دورانی که هنوز چیزی از زندگی مشترک نمیدانستم به خواسته پدر و مادرم تن دادم و پای سفره عقد نشستم و نمیدانستم برای آینده فرزندانم تا این اندازه مشکلساز میشود.
جنگ که پیش آمد همسرم برای دفاع پیشقدم شد رفت جبهه و بعد از آنها شیمیایی شد و چند سال قبل هم برگشت افغانستان و همانجا هم فوت کرد و حالا من ماندهام و ۵ فرزندی که برای ازدواج، اشتغال و کارشان ماندهایم و روزی هزار بار خودم را لعنت میکنم چرا بله گفتم.
او ادامه میدهد: درست است تابعیت بیشتر به خون است و از طریق پدر مشخص میشود، اما دولت باید به فکر ازدواجهای اینچنینی هم باشد و تابعیت از طریق خاک هم باشد. یعنی خاکی که کسی در آن متولد و بزرگ میشود. بیشتر بچهها متولد ایران هستند و چرا باید شناسنامه نداشته باشند.
زکیه هنوز هم اسم همسرش میآید، چشمهایش از عشق میدرخشد و چنان شیرین از این دوست داشتن حرف میزند و تعریف میکند که معلوم است پشیمانی از این وصلت ندارد و حاضر است به خاطر حبیب فداکاری کند و به هرات برود و توی کوچههای آن شهر زندگی تازهای شروع کند و این کار را هم کرده است، اما ...
با مکث ادامه میدهد: بچهها کشور پدریشان را دوست ندارند و نداشتند و به همیندلیل خیلی زود از هرات برگشتیم. همه هراسشان از این است که دوستانشان بفهمند افغانی هستیم. مدام میگویند نگذار کسی بفهمد ما افغان هستیم.
«همه خانوادهام با ازدواجمان مخالف بودند، اما من شوهرم را دوست دارم، مرد خوبی است. بچهها میگویند مامان به کسی نگو بابا افغان است، اما من توجیهشان میکنم پدرتان مرد خوبی است چرا باید خجالت بکشید؟»
اینها را فاطمه میگوید که در کوچههای همین حوالی زندگی میکند و سال ۷۳ به عقد مردی افغان درآمد که در همسایگیشان زندگی میکرد. تا مدتها خانوادهام به همه میگفتند شوهرم پاکستانی است. آنها خجالت میکشیدند همسرم را افغانی و مهاجر معرفی کنند. میگفتم خجالت ندارد.
شوهرم مرد خوبی است. این هم قسمت من بوده. خیلیها هم ایرانیاند، اما معتادند و آدمهای خوبی نیستند. نه اهل سیگار است نه معتاد. کار خوبی هم دارد، اما خانوادهام خجالت میکشیدند. الان خیلیها فهمیدهاند شوهرم پاکستانی نیست و افغان است.
فاطمه و شوهرش هم خیلی تلاش کردهاند تا بچههایشان موقع مدرسه رفتن مشکلی نداشته باشد: «فعلاً که نتوانستهایم شناسنامه بگیریم. من ایرانیام، یعنی نباید ایرانی بودنم برای بچهام تأثیری داشته باشد؟ خیلیها میگویند برو افغانستان زندگی کن.
آنجا به بچهات شناسنامه میدهند. اما نمیروم؛ کجا برویم؟ هر جا هم میروم و اعتراض میکنم، میگویند میخواستی شوهر افغان نگیری! دست و پایم بسته است.»
البته برعکس اینها را هم داشتهایم. مرد ایرانی که دختر افغانی گرفته است. پدر دختر راضی بوده است و البته دختر هم. خانواده پسر هم خوشحال هستند هر چند که نمیدانند قضاوت مردم وقتی بشنوند عروسی افغانی گرفتهاند، چگونه است.
پسر مشکلی ندارد و از اینکه خرج زیادی روی دستش نمانده راضی است. او کارگر یک چاپخانه است میگوید اگر بخواهد دختر هموطنش را بگیرد کلی خرج روی دستش میگذارند، اما زن افغانی خیلی قانع است و هرچه بگویی گوش میدهد، چشم و گوشش هم زیاد باز نیست و خیلی چیزها را نمیداند.
با این همه مسئولان آموزشی و پرورشی با توجه به تفاوتهای فرهنگی نسبت به چنین پیوندهایی هشدار میدهند. احمد محمد پناه، معاون پرورشی و تربیت بدنی ناحیه ۵، با اشاره به این موضوع که آموزش یکی از اساسیترین حقوق کودکان است، میگوید: صرف نظر از شرایط اقامتی و رنگ و نژاد و زبان باید فرصتهای یادگیری را مهیا کرد.
وی با این توضیح کوتاه ادامه میدهد: حالا که با چنین جمعیت و آماری مواجه هستیم باید دانشآموزان را با حضور کودکان اتباع آشنا کنیم. مهارت با هم زیستن و خوب زیستن را یاد بدهیم که از این فرصت با فرهنگ همسایه آشنا شوند.
محمدپناه یادآور میشود: دانشآموزان اتباع خارجی دارای مدرک اقامت نامعتبر از طریق کارت ویژه حمایت تحصیلی که از سوی اداره کل امور اتباع خارجی وزارت کشور صادر میشود، امکان پذیرش دارند و میتوانند در مدارس رسمی ثبت نام و ادامه تحصیل دهند.
پوران بدخشان، کارشناس پیشگیری از آسیبهای اجتماعی ناحیه ۵، هم با هشدار نسبت به این گونه ازدواجها میگوید: تا به حال کارگاههای آموزشی متعددی با هدف آگاه سازی والدین از پیامدهای ازدواج فرزندانشان با اتباع خارجی برگزار شده است.
اینکه نه شناسنامهای برای فرزندان آنها صادر میشود و نه میتوان از مبادی قانونی از حقوق آنها دفاع کرد، به ایشان گفته شده است. علاوه بر آن یکی از معضلات فعلی در این حوزه فرزندان بلاتکلیف رها شدهاند که نتیجه ازدواجهای غیرقانونی است و موارد زیادی وجود دارد که مشخص نیست پدران این کودکان در کجا هستند.
وی ادامه میدهد: نبودن ضمانت قانونی و رسمی و ملزم نبودن به پرداخت نفقه و مشکلات و اختلافات فرهنگی بین ۲ خانواده از مواردی است که در این کارگاهها گوشزد شده و خوشبختانه مانع از ازدواجهای دیگر شده است.
در این باره با طاهره بورند، وکیل پایه یک دادگستری، نیز همکلام شدیم تا به لحاظ حقوقی این موضوع را بررسی کنیم. این کارشناس حقوقی میگوید: امکان ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجی در قوانین ایران پیشبینی شده است.
ماده ۹۸۷ قانون مدنی میگوید زن ایرانیبه ازدواج با تبعه خارجی مجاز است و بر طبق ماده ۱۰۵۹ قانون مدنی ازدواج مرد خارجی غیرمسلمان با زن ایرانی منوط به مسلمان شدن وی و در صورت مسلمان بودن مرد خارجی، کسب اجازه مخصوص از طرف دولت است.
البته مسئله ازدواج زن ایرانی و مرد خارجی در خیلی از موارد ممکن است برای زن دشواریهایی به همراه داشته باشد. زیرا قانون ایران در ماده ۶۹۳ قانون مدنی اولویت را به قانون کشور شوهر داده است و در صورت بروز اختلاف مشکلاتی را برای زن ایجاد خواهد کرد که در این موارد در اصطلاح حقوقی تعارض قوانین پیش خواهد آمد.
وی یادآور میشود: ماده ۹۸۷ قانون مدنی بیان میدارد که زن ایرانی مجاز به ازدواج با تبعه خارجی بوده است آثار حقوقی نیز شامل او خواهد بود و در ازدواج زن ایرانی با تبعه خارجی، تابعیت ایرانی زن به قوت خود باقی خواهد ماند، مگر آنکه مطابق قانون دولت همسر تابعیت این کشور به واسطه وقوع عقد به زن تحمیل شود.
در صورت ازدواج قانونی والدین، فرزندان پس از ۱۸ سال میتوانند تابعیت ایرانی را بگیرند، اما قبل از ۱۸ سالگی فرزندان تابعیت پدر خود را دارند.
گرچه در چند سال گذشته، مسئولان کشورمان بسیار کوشیدهاند مهاجران افغانستانی غیرقانونی را با انواع روشها، برای بازگشت به کشورشان مجاب کنند و جلوی این ازدواجها گرفته شود، اما بسیاری از آنها همچنان در ایران باقی ماندهاند و فرزندانشان تاوان اشتباه بزرگ والدینشان را پس دادهاند؛ هویتشان را گم کردهاند، بی وطن ماندهاند، نه خودشان را افغانی اصیل دانستهاند و نه ایران را به عنوان سرزمین واقعیشان پذیرفتهاند تا نسبت به آن عرق ملی داشته باشند.
* این گزارش در تاریخ ۱۸ آذر سال ۱۳۹۷ در شماره ۳۲۰ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.