کد خبر: ۷۰۲۷
۱۵ آبان ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

شیرینی‌ زندگی شورنخود فروش محله طلاب

امیر خاکی می‌گوید: آرزو دارم در همه دنیا به معلول به چشم یک موجود ضعیف نگاه نشود. درک کنند که ما هم مثل بقیه مردم هستیم. شاید یک روز خوب باشیم یک روز بد.

بخشی| لبخند از روی لبانش محو نمی‌شود و پیوسته زیر لب خدا را شکر می‌کند. پای حرف‌هایش که می‌نشینیم، احساساتش بیشتر از هرچیزی نمایان است. با اینکه معلولیت شرایط زندگی را برای امیر خاکی و خانواده‌اش سخت کرده، امیدش را از دست نداده است و شور تحرک و احساس مفید بودن در رفتارش موج می‌زند.

برایمان کودکی و نوجوانی‌اش تا حال را با شیرینی خاصی توصیف می‌کند. از دلسوزی‌های بیجا گله می‌کند و توضیح می‌دهد که دلش می‌خواهد چطور با او رفتار شود.

کیستی

ساکن خیابان مفتح در محله طلاب هستم. حدود ۴۲ سال دارم و از بیست‌سالگی ازدواج کرده‌ام. خدا به ما سه فرشته به نام دختر داده است. همسرم همیشه یاور من است و هم‌پای من برای تامین مخارج زندگی تلاش می‌کند.

از هفت‌سالگی وارد بازار کار شدم. ابتدا شاگرد پدرم بودم و بعد از مدرسه در دکان میوه‌فروشی کمک‌دست او بودم. بزرگ‌تر که شدم، تحت‌تاثیر یک برنامه تلوزیونی که در آن مسابقه‌ای به نام «هوشیارم، بیدارم» برگزار می‌شد، دستگاهی را ساختم؛ به این صورت که یک حلقه فلزی را باید از مسیر سیم‌های مسی عبور می‌دادی و اگر به آن برخورد می‌کرد، چراغ، روشن و نوبت بازی‌ات تمام می‌شد.

استقبال زیادی از این دستگاه شد و گاهی بچه‌ها برای انجام بازی صف می‌بستند. عروسک‌فروشی شغل دیگری بود که امتحانش کردم، اما رونقی نداشت. بعد از آن مغازه عطرفروشی باز کردم و این اواخر هم مدتی پرورش بلدرچین را تجربه کردم. درحال‌حاضر هم «شورنخود» و «باقالی» می‌فروشم.

 

زمستان، باقالی و شورنخود، تابستان بیکاری

«نخودآب» یک خوراکی سنتی ایرانی است که در افغانستان به «شورنخود» معروف است و در عراق هم طرفداران زیادی دارد. این خوراک ترکیبی است از نخود، آب و ادویه‌های گوناگون و راز خوشمزه بودن و سالم بودنش این است که نخود را به مدت دو روز در آب نم می‌کنیم تا به‌اصطلاح «نفخ» آن گرفته شود.

باقالی هم تقریبا به همین صورت پخته می‌شود. برای من مهم است که آنچه صبح می‌کارم، شب درو کنم و بتوانم مخارج روزمره‌ام را تامین کنم؛ برای همین سراغ فروش باقالی و شورنخود رفتم. این شغل نه نیازی به سرمایه زیاد دارد و نه نیازی به ضامن و نه هزار دردسر دیگر دارد. همین مقدار که بتوانم، نخود و باقالی می‌خرم، آن‌ها را می‌پزم و می‌فروشم.

زمستان‌ها درآمد خوبی برایم دارد و مردم استقبال خوبی از آن می‌کنند، اما هوا که رو به گرمی برود و به تابستان نزدیک شویم، دیگر کسی میل به خوردن شورنخود و باقالی ندارد و ما هم بیکار می‌شویم.

 

رزق حلال معلول محله طلاب

 

۴۰ سال معلولیت

پدر و مادرم می‌گفتند حدود سه‌سالگی تزریق اشتباه یک آمپول باعث شده است دو دست و پای راستم توان خودشان را از دست بدهند؛ به همین دلیل فشار بیشتری به پای چپم آمده و به‌مرور روی مهره‌های کمرم تاثیر گذاشته است و درد‌های تحمل‌ناپذیری را برایم به‌وجود می‌آورد.

یک دندان‌درد موقتی چقدر شما را آزار می‌دهد؟ حال تصور کنید من هر روز با دردی به‌مراتب بدتر از دندان‌درد دست‌وپنجه نرم می‌کنم. دوران کودکی خاطرات خوشی را برایم به‌همراه نداشت؛ چون به خاطر معلولیتم همیشه مورد تمسخر قرار می‌گرفتم و لقب بدی هم به من داده بودند، اما این‌ها باعث نمی‌شد خودم را ببازم و فراموش کنم که باید انسان مفیدی باشم و دست از تلاش نکشم.

 

شهر برای ما معلولان نیست

پیاده‌رو‌ها پر است از چاله‌هایی که حتی برای کسانی که از نظر جسمی سالم هستند، هم گاهی مشکل ایجاد می‌کند، چه برسد به ما که سخت‌تر از دیگران قدم برمی‌داریم.

عرض خیابان‌های اصلی را که می‌خواهم طی کنم، هراس زیادی دارم که نکند ماشینی با سرعت بیاید و من نتوانم از آن بگذرم. عبور از قسمت‌های چمن‌کاری‌شده وسط بولوار هم سختی‌های خود را دارد.

قسمت‌هایی را به عبور معلولان اختصاص داده‌اند که تعداد آن‌ها خیلی کم است و از همان‌هایی هم که موجود است، به‌جای ما، موتورسواران رد می‌شوند. سخت‌تر از همه برای من، نبود جای پارک ویژه معلولان در نزدیک محل زندگی‌ام است.

یک شرکت خصوصی، پیمانکار بهره‌برداری از حاشیه خیابان مفتح است و هزینه زیادی برای پارک در این قسمت‌ها دریافت می‌کند. مجبورم برای اینکه این هزینه را نپردازم، خودرویم را چند کوچه پایین‌تر پارک کنم و همه این مسیر را پیاده برگردم.

 

خواهش از مردم

آرزو دارم در همه دنیا به معلول به چشم یک موجود ضعیف نگاه نشود. درک کنند که ما هم مثل بقیه مردم هستیم. شاید یک روز خوب باشیم یک روز بد، یک روز از شدت درد بی‌حوصله باشیم و یک روز سرحال.

بعضی افراد، انسان بودن ما را نادیده می‌گیرند و با رفتارشان به ما توهین می‌کنند؛ به‌طور مثال چند وقت پیش به یکی از پارک‌های آبی شهر رفتم و برای استفاده از تجهیزات و امکانات آن از من تعهد گرفتند که خیلی به من برخورد.

تعهدنامه را نوشتم تا نشان دهم که اتفاقی برایم نمی‌افتد و می‌توانم مثل همه از محیط و امکانات آنجا لذت ببرم. بعضی دیگر هم به‌صورت آزاردهنده‌ای برای ما دلسوزی می‌کنند و از آن طرف بام می‌افتند که نه این درست است و نه آن.

معلولیت چیزی نبوده است که خودمان انتخاب کنیم. می‌خواهم همه بدانند اگر حق انتخاب داشتم، هیچ‌وقت معلولیت را به سلامتی ترجیح نمی‌دادم.

 

درخواست از مسئولان

من تحت پوشش بهزیستی هستم و خودم هم تلاش می‌کنم تا باری به دوش جامعه نباشم، اما درخواست‌های کوچکی دارم؛ مثل تامین یک جای پارک ویژه معلولان مقابل منزل و محل کارم تا مجبور نباشم برای استفاده از خودرو این همه سختی را تحمل کنم.



* این گزارش یکشنبه ۱۳ اسفند سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۸۳ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44